•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان آدم و حوا
#پارت۱۸۴
چشماش رو باز کرد .
امیرمهدی – وقتی خدا می دونه چه کارهایی کردین و باز هم با این اشتیاق شما رو به طرف خودش می کشونه، من چیکاره م که به این بنده ای که خدا مشتاقشه پشت کنم ؟ هر روز باید صدبار خدا رو شکر کنم که مهر بنده ای که دوسش داره رو انداخته تو دلم . و به قدری ریشه اش
رو تو دلم محکم کرده که با هر باد نا موافق ،
کوچکترین تکونی نخوره .
شروع کرد آروم قدم بر داشتن .
امیرمهدی– به جای اینکه بذارین شیطون از رحمت خدا مایوستون کنه ، مطمئن تر به خدا اعتماد کنین و محکم تر از قبل باشین . جایگاه شما با شنیدن چندباره ی این چیزا نه پیش خدا و نه پیش بنده ش ، تغییر نمی کنه .
آروم قدم برداشتم و پشت سرش راه افتادم .
امیرمهدی – به شیطونی هم که می خواد با یادآوری این چیزا ، نذاره یه پیوند مقدس شکل بگیره باید لعنت فرستاد .
باید چی می گفتم ؟ چیکار می کردم ؟
هر واژه و حرفی پیش این همه خوبی امیرمهدی کم می اومد
این آدم احسن الخالقین خدا نبود ؟ اگر بود ، پس من کی بودم ؟
من در مقابل این آدم باید چیکار می کردم ؟ به خدا که لیاقتش خیلی بیشتر از من بود . منی که همیشه عجولانه قضاوت می کردم .
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پري وش است ولیکن فرشته خوست .......
بی خود نبود که ملیکا راضی نبود عقب بکشه و با زور میخواست خودش رو عروس خونواده ی درستکار کنه .
اون بهتر از من می دونست چه گوهري تو وجود امیرمهدی هست
و باید برای به دست آوردنش تلاش کرد .
نه ! من این گوهر رو از دست نمی دادم . هر بهایی که لازم بود ؛ می دادم .
اخ که کاش می تونستم بپرم حصارش و از فرق سر تا نوك انگشتش رو ببو.سم .
صداش کردم .
من – امیرمهدی ؟
همونجور در حال قدم برداشتن جواب داد .
امیرمهدی – بله ؟
یه قدم بیشتر بر نداشتم .
من – امیرمهدی ؟
در حال قدم برداشتن به جلو ، کمی به سمت عقب چرخید .
امیرمهدی – بله ؟
نه .... من دلم یه جانم از ته دل می خواست تا جونم رو فداش کنم ایستادم .
من – امیرمهدی؟
ایستاد و چرخید به طرفم .
امیرمهدی – اونی که می خواین رو تا محرم نشیم ، نمی شنوین .
از کجا فهمید ؟ اعتراض کردم .
من – امیرمهدی !
خندید .
امیرمهدی – تو بدترین شرایط هم دست از شیطنت بر نمی دارین .سری تکون داد .
امیرمهدی – لا اله الا الله از دست این دختر .
لبش رو گاز گرفت . و بعد لبخندی زد آرامش بخش
نویسنده = گیسوی پاییز
•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان آدم و حوا
#پارت۱۸۵
امیرمهدی – بعد از عید فطر و جا به جا شدنمون ، باید محرم بشیم
که من نمی تونم این شیطنتای شما روکنترل کنم !
آخ که اسم محرم شدن اومد ، نیش منم شل شد .
با محرم شدن این همه دوری دیگه وجود نداشت . این همه کنترل نگاه ، این همه سردی دستای من و له له زدن برای یه نفس ؛
داشتن ذره ای از هرم گرمای دستاش .
برام مثل خواب بود محرم بودن با امیرمهدی . محرمیتی که دل هر
دومون قبولش داشت و بی تابش بود .
محرمیتی که با رضایت خونواده هامون بود . محرمیتی که نشون
دهنده ی تعلق ما به هم بود نه از سر اجبار وبرای زنده موندن .
مثل محرمیتمون تو کوه .
اون لحظه برای من بهترین چیز ، محرم بودن با مردی بود که از
مهرش لبریز بودم .
چقدر برای این لحظه ها من دعا کرده بودم . چقدر حسرت داشتن
چنین روزایی رو خورده بودم . چقدر دل بریده بودم و چقدر با
امید دل بسته بودم !
و نمی دونستم محرم بودن با امیرمهدی یعنی چی ، که اگر می
دونستم ؛ یه لحظه رو هم از دست نمی دادم .
قدمی جلو رفتم . و حرف دلم رو زدم .من – چرا انقدر دیر ؟
چنان با حسرت گفتم که برای لحظه ای ، باز هم نسیم نگاهش ؛
گذرا ، صورتم رو نوازش کرد .نفس عمیقش رو آروم و با طمأنینه
بیرون داد .
امیرمهدی – این هفته که شهادته و شبای احیا . هفته ی دیگه هم
من تو بانک خیلی سرم شلوغه و نمی تونم
با خیال راحت به این مراسما برسم . روز عید هم اسباب کشی
داریم . می مونه براي بعد از اسباب کشی .
متعجب پرسیدم .
من – اسباب کشی ؟
سری تکون داد و لبخندي زد .
امیرمهدی – خونه رو فروختیم .
من – چرا ؟
بعد از مکث چند ثانیه ای جواب داد .
امیرمهدی – وام گرفته بودم که اگر بشه با فروش ماشینم و یه
مقدار پولی که دارم یه خونه ی نقلی بخرم که بابا پیشنهاد دادن با
فروش خونه و گذاشتن همون وام ، یه خونه ی
دو طبقه بخریم که طبقه ی دومش مال ماباشه . اینجوری دیگه ماشین رو نمی فروشم . و با پولی که دارم می تونیم یه عروسی جمع و جور بگیریم
نویسنده=گیسوی پاییز
و سلام بر او که در شناسنامه اش
اثری از غیبت یافت نمیشود❤️
_ همهجا حاظر بود به عشق وطن ؛
گاه میانه خیابان و درگیری.
گاه صندوق رأی و تصمیم گیری✌️
_ شناسنامه شهید دانیال رضازاده🌹
#شهید_دانیال_رضازاده
#انتخابات
سلام آخر شبی😁
سلامی از سر ذوق❤️
از طرف رأی اولی هایی که امشب تا صبح از ذوق خواب به چشم نداریم🥰
قراره اینجا ذوق وحس غرور وافتخارمون رو باهم تقسیم کنیم😍😍😍😍
رأی اولی ها شماهم دعوتی به دورهمی ما😘😘😘
به لینک زیر بپیوندیم
https://eitaa.com/joinchat/1444741853C803e58924c
📢 جوانان در میدان انتخابات هم پیشرو باید باشند
✏️ رهبر انقلاب، روز گذشته: من به نسل جوان خودمان، نسل جوان کشورمان، خیلی اعتقاد دارم. جوانها در همهی میدانها پیشرانند، پیشروند، شوقانگیزند، در این میدان هم همینجور؛ در این میدان هم جوانها میتوانند پیشرو باشند، پیشران باشند، شوقآفرین باشند؛ هم خود جوانها همه شرکت کنند، هم دیگران را تشویق به شرکت کنند.
✏️ یکی از کارهای شما جوانها همین است؛ پدرها، مادرها، همدرسها، خویشاوندان، هممحلّهها و همهی مرتبطین را با استدلال میتوانید تشویق کنید؛ کاری است که ممکن است.
#انتخاب_قوی
#مجلس_قوی
#ایران_قوی
انتخابات قوی و پرشور،
یکی از ارکان ادارهی درستِ کشور است؛
یکی از ارکان اصلی پیشرفت کشور است؛
یکی از مهمترین وسیلههای رفعِ
موانع پیشرفت است؛
"امامخامنهاے حفظهالله"
برای بهتر شدن کشورم فردا به پای صندوق رای میروم😍
#مشارکت_حداکثری
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ نگار
#مجلس_عصاره_فضائل_ملت است.
🎙 #حجت_الاسلام_مختاری
📍 #امام_جمعه_مردم_ساوجبلاغ
امام راحل (ره) فرمودند مجلس عصاره فضائل ملت است پس در نگاه مردم کشور هر نماینده ای عصاره وچکیده فضائل و برجستگی های هر منطقه و تابلو و معرف داشته های آن منطقه است .
برای همین مردم باید بگردند بهترین ها رادر علم و دانش، تقوا ،ساده زیستی ، در مردم داری،تجربه،تعهد پاک دستی، رعایت قانون ،استکبارستیزی ، ضد فساد بودن و در دلسوزی برای محرومین پیداکنند
کسی را باید انتخاب کنیم که در کشور بتوانیم به او افتخار بکنیم نه اینکه بعدا مردم بخواهند نسبت به عملکردش خجالت بکشند.