🌹 #به_وقت_نیایش
ساعت ۱۷:۴۹ اذان مغرب به وقت البرز🪸
امام رضا عليه السلام
ـ درباره اين سخن خداوند به ابراهيم كه: «آيا ايمان ندارى؟ گفت: چرا، اما براى اينكه دلم آرام گيرد» سؤال شد كه: مگر در دل او شك بود؟ ـ فرمود : نه، او يقين داشت، اما از خداوند خواست به يقين او بيفزايد.
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
امام جواد علیه السلام:هر كه كار زشتی را تحسین و تأیید كند، در آن کار شریک می باشد.
سه شنبه ها به نام امام جواد علیه سلام مشخص شده،هفت صلوات هدیه میکنیم به محضرشون☘️
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
_هفتصلوات
#رسم_بیقراری
#هدیه
#صلوات
#امام_روز
#رضوانه
@rezvaneh_info
•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان برزخ اما.....
#پارت۴۱۲
گیری کنی همین آشه و همین کاسه.
تكیه داد به پشتی مبل و اینبار پای راستش رو انداخت
روی پای چپش :
پویا –خسته ای ! وگرنه اون مارالی که من می شناختم تا حرفش رو به کرسی نمی شوند کوتاه نمی اومد.
من –خیلی وقته یاد گرفتم باید صبور باشم .مخصوصاً با این اتفاقات این چند ماه.
سری تكون داد:
پویا –پس واقعاً خسته ای.
کلافه سری تكون دادم:
من –نیستم . چرا انقدر اصرار داری ؟
پویا –هستی .. پرستاری از آدمی که هیچی نمی فهمه و هیچ قدرتی نداره حتی کنترل....
پریدم وسط حرفش و تشر زدم:
من- درست حرف بزن . شوهر من همه چی رو ميفهمه . یواش یواش هم بهتر ميشه . یادت که نرفته مسبب همه ی اینا تویی؟ جواب حرفای من نگاه خیره ش بود و سكوت ... که چند
دقیقه ای طول کشید.
بعد به جلو خم شد . پاهاش رو از هم فاصله داد و تكیه گاه آرنج هر دو دست کرد . با صدای آروم ولی جدی که
سعی داشت تأثیر حرفش رو دو چندان کنه گفت:
پویا –من این گند رو به زندگیت زدم خودمم اومدم این گند رو جمع کنم.
کمی اخم کرد:
پویا –طلاقت رو بگیر . تا هر زمانی که لازم باشه ساپورتت ميکنم حتی اگه دلت نخواد زنم بشی. همه چیز رو برات جبران ميکنم.
اولش حس کردم اشتباه شنیدم.
ولی نگاه جدیش بهم فهموند که اشتباهی در کار نیست.که هرچی شنیدم از دهن پویا خارج شده خنده م گرفت . یه خنده ی عصبی که داشت سعی می کرد
روی لب هام نقش ببنده و من چقدر به خودم فشار
آوردم که اینطور نشه.بی اختیار شروع کردم به تكون دادن پام . دیگه از یادم رفت امیرمهدی تو اتاقه و می شنوه همه ی حرفامون رو.
پر حرص گفتم:
من –این الان یعنی چی ؟ چی رو می خوای ثابت کنی ؟
پویا –اینكه هنوز علاقه ای ته مه های دلم مونده .... اگر اون روزا انقدر منو کوچیک نمی کردی و این پسره رو تو سرم نمی کوبیدی اینجوری نمی شد.
دلم می خواست خفه ش کنم .دستی تو هوا تكون دادم:
من –تو مریضی!
پویا –من فقط میخواستم روی شما دوتا رو کم کنم . نمی خواستم انقدر بدبخت شی.
کلماتش آتیشم ميزد.
از کوره در رفتنم دست خودم نبود.
به جلو خم شدم:
من –الان منظورت اینه که مفلوک و بیچاره شدم ؟ هوم ؟برگشتم و دوباره تكیه دادم . با جدیت و تُن صدای کمی
بالا رفته بهش توپیدم:
من –نه جناب ... من بدبخت نیستم . اینی که تو داری از دور میبینی و بهش ميگی بدبختی ، من دقیقاً وسطش
ایستادم و بهش ميگم خوشبختی.
اخمش بیشتر شد:
پویا –حق تو نیست که تا آخر عمرت یه افلیجی که هیچی نمی فهمه رو بالا پایین کنی نمیذارم حیف بشی.
باز به جلو خم شدم و با فک سفت شده از عصبانیت گفتم:
من- من عاشق همین افلیجم و بقیه ش هم به تو ربط نداره.
پویا –این عاشقب نیست .. خریته.
از حرص بلند شدم ایستادم:
من –ميدونی مشكل تو چیه ؟ اینه که یا عاشقی بلد نیستی و یا عشق رو درست نشناختی و یه لحظه حس کردم چیزی تو سرم منفجر شد و درونم رو آتیش زد.
یه روزی همون مرد خوابیده روی تخت همین جمله رو به من گفت!
از یادآوریش انگشت دستم بی اختیار روی لبهام قرار گرفت . اون داشت می شنید تموم حرفامون رو،و چه حسی داشت وقتی می شنید جمله ی خودش رو از زبون من ؟چقدر گذشت تا من عاشقی یاد بگیرم و عاشقی کنم ؟ چه تاوانی دادم بابت این یادگیری!
چه روزهایی روگذروندم تا به اینجا .. به این نقطه برسم ؟راست گفتن که روزگار معلم بدیه ... که اول امتحان میگیره و بعد درس ميده و من چقدر امتحان دادم تا یاد بگیرم!
اشک ناجوانمردانه شهر چشمام رو محاصره کرد.
پلک رو هم گذاشتم تا پویا اشكم رو به پای ضعفم نذاره.اشک رو با تموم وجود پس زدم وچشم باز کردم رو به پویا با جدیت گفتم:
من –برو پویا ... بلند شو برو ... مطمئن باش تو هم یه روزی عاشقی کردن یاد می گیری.
با دندوناش کمی لبش رو جوید و گفت:
پویا –عاشقی کردن من اینجوریه .... تو از سر اینا زیادی هستی.اخم کردم:
من –برو پویا.
پویا –نميرم تا زمانی که به خودت بیای و بفهمی داری وسط باتلاق دست و پا ميزنی.
من –وقتشه با عقلت زندگی دیگرون رو سبک سنگین کنی چشمات رو باز کن پر حرص نفس کشید:
پویا –تو از چیه این زندگی راضی هستی ؟
بدون لحظه ای تفكر گفتم:
من –از همه چیش، از اینكه با شوهرم زیر یه سقف هستیم .. از اینكه نفس کشیدنش رو می بینم .. از اینكه
چشمای بازش همه ی زندگی منه ... از اینكه به عشقش تو این خونه کار ميکنم ... از اینكه هنوز سایه ش بالای سرمه ... همینا برای من کافیه ... حالا برو .. دیگه حرفی نمونده.
بلند شد ایستاد:
پویا –بیشتر فكر کن.
من –من خیلی قبل فكرامو کردم و حالا دارم عملیش میکنم.
پویا –ميدونم پشیمون ميشی .. به هر حال ... هر وقت تصمیمت عوض شد بهم خبر بده . من رو حرفم هستم.پوزخندی زدم:
من –تو فقط بلدی رو اشتباهاتت اصرار کنی.
اخم کرد و به سمت در رفت.
کفش پوشید.
دمپایی پا کردم.گفتم:
من –واقعاً ميخوای جبران کنی؟
نویسنده:گیسوی پاییز
2051940096_691754665.mp3
1M
✨️🎙✨️🎙✨️🎙✨️🎙
به امید مهربانی ات
ای مهربان ترین
#صدای_رضوانه
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در هر جایگاهی که هستی سهم خود را از خوب بودن انجام بده
از کنار هم قرار گرفتن سهم های کوچک است که
دنیا سراسر خوبی میشود...
#انگیزشی
#حال_خوب
🆔 @rezvaneh_info
🌹 #به_وقت_نیایش
ساعت ۱۱:۵۴ اذان ظهر به افق البرز💫
حکمت شماره۳۸۹
و فرمود (ع): بدانيد كه يكى از بلاها تهيدستى است و بدتر از تهيدستى بيمارى تن است و بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است. بدانيد كه [از نعمتهاست گشايش در مال و برتر از گشايش در مال تندرستى است و] برتر از تندرستى پرهيزگارى است.
#نهجالبلاغه
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
روزی خواهد آمد که مَردم به گُناه
خود اِفتخار کنند،
و از پاکدامنی تعَجب میکنند!
#کلام_مولا✨
🌹 #به_وقت_نیایش
ساعت ۱۷:۴۷ اذان مغرب به وقت البرز🪸
امام رضا عليه السلام :
علّت تشريع نماز جماعت آن است كه اخلاص، يكتاپرستى، تسليم حق بودن و بندگى براى خداوند، آشكار و بى پرده و نمايان باشد.
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
UNKNOWN - SALAVATE KHASE - 128 - musicsweb.ir.mp3
951K
دل من تنگ شده
دیدن تو درمان من است
کاش تجویز کنند هر چه پزشک است تو را 😭
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
#به_وقت_سلام✋
صلوات خاصه آقا امام رضا(ع)🥹
التماس دعا🤍🤲
#رسم_بیقراری
#بابا_رضا
#صلوات_خاصه
💟 @rezvaneh_info