•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان آدم و حوا
#پارت۱۸۲
معلق شدم بین چیزی که بودم و چیزی که می
شنیدم . اثر خودت رو گذاشتی . طوری که وقتی برگشتم دیگه تمرکز نداشتم . دیگه نمی دونستم باید به راه قبلم ادامه بدم یا خدایی که تو می گفتی رو وارد زندگیم کنم .
چشم باز کردم . کاش اخماش رو باز می کرد . اون اخما نشون می داد تو ذهنش ، هیچ چیز خوبی جریان نداره ناچاراً ادامه دادم .
من – به قول خودت شاید حکمت خدا بود . چون با اون عدم تمرکزم بی اختیار از پویا فاصله گرفتم . میخواستم به فکر و راهم سمت و سو بدم ، بعد تصمیم بگیرم که می تونم با پویا ادامه بدم یا
نه ؛ که نتونست کوچکترین فاصله رو تحمل کنه . از همون اول شروع کرد بدخلقی . یه هفته هم نگذشت که یه دختر دیگه روهم وارد زندگیش کرد . می گفت فقط باهاش دوسته چون من تو
مهمونیا همراهیش نمی کنم یکی روجایگزینم کرده . نمی دونم از قصد بود یا ذاتش همین بود که سریع دل بده ؛ هر چی بود من نتونستم با اینکارش کنار بیام . دعوامون شد . نه یه بار که چند بار . هر دفعه هم تهدید کرد .
چرخیدم به سمتش .
من – اون ماشینی که اون شب می خواست بزنه بهم پویا بود . میخواست زهر چشم بگیره به قول خودش .
الانم باز اون بود که زنگ زد . بازم تهدید کرد . همه جا داره تعقیبمون می کنه . می گه نمی ذاره اب خوش ازگلومون پایین بره . انقدر حرفاش عصبیم کرد که نفهمیدم کی شالم رو باز کردم و کی موهام ریخت تو صورتم اخمش بیشتر شده بود و داشت به جلوی پاش نگاه می کرد . سکوتش رو دوست نداشتم . ترجیح میدادم سرم داد بزنه . بگه من به دردش نمی خورم . بگه من لیاقتش رو ندارم اما سکوت نکنه .
گاهی وقتا سکوت چقدر بد و غیر قابل تحمل می شه . چقدر دلت می خواد یه چیزی به اجبار هم که شده این سکوت رو بشکنه .
هر سکوت رو می شه به چند هزار حرف تعبیر کرد . و من مونده بودم سکوت امیرمهدط رو به چی تعبیر کنم !
چشمم خشک شد به صورتش و اخمش . ولی تغییری نکرد .
چشمم خشک شد به نفس های پر حرصش ، ولی قطع نشد .
چشمم خشک شد به انگشت های مشت شده ش و باز نشد .
چشمم خشک شد به تکون های پاش که ، ساکن نشد .
به چه مانند کنم حال پریشان تو را ؟
باز هم ولوله ای تو دلم به راه افتاد . چه جوری من رو از خودش می روند ؟ با داد ؟ با فریاد ؟ من رو می شکست و بعد از زندگیش پرت می کرد بیرون ؟
مطمئنا دیگه من رو نمی خواست ! مگه می شد مردی مثل
امیرمهدی به این راحتی از این موضوع بگذره ؟
مگه می شد بی خیالش شد ؟
وقتی خودم با گفتنش مشکل داشتم پس باید بهش حق می دادم که با شنیدنش مشکل پیدا کنه .
باید از اول می گفتم و نه وقتی که داشتیم همه ی موانع رو هموار می کردیم ! نه زمانی که فکر می کردیم تا یکی شدنمون راهی نمونده . نه موقعی که هر دو داشتیم یک دل می شدیم .
من به خودم ، به امیرمهدی ، به خوشبختیمون ؛ ظلم کردم با دیر گفتنم .
با حس تکون خوردنش برگشتم به سمتش .
دست هاش رو روی صورتش گذاشته و چند بار بالا و پایین کرد .
و آروم گفت .
امیرمهدی – نچ . لعنت خدا بر دل سیاه شیطون .
شیطون داشت با ذهنش چیکار می کرد که اینجور از ته دل بهش لعنت فرستاد ؟ بلند شد ایستاد ...
نویسنده = گیسوی پاییز
#سلام_امام_مهربانم
🌹سلام بر تو ای مولایی که آرزوی آمدنت بهترین آرزوهاست و آرزومندان و منتظرانت، برترین مردم تاریخ
#مهدویت_و_آخر_زمان
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای غم گسار مرگ پسر مادر شهید
سنگ صبور خوب پدر مادر شهید
هر چند گفته اند که در خون تپیده است
چشمت هنوز مانده به در مادر شهید
مستندی از مراسم سرداران جهاد تبیین
با تشکر از حضور ارزشمند مادران شهدا🙏
🤍شهید احمدی روشن
🤍شهید اسد اللهی
🤍شهید مرادی
🤍شهید محمد خانی
_____________________________
#سـرداران_جهاد_تبیین
#مادران_شهید
#مصلی_امام_خمینی_ره
#رضوانه
#کلام_بهشتی
خیلیا پرسیدن رجعت چیه
ما شیعیان اعتقاد داریم که با ظهور امام زمان علیه السلام اهل بیت برمیگردن (رجعت میکنن ) و دشمنان درجهی یک اونها هم زنده میشن
تعبیر روایت اینه
بهترین های از مومنان و بدترین های از اشقیا
رجعت میکنن.
میپرسه مگه میشه
آره که میشه
اصلا بذار چندتا دلیل از قرآن برات بیارم
صبر کن
╭─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╮
@rezvaneh_info
╰─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╯
استدلال1⃣
داستان حضرت ایوب رو شنیدی
امتحان سخت حضرت ایوب باعث شد تمام اموالش رو از دست داد
تمام فرزندانش به بلای الهی از دنیا رفتن
چون حضرت ایوب پیروز از امتحان بیرون اومد
خدا تو قرآن میگه:
وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا (ص 43)
👈بچه هاشو بهش برگردوندیم و از رحمتمون فرزندان بیشتری هم به او دادیم
✍تقریبا همهی تفاسیر گفتن همون فرزندان و همون اموال رو خدا بهش برگردوند. 👌
✍اونا که میگن مگه میشه تو این دنیا کسی دوباره زنده بشه احتمالا این آیه رو نخوندن
#رجعت
╭─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╮
@rezvaneh_info
╰─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╯
#رجعت
#استدلال2⃣
📖کمی بعد از حضرت موسی،
طاعون سختی اومد ☠
اما چون دشمن نزدیک شهر بود از طرف خدا دستور جنگ هم اومده بود ⚔🛡
هفتاد هزار نفر از مردم شهر به بهانهی طاعون ولی برای فرار از جنگ از شهر بیرون زدن
اما به امر الهی طاعون سرباز خدا شد و جون همشونو گرفت
🏜گذر حزقیل نبی به اون بیابون افتاد
چون اینهمه جسد رو یک جا دید
دلش به رحم اومد...
╭─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╮
@rezvaneh_info
╰─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╯
ادامه دارد
ادامه استدلال2⃣
✅تصورشو بکن «هفتاد هزار» جسد در یک جا
حزقیل نبی از خدا خواست اونها رو به دنیا برگردونه 🤲
✴️دعای وصی موسی برآورده شد
💢و خدا برای عبرت هم که شده همشون رو زنده کرد
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ
📜(بقره243)
«آیا توجه نمیکنی به کسانی که هزاران نفر بودند و از ترس مرگ از شهر خارج شدند خدا فرمان مرگ براشون داد و بعدا دوباره زندشون کرد»
✍حالا هی بگو مگه میشه رجعت اتفاق بیفته
🔰هفتاد هزار نفر کمه؟؟؟
╭─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╮
@rezvaneh_info
╰─┅🌸🌼🌸🌼🌸🌼┅─╯
#اهل_بیت
#ظهور
✅در جریان بعثت پیامبر اکرم، هیچ کس باورش نمیشد "یک نفر"، از دل" بیابان های عربستان"، جایی خلاف انتظار همگان، شروع به فتح دلها کنه و حتی حکومتهای بزرگی مثل روم و ایران رو مبهوت کنه ،
حالا هم اگر گفته شده امام زمان میاد و دنیا رو از دست تمام ابر قدرتها پس میگیره
اونکسی که با قرآن آشناست، هیچ وقت نمیگه
«مگه میشه»
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@rezvaneh_info
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🌹#به_وقت_نیایش
ساعت ۱۲:۲۰ اذان ظهر به افق البرز💫
حکمت شماره۱۵۸
_روش برخورد با دوستان بد:
برادرت را با احسانى كه در حق او مى كنى سرزنش كن، و شر او را با بخشش باز گردان.
#نهجالبلاغه
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯