سلام امام زمانم 💚
❤️چه خوب صاحبی دارم من!
شمایی که مرا از
سفرهی کرامتتان ،
از دعای خیرتان ،
از برکت نگاهتان ،
از ذکر نامتان و
از طعم شیرین و
ناب محبتتان ...
محروم نکردید ...😊
💞السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا صَاحِبَ الزَّمان💞
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
💟#دانش_آموز_مکتب_ولایت
🕊امیرالمومنین عليه السلام:
«أكذِبِ السِّعايَةَ و النَّميمَةَ، باطِلَةً كانَت أو صَحيحَةً»
دوبهم زنی و سخن چينى را دروغ شمار، نادرست باشد يا درست⚠️
📚غررالحكم، ح2442
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلاس_درس_اخلاق 🔮
♨️چرا برکت از زندگی هامون رفته؟
🗣 حجت الاسلام مومنی
👌🏻بسیار آموزنده
▶️پیشنهاد دانلود
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#ریحانه 🌺
🍃🌸
زیبایی حجاب وقتے اسٺ کہ..
رو در روی خدا می ایستی😍
و
با او نجوا میکنی که...
ای تمام هستےِ من !
تو، مـرا اینگونه
خواسته ای...
باحجاب...و زینب وار...
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
✖☀️✖
اگر احترام فرزند خود را نگه داری
دیگران احترامش می کنند
حجت الاسلام استاد حاج آقا محمود مرعشی:
پدرم (آقا مرعشی نجفی) از همان کودکی
ما را با احترام صدا میزد :
محمود آقا
مادرم می گفت : حالا آقا هم نگفت طوری نیست
پدرم می فرمود :
نه فرزند است من یک تکلیف دارم بر او هم یک تکلیفی بر پدر دارد من اگر احترامش بکنم دیگران هم احترامش می کنند جوان است غرور دارد.👌🏻
📎#روانشناسی
📎#تربیت_فرزند_نور_دیده
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
ریحانه ی بهشتی
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌 9⃣2⃣قسمت بیست و نهم💙 💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم ر
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌
0⃣3⃣قسمت سی ام💙
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد.
وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابو جعده در را بهم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد، در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد: «این همه زن شوهراشون رو فرستادن جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی پروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابو جعده قلبم را پاره کرد: «خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو نامحرم صداتو بلند کنی؟».
💠 با شانه های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که بهم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد: «تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بی رحمانه تکلیفم را مشخص کرد: «تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن ارتش آزاد به داریا، ما باید ریشه رافضی ها رو تو این شهر خشک کنیم!».
💠 اصلاً نمی دید صورتم غرق اشک و خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه ام عصبی شده بود که رو به ابو جعده اعتراض کرد: «این لالِ؟».
ابو جعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد: «افغانیه! بلد نیس خیلی عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییم قلقلکش میداد که به زخم پیشانیم اشاره کرد و بی مقدمه پرسید: «شوهرت همیشه کتکت میزنه؟».
💠 دندان هایم از ترس بهم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کرده ام که به همسر جوانش دستور داد: «بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید: «اگه اذیتت میکنه، میخوای طلاق بگیری؟»...
✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد
📝ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•