اون طرف دیگه ی ماجرا ویشکایی بود که داشت نقشه ی #قتلم رو می کشید...
از تمام لحظه های بی احسان خداحافظی کردم، معلوم نیست چی انتظارم و می کشه...
درو باز کرد و ازم خواست بشینم، صدای بلند ضبط نه تنها روی #اعصاب نبود بلکه داشت حال و هوای خوبی رو به لحظه هام القا می کرد.
به خصوص زمزمه ی ریز سوشا که مثل یه ساز این موسیقی رو دل انگیزتر می کرد..
مقابل #منزل #ناآشنایی ترمز دستی رو کشید #فضولی و کنجکاوی که مثل خون تو همه ی رگ های بدنم و حتی #مویرگ هام جاری شده بود، نذاشت سکوت کنم: این جا کجاست؟
همون طور که سوئیچ رو از جاش بیرون می کشید گفت: #تکون_نخور از جات ...😱
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7