شهید ولی محمدصفاری❤️
محل تولد زیدشت
محل دفن زیدشت
به درستیکه خداوند از مومنین جانها و مالهایشان را به بهای بهشت خریداری می کند و آنان در عوض در راه خدا می جنگند که یا دشمن را می کشند و یا خود کشته می شوند.این وعده حقی است که در تورات و انجیل و قرآن آمده و چه کسی از خدا بهتر به پیمان خود عمل می کند.
سر انجام این شهید والا مقام در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.
#پیغام_یاران_سفر_کرده
#شهدای_شهر_خود_را_بشناسیم
#شهید
#ساوجبلاغ
#رضوانه
35.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گناه کردم ؛میدونم اشتباه کردم🙃
#نسیمی_از_کوی_یار
🗓#مناسبت
آیت الله طباطبایی می فرماید:
آخر شب قبل از خواب اعمالی را که در روز انجام داده اید بررسی کنید، هر یک از اعمالتان که خوب بود، خدا را برای آن حمد و سپاس گویید و توفیق انجام بهتر آن را در روز بعد از خداوند مسألت کنید.
اگر خدای نکرده تقصیر و یا خطایی مرتکب شده بودید، فورا توبه کنید و تصمیم بگیرید که دیگر آن را انجام ندهید، اگر دیدید خلاف های شما متعدد است، تصمیم بگیرید، فردا آن را کم کنید.»
#شهادت🥀
#دهم_آبان
🌹 #به_وقت_نیایش
ساعت ۱۱:۵۱ اذان ظهر به افق البرز💫
حکمت شماره۴۰۵
شنيد كه عمار بن ياسر با مغيرة بن شعبه گفتگو مى كند، آن حضرت به عمّار فرمود:
اى عمار، مغيرة را به حال خود واگذار. زيرا او از دين نگرفته، مگر همان كه او را به دنيا نزديك مى كند. بعمد، حق را بر خود مشتبه ساخته تا براى خطاهاى خود عذرى بياورد.
#نهجالبلاغه
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
#نمازجمعه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِكُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
♻️برگزاری آئین وحدتبخش نماز عبادی سیاسی جمعه/ ۱۱ آبان ماه
🔹به امامت امام جمعه مردم ساوجبلاغ:
#حجتالاسلاموالمسلمین_مختاری
🔹️مجری و زیارت آل یاسین: جناب آقای حسین فلاح نژاد
🔹️قاری : جناب آقای علیرضا بابایی
🔹مؤذن : جناب آقاي عرفان قاسمی
🔹مکبر: جناب آقای مهدی خانی
🔹 #مصلی_امام_خمینی (رحمه الله علیه) هشتگرد
شروع برنامه ها ساعت: ۱۱
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌹 #به_وقت_نیایش
ساعت ۱۷:۳۳ اذان مغرب به وقت البرز🪷
امام رضا عليه السلام :
بى ترديد ، هرگاه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ خير بنده اى را بخواهد ، او را نمى ميرانَد تا جانشينش (فرزند صالح) را به او نشان دهد .
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان برزخ اما.....
#پارت۴۲۷
"نوش جان "ی گفت و دوباره برگشت تو آشپزخونه .بوی خوش آش تو خونه پیچیده بود . نفس عمیقی کشیدم ، بوی پیاز داغ و نعنا داغ دلم رو قلقلک داد، بدجور ضعف کردم.
باباجون با خنده گفت:
باباجون –معلومه گرسنه ای بابا، من سریع حرفم رو ميزنم که تو هم زودتر بری غذا بخوری.لیوان چایم رو روی میز گذاشتم و نشون دادم منتظر
شنیدنم.آهی کشید و با تسبیح تو دستش بازی کرد:
باباجون –ماشین تو حیاط رو دیدی بابا ؟
مات نگاهش کردم .کدوم ماشین رو می گفت ؟
نگاهم رو که دید لبخندی دوباره به سمتم پرواز داد:
باباجون –انقدر تو خودت بودی که ندیدی درسته ؟ سری تكون داد:
باباجون –حق داری ... خب ..
اخمی کرد:
باباجون –راستش ميدونی که ماشین امیرمهدی رو فروخته بودم که بتونم از پس خرج و مخارجش بر بیام،مي ترسیدم کم بیارم،تازه خونه خریده بودیم و دستم حسابی خالی بود بابا.
می دونستم وقتی یه شب اومدم دیدنشون و ماشین رو ندیدم فهمیدم باید فروخته شده باشه برای خرج بیمارستان امیرمهدی.
باباجون چنان با حس شرمندگی این حرفا رو زد که بی
اختیار گفتم:
من –کار خوبی کردین.
باباجون –خداروشكر اونقدرا از پولش خرج نشد . یه مقدارش رو نگه داشتم ... با بقیه ش هم...
لبخند زد:
باباجون –یه پراید خریدم . البته نو نیست ولی از هیچی بهتره،همون ماشینی که تو حیاطه و شما ندیدیش باباجان . فقط فردا یه سر ميریم محضر که به نامت بشه.بهت زده از حرفی که شنیدم به پشتی مبل تكیه دادم و گفتم:
من –به نام من ؟ چرا به نام من ؟
باباجون–چون مال شماست ، هم دیگه برای کلاس رفتن مشكل رفت و آمد نداری هم برای بردن و اوردن
امیرمهدی دچار مشكل نميشی
بی اختیار از دهنم پرید:
من –اونكه دائم ميگه برو..
سری تكون داد:
باباجون –ميدونم بابا . یه مقدار تحمل کن.
من –چجوری ؟
باباجون –محمدمهدی داره باهاش حرف میزنه . منم باهاش حرف زدم،گرچه که مرغش یه پا داره ولی خب...
قبول کرده که یه مدت چیزی نگه . شما هم بهش حق بده نگرانته.
من –حرفاش منو به هم ميریزه.
باباجون –یه مدت در این باره حرف نزنین،به هم فرصت بدین،به فكرتون،به زندگیتون،به اینكه این همه فشار
از روتون کم بشه.
همون موقع مامان طاهره با قابلمه ی حاوی آش اومد و گذاشتش جلوم.
مامان طاهره –بیا مادر . اینم شامتون .
با شرمندگی گفتم:
من –دستتون درد نكنه،بازم شرمنده م کردین.
روی سرم رو بوسید:
مامان طاهره –تو این همه زحمت ميکشی هم تو خونه هم بیرون از خونه،اونوقت شرمنده ی همین یه ذره غذایی مادر ؟
باباجون هم ادامه ی حرف رو گرفت:
باباجون –همه ی کارا ریخته روی سر شما بابا جان . بیا اینم سوییچ ماشین.
سوییچ رو گرفتم و تشكر کردم.
بودن با این خونواده روزهایی داشت که بی شک تكرار نشدنی بود چرا که هر روزش به طور جداگانه ناب بود و خاص . تازه دو هفته بود که امیرمهدی لب گشوده بود به حرف زدن .
***
خان عمو امیرمهدی رو روی کولش انداخت و به سمت در رفت.
امیرمهدی لب باز کرد به تشكر:
امیرمهدی –مممممرر .. سسسییی ... ح .. ح .. ااا .. ج ....ج....ععععممموووو.
عموش لبخند محوی زد و در حال به پا کردن کفشش گفت:
عمو –مگه دارم چیكار ميکنم عمو جان ؟به یاد بچگیات که روی دوشم می ذاشتمت و راه می بردمت یادته ؟امیرمهدی لبخندی زد و گفت:
امیرمهدی –بببلللللله...
خان عمو از پله ها پایین رفت و من هم به دنبالشون .
عمو –فقط یه قول بده امیرمهدی،وقتی نوه م به دنیا اومد تو هم براش عمو باشی .. بذاریش روی دوشت.
لبم به لبخند باز شد.
امیرمهدی –چ .. چ ... شششمممم.
خان عمو امیرمهدی رو گذاشت روی صندلی جلوی ماشین و کمربندش رو بست.
یه نفس عمیق کشید و رو به امیرمهدی گفت:
عمو - خب عمو کاری نداری ؟
و با جواب "نه "امیرمهدی رو به من کرد:
نویسنده:گیسوی پاییز
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اونایی که امام حسین رو ندارن تو زندگیشون چکار میکنن
وقتی دلشون میگیره با کی حرف میزنن
چطوری خودشونو آروم میکنن
و خب چقدر خوبه قلبمون به حب حسین زنده اس
امام حسین برای ما پناهه
پناه واسه وقتایی که از همه عالم بریدیم
واسه وقتایی که تنها کسمون میشه خودش
تنها راه حل واسه حل تموم درامون
مرهم واسه زخمامون
درسته حرمش نرفتیم درسته طلبیده نشدیم
اما بازم ته ته قلبمون میدونیم که یه امام حسین داریم که خیلی مشتیه
دست رد به سینه مون نمیزنه
همیشه هوامونو داره
شبتون امام حسینی✨
#شب_زیارتی
#امام_حسین_قلبم
#مرهم_درد
#رضوانه
🆔 @rezvaneh_info
جهان هستی به اندازه لیاقت شما پاسخ میدهد
خودت را لایق بدان
لایق چیزهای عالی
تا جهان آن ها را برایت مهیا کند🌱
#انگیزشی
#حال_خوب
☞ @rezvaneh_info