eitaa logo
💕💞مؤسسه رضوانه💞💕
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
746 ویدیو
9 فایل
💖موسسه فرهنگی وتربیتی رضوانه ⭐آموزشی ⭐ورزشی ⭐تفریحی 💖یه دورهمی دخترونه درفضایی امن 💫مصلی امام خمینی(ره) آیدی اینستا👇 https://instagram.com/rezvaneh_info?igshid=ZGUzMzM3NWJiOQ== ادمین👇 https://eitaa.com/admin_rezvane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ساعت ۱۲:۲۱ اذان ظهر به افق البرز💫 حکمت شماره ۱۴۸ _نقش سخن در شناخت انسان: انسان زير زبان خود پنهان است. 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام: فرزند آدم! غم و غصه‌ی روزِ نیامده را به غم امروزت اضافه نکن. || 🍂
🌹 ساعت ۱۸:۰۷ اذان مغرب به افق البرز💫 حضرت فاطمه (علیها السّلام) فرمودند: خداوند صله رحم و پیوند و نیکی به خویشاوندان را سبب طول عمر و مایه ی رشد تعداد آنان قرار داد 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
دخترای عزیز🌹 توجه توجه❌ دورهمی فردا، به دلیل شرکت اعضای مؤسسه در برنامه قرآنی محفل، برگزار نمی‌گردد.
•به نام خدا• رمان آدم و حوا باز حرص خوردم از دست خودم و حرف نسنجیده ی شب قبلم درباره ی کراوات . چرا دست بر نمی داشت ؟ پر حرص جلو رفتم و کراوات رو از تو دستش بیرون کشیدم . من – می گم بی خیالش شو دیگه ! و پرتش کردم روي تخت . نگاهش رو از کراوات پهن شده روی تخت گرفت و با ابروی بالا رفته به سمتم برگشت . امیرمهدی – باز ، زود از کوره در رفتین ؟ من – خب رو اعصابم سرسره بازی می کنی ! چند ثانیه ای مکث کرد . انگار توقع نداشت همچین حرفی بزنم . ولی دست خودم نبود . هم از دست خودم عصبانی بودم و هم از اصرارش . از طرفی هم حضور ملیکا و حرف عموش رو هنوز فراموش نکرده بودم . به اضافه ی فشاری که اون چند روز روم بود . دیگه اعصابی برام نمونده بود . خوب حرف نزده بودم و میدونستم . به یقین راست گفتن تا زمانی که حرف در دهان آدمه بنده ی ماست و زمانی که زده می شه ما بنده ی اونیم . کاش راه فراری بود . خجالت زده از لحنم ، سرم رو زیر انداختم . کاش کنترل بیشتری روی این اعصاب به هم ریخته داشتم ! کاش این مرد محبوبم رو آزار نمی دادم ! نفس عمیقی کشید و بعد آروم پرسید . امیرمهدی – چی باعث شده ، امشبم ، مثل همیشه نباشین ؟ با شرم ، مثل خودش آروم گفتم . من – ببخشید . فکر کنم فشار این چند روزه باعث شد نتونم خودم رو کنترل کنم . امیرمهدی – مطمئنین فقط فشار این چند روزه باعث این تندی بوده؟ متعجب سر بالا آوردم و نگاهش کردم . من – مگه چیز دیگه ای هم باید باشه ؟ امیرمهدی – نمی دونم . ولی یادم نمیاد تا حالا شما رو اینجوری دیده باشم . لبم رو به دندون گرفتم . من – فشار این چند روزه برام زیاد بوده . امیرمهدي – و دیگه ؟ نویسنده = گیسوی پاییز
•به نام خدا• رمان آدم و حوا من – و یه سری از حرفای دیشب که وقتی بهش فکر می کنم میبینم شاید خیلی هم مهم نباشه . امیرمهدی – حرفای دیشب شما واقعیت زندگیتون بود و من خیلی خوشحالم که گفتین و نذاشتین تو دلتون بمونه . چون اگر بی توجه به اون چیزایی که گفتین بخوایم زندگی مشترکمون رو شروع کنیم اونا تا آخر میشن گره های باز نشده ای که روز به روز کورتر می شه و ادامه ی راه رو برامون غیر ممکن می کنه . من – ولی از بعضیاش می شد گذشت کرد . امیرمهدی – بذارین این گذشت رو با هم انجام بدیم . اگر لازم بود! من – لازمه . امیرمهدی – شاید بشه راه بهتری پیدا کرد .... و دیگه چی رو اعصاب شما سرسره بازی کرده ؟ بی اختیار لبخندی زدم . مثل خودم حرف زد . من – چرا اصرار داری موضوع دیگه ای هم هست ؟ امیرمهدی – چون ذهنتون هنوز آرامش نداره ! من – از کجا می دونی ؟ لبخندی زد . امیرمهدی – هر وقت ذهنتون آرومه ، پر از هیجان می شین . پر از شور . و کمی شیطون . ابرویی بالا دادم . من – می خوای بگی من رو خوب می شناسی ؟ امیرمهدی – خوب که نه ، هنوز مونده تا شناخت کامل . ولی از شیطنت هاتون بهره ی کامل بردم ! خندیدم . من – هنوز مونده تا بهره ی کامل ببری . هر چی دیدي یه نمه از کارای من بوده ! امیرمهدی – پس خدا به دادم برسه . من – خیلی دلت بخواد ! نفس عمیقی کشید . امیرمهدی – باید دنبال راهی باشم برای کنترل این شیطنت های شما جلو دیگران . من – یعنی فکر می کنی آبروت رو می برم ؟ لحن دلخورم باعث شد با نرمی بیش از حد جوابم رو بده . امیرمهدی – دلم نمی خواد جلو دیگران انقدر شیرین باشین . حسودم دیگه ! من – پس حسودی من رو ندیدی ! با لحن پر اعتمادی گفت . نویسنده = گیسوی پاییز
•به نام خدا• رمان آدم و حوا امیرمهدی – مطمئن باشین کاری نمی کنم که دلنگرون بشین . ابرویی بالا انداختم . من – ا ؟ .. پس باید به عرضتون برسونم امشب خیلی جلوی خودم رو گرفتم که ملیکا خانوم رو وقتی با عشوه گفت " دستتون درد نکنه " از این خونه بیرون ننداختم . لطفاً عرض عموی محترمتون هم برسونین ؛ عروس این خونه بنده هستم ، نه ملیکا خانوم ! خندید . و برای اولین بار ، کمی صدا دار . امیرمهدی – نرگس چیزی گفته ؟ من – اون بنده ی خدا هم حرفی نمی زد خودم می فهمیدم از بس ملیکا خانوم قصد دارن به بقیه بفهمونن قراره چه نسبتی با شما پیدا کنن . امیرمهدی – حالا چرا حرص می خورین ؟ من – حرص نخورم ؟ وقتی جنابعالی خوشت اومده و می خندی ؟ امیرمهدی – کی گفته من خوشم اومده ؟ من – از خنده هات معلومه . کلاً همه ی مردا خوششون میاد دخترا به خاطرشون با هم دعوا کنن . امیرمهدي – اصلا اینطور نیست . هیچکس از دعوا خوشش نمیاد .همه دوست دارن مسائل با آرامش و درایت حل بشه . من – مثلاً خوبه من و ملیکا جون یه میز گرد بذاریم و مناظره راه بندازیم ، ببینیم کدوممون بهتره زن تو بشه ؟ تو هم یه کنار بشین قند تو دلت آب کن از خوشحالی . امیرمهدی – ازدواج حق آدمه و سنت پیغمبر . من – همچین می گی سنت پیغمبر انگار قبلش مردم با قلمه زدن یا تقسیم سلولی تکثیر می شدن ! امیرمهدی – سنت پیغمبره یعنی اینکه با ظهور اسلام ، سمت و سوی خدایی گرفته . یعنی دیگه کسی حق نداره به اسم ازدواج ، از قداست زن سواستفاده کنه . من – اون که بله . برای همینه چهارتا زن حلاله و چهل تا صیغه حق مرداست . دست به سینه تکیه داد به دیوار پشت سرش . امیرمهدی – خدا هیچ جا به مرد اجازه نداده از روی هوس هر کاری خواست انجام بده . گفته چهار تا زن ، ولی به شرطی که مرد از نظر مالی تواناییش رو داشته باشه ، زن اول راضی باشه و از همه مهمتر ؛ مرد بتونه بین همسراش با عدالت رفتار کنه . من – کی تو این دوره زمونه به این چیزا اهمیت می ده ! نفس عمیقی کشید . امیرمهدی – شما از چی نگرانین ؟ شونه ای بالا انداختم . من – خیلی چیزا ! مثالً امیرمهدی – مثلا؟ من – اینکه با توجه به علاقه ای که شنیدم به عموت داری ، رو حرفش حرف نزنی ! امیدوار بودم منظورم رو فهمیده باشه . لبخندی زد و سرش رو کامل به زیر انداخت . من – حرف خنده داری زدم ؟ کمی سرش رو بالا آورد . هنوز لبخند روی لباش بود . امیرمهدی – باور کنین انقدر دلباخته ی دختر شیطون رو به روم هستم که حرف هیچکس روم تأثیري نداشته باشه . در مورد چهار تا زن هم خیالتون رو راحت کنم که به هیچ عنوان به خودم اطمینان ندارم که بتونم بین همسرام با عدالت رفتار کنم اگر از بحث رضایت همسر اول و توانایی مالی بگذریم . از حرفش خوشم اومد . این یه جور اطمینان بود برای من . برای باور احساسش . گرچه که به احساسش شک نداشتم ولی یه جور تأییدیه بود . با شیطنت گفتم نویسنده = گیسوی پاییز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا