#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
انَّ الله یُحِبُّ التََّوابین(بقره۲۲۲)
همانا خدا توبه کاران را دوست میدارد.
چندبار خوندمش
چقدر لطیفه این حرفت خداجونم
آخ که چقدر دوستمون داری
نمیگی توبه کن که میخشم ،
انَّ الله یُحِبُّ التََّوابین..
همین که توبه کنید من دوستتون دارم.
بارها بهم ثابت شده که هنوزم این بندهی
روسیاهت رو دوست داری.🩶:))🍂
👌مروج حیا باشیم نه مروج بی حیایی
✅گامی در جهت امر به معروف و نهی از منکر برداریم.
💝با فوروارد این پست به دیگران در ترویج امر به معروف و نهی از منکر سهیم باشیم.
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زنگ_هنر 👨🎨
عروسک جورابی(عروسک دخترانه فسقلی)🎎
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
🌟#در_مـسیـر_شـہـادت
پنجشنبه های شهدایی💓
#شهید_مرتضی_آوینی 🥀
جاذبه ی خاک، تن را به پایین می کشد و جاذبه ی آسمان روح را به بالا، و انسان در حیرت میان این دو جاذبه، راه خود را به سوی حق باز می شناسد.🕊
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🕊
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبیلك
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟#بـه_افـق_کـربـلا
خواب می دیدم...
که کنار ضریحت اشکای نم نم بارون میشه😢🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
ریحانه ی بهشتی
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌 3⃣2⃣قسمت بیست و سوم💙 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک شان میکردم، در آخرین لحظ
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌
4⃣2⃣قسمت بیست و چهارم💙
💠 اگر حرف های مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله ای سرسبز متوقف شد تا خانه ی جدید من و سعد باشد.
خیابان ها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظه ای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد: «به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!» و این بار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می ریخت: «اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هوا ترین منطقه سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد: «دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیگذارم آب تو دلت تکون بخوره!».
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریم می داد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیم میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی فهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد: «به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد: «البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!».
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین خون ها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب بهم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد...
«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد
📝ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•