eitaa logo
💕💞مؤسسه رضوانه💞💕
1.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
745 ویدیو
9 فایل
💖موسسه فرهنگی وتربیتی رضوانه ⭐آموزشی ⭐ورزشی ⭐تفریحی 💖یه دورهمی دخترونه درفضایی امن 💫مصلی امام خمینی(ره) آیدی اینستا👇 https://instagram.com/rezvaneh_info?igshid=ZGUzMzM3NWJiOQ== ادمین👇 https://eitaa.com/admin_rezvane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ساعت ۱۷:۳۳ اذان مغرب به وقت البرز🪷 امام رضا عليه السلام : بى ترديد ، هرگاه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ خير بنده اى را بخواهد ، او را نمى ميرانَد تا جانشينش (فرزند صالح) را به او نشان دهد . 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
•به نام خدا• رمان برزخ اما..... "نوش جان "ی گفت و دوباره برگشت تو آشپزخونه .بوی خوش آش تو خونه پیچیده بود . نفس عمیقی کشیدم ، بوی پیاز داغ و نعنا داغ دلم رو قلقلک داد، بدجور ضعف کردم. باباجون با خنده گفت: باباجون –معلومه گرسنه ای بابا، من سریع حرفم رو ميزنم که تو هم زودتر بری غذا بخوری.لیوان چایم رو روی میز گذاشتم و نشون دادم منتظر شنیدنم.آهی کشید و با تسبیح تو دستش بازی کرد: باباجون –ماشین تو حیاط رو دیدی بابا ؟ مات نگاهش کردم .کدوم ماشین رو می گفت ؟ نگاهم رو که دید لبخندی دوباره به سمتم پرواز داد: باباجون –انقدر تو خودت بودی که ندیدی درسته ؟ سری تكون داد: باباجون –حق داری ... خب .. اخمی کرد: باباجون –راستش ميدونی که ماشین امیرمهدی رو فروخته بودم که بتونم از پس خرج و مخارجش بر بیام،مي ترسیدم کم بیارم،تازه خونه خریده بودیم و دستم حسابی خالی بود بابا. می دونستم وقتی یه شب اومدم دیدنشون و ماشین رو ندیدم فهمیدم باید فروخته شده باشه برای خرج بیمارستان امیرمهدی. باباجون چنان با حس شرمندگی این حرفا رو زد که بی اختیار گفتم: من –کار خوبی کردین. باباجون –خداروشكر اونقدرا از پولش خرج نشد . یه مقدارش رو نگه داشتم ... با بقیه ش هم... لبخند زد: باباجون –یه پراید خریدم . البته نو نیست ولی از هیچی بهتره،همون ماشینی که تو حیاطه و شما ندیدیش باباجان . فقط فردا یه سر ميریم محضر که به نامت بشه.بهت زده از حرفی که شنیدم به پشتی مبل تكیه دادم و گفتم: من –به نام من ؟ چرا به نام من ؟ باباجون–چون مال شماست ، هم دیگه برای کلاس رفتن مشكل رفت و آمد نداری هم برای بردن و اوردن امیرمهدی دچار مشكل نميشی بی اختیار از دهنم پرید: من –اونكه دائم ميگه برو.. سری تكون داد: باباجون –ميدونم بابا . یه مقدار تحمل کن. من –چجوری ؟ باباجون –محمدمهدی داره باهاش حرف میزنه . منم باهاش حرف زدم،گرچه که مرغش یه پا داره ولی خب... قبول کرده که یه مدت چیزی نگه . شما هم بهش حق بده نگرانته. من –حرفاش منو به هم ميریزه. باباجون –یه مدت در این باره حرف نزنین،به هم فرصت بدین،به فكرتون،به زندگیتون،به اینكه این همه فشار از روتون کم بشه. همون موقع مامان طاهره با قابلمه ی حاوی آش اومد و گذاشتش جلوم. مامان طاهره –بیا مادر . اینم شامتون . با شرمندگی گفتم: من –دستتون درد نكنه،بازم شرمنده م کردین. روی سرم رو بوسید: مامان طاهره –تو این همه زحمت ميکشی هم تو خونه هم بیرون از خونه،اونوقت شرمنده ی همین یه ذره غذایی مادر ؟ باباجون هم ادامه ی حرف رو گرفت: باباجون –همه ی کارا ریخته روی سر شما بابا جان . بیا اینم سوییچ ماشین. سوییچ رو گرفتم و تشكر کردم. بودن با این خونواده روزهایی داشت که بی شک تكرار نشدنی بود چرا که هر روزش به طور جداگانه ناب بود و خاص . تازه دو هفته بود که امیرمهدی لب گشوده بود به حرف زدن . *** خان عمو امیرمهدی رو روی کولش انداخت و به سمت در رفت. امیرمهدی لب باز کرد به تشكر: امیرمهدی –مممممرر .. سسسییی ... ح .. ح .. ااا .. ج ....ج....ععععممموووو. عموش لبخند محوی زد و در حال به پا کردن کفشش گفت: عمو –مگه دارم چیكار ميکنم عمو جان ؟به یاد بچگیات که روی دوشم می ذاشتمت و راه می بردمت یادته ؟امیرمهدی لبخندی زد و گفت: امیرمهدی –بببلللللله... خان عمو از پله ها پایین رفت و من هم به دنبالشون . عمو –فقط یه قول بده امیرمهدی،وقتی نوه م به دنیا اومد تو هم براش عمو باشی .. بذاریش روی دوشت. لبم به لبخند باز شد. امیرمهدی –چ .. چ ... شششمممم. خان عمو امیرمهدی رو گذاشت روی صندلی جلوی ماشین و کمربندش رو بست. یه نفس عمیق کشید و رو به امیرمهدی گفت: عمو - خب عمو کاری نداری ؟ و با جواب "نه "امیرمهدی رو به من کرد: نویسنده:گیسوی پاییز
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اونایی که امام حسین رو ندارن تو زندگیشون چکار میکنن وقتی دلشون میگیره با کی حرف میزنن چطوری خودشونو آروم میکنن و خب چقدر خوبه قلبمون به حب حسین زنده اس امام حسین برای ما پناهه پناه واسه وقتایی که از همه عالم بریدیم واسه وقتایی که تنها کسمون میشه خودش تنها راه حل واسه حل تموم درامون مرهم واسه زخمامون درسته حرمش نرفتیم درسته طلبیده نشدیم اما بازم ته ته قلبمون میدونیم که یه امام حسین داریم که خیلی مشتیه دست رد به سینه مون نمیزنه همیشه هوامونو داره شبتون امام حسینی✨ 🆔 @rezvaneh_info
جهان هستی به اندازه لیاقت شما پاسخ می‌دهد خودت را لایق بدان لایق چیزهای عالی تا جهان آن ها را برایت مهیا کند🌱 @rezvaneh_info
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اندر آیینه ی دل، عکس شهی می طلبم به حریم حرم دوست، رهی می طلبم روز و شب ناله زنان، ندبه کنان، اشک فشان از خدا دیدن رخسار مهی می طلبم
 🌹 ساعت ۱۱:۵۱ اذان ظهر به افق البرز💫 حکمت شماره۴۰۵  شنيد كه عمار بن ياسر با مغيرة بن شعبه گفتگو مى كند، آن حضرت به عمّار فرمود: اى عمار، مغيرة را به حال خود واگذار. زيرا او از دين نگرفته، مگر همان كه او را به دنيا نزديك مى كند. بعمد، حق را بر خود مشتبه ساخته تا براى خطاهاى خود عذرى بياورد. 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
📸 فردا از آن دختر تمدن ساز ایرانی 🔸دورهمی رضوانه‌ای‌ها (مخصوص دختران متولد ۱۳۸۶) 🔸و حلقه‌های معرفتی تمام گروه‌ها 🔹 به همراه بازی و سرگرمی و خوش گذرونی نماز جمعه 🆔 @rezvaneh_info