eitaa logo
ریحانه ی بهشتی
172 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
29 فایل
مقصد ما خداست با ما همسفر شو💫 💞اینجا محفلی است با محتوای معنوی و دینی و هنری و مسائل شرعی و اعتقادی و...💞 💐با ریحانه ی بهشتی، بهشتی شو💐 🌱کانال دیگمون: @tahavvol_yaftegan_behshti 🌾کپی مطالب کانال ریحانه ی بهشتی با ذکر منبع مجاز است.🌾
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 🕊امیرالمومنین عليه السلام: «أكذِبِ السِّعايَةَ و النَّميمَةَ، باطِلَةً كانَت أو صَحيحَةً» دوبهم زنی و سخن چينى را دروغ شمار، نادرست باشد يا درست⚠️ 📚غررالحكم، ح2442 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮 ♨️چرا برکت از زندگی هامون رفته؟ 🗣 حجت الاسلام مومنی 👌🏻بسیار آموزنده ▶️پیشنهاد دانلود •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 🍃🌸 زیبایی حجاب وقتے اسٺ کہ..      رو در روی خدا می ایستی😍 و              با او نجوا میکنی که...                 ای تمام هستےِ من ! تو، مـرا اینگونه خواسته ای... باحجاب...و زینب وار... •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✖☀️✖ اگر احترام فرزند خود را نگه داری دیگران احترامش می کنند حجت الاسلام استاد حاج آقا محمود مرعشی: پدرم (آقا مرعشی نجفی) از همان کودکی ما را با احترام صدا میزد : محمود آقا مادرم می گفت : حالا آقا هم نگفت طوری نیست پدرم می فرمود : نه فرزند است من یک‌ تکلیف دارم بر او هم یک‌ تکلیفی بر پدر دارد من اگر احترامش بکنم‌ دیگران هم احترامش می کنند جوان است غرور دارد.👌🏻 📎 📎 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه ی بهشتی
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌 9⃣2⃣قسمت بیست و نهم💙 💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم ر
📖🕌 0⃣3⃣قسمت سی ام💙 سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابو جعده در را بهم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد، در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد: «این همه زن شوهراشون رو فرستادن جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی ‌پروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابو جعده قلبم را پاره کرد: «خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو نامحرم صداتو بلند کنی؟». 💠 با شانه‌ های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که بهم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد. زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد: «تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بی ‌رحمانه تکلیفم را مشخص کرد: «تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن ارتش آزاد به داریا، ما باید ریشه رافضی ‌ها رو تو این شهر خشک کنیم!». 💠 اصلاً نمی ‌دید صورتم غرق اشک و خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه ‌ام عصبی شده بود که رو به ابو جعده اعتراض کرد: «این لالِ؟». ابو جعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد: «افغانیه! بلد نیس خیلی عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییم قلقلکش میداد که به زخم پیشانیم اشاره کرد و بی ‌مقدمه پرسید: «شوهرت همیشه کتکت میزنه؟». 💠 دندان‌ هایم از ترس بهم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کرده ‌ام که به همسر جوانش دستور داد: «بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید: «اگه اذیتت میکنه، میخوای طلاق بگیری؟»... ✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد 📝ادامه دارد... •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا