برای خرید حلقه عروسی که آمدند برای خانم چشمک زدم و دلبری کردم. آقا حلقه نقره ای انتخاب کرده بود و انتظار داشت خانم هم یک حلقه ساده انتخاب کند اما من قابل گذشت نبودم و حلقه عروسی خانم شدم.
روزهای سخت بارداری خانم بود و تصمیم گرفت طلاهایی که هدیه عروسیش بود را بفروشد و ماشینی برای زیر پایشان بخرد همین کار را کرد اما من نازدانه بودم و در دستش ماندم...
زندگی سخت شده بود، با جهش عجیب رهن خانه ، باید خانه را عوض می کردند به طلافروشی رفت ولی برلیانها و عدم جدا کردن آنها و پرداخت کمتر را بهانه کرد و تن به این داد که در خانه ای پایین تر ساکن شود و من را پیش خودش نگه دارد...
در تلخ و شیرین روزگار همراهش بودم تا این روزهای سخت لبنان شروع شد و فتوای امام در ضرورت کمک به لبنان... من را برداشت و پیش شوهرش آورد گفت این را بده برای مردم لبنان!
شوهرش گفت باشد... حالا اگر مسیرمان خورد می بریم تحویل می دهیم... در دلش گفت نکند تصمیمی احساسی گرفته و بعد پشیمان شود...
عکسم را گرفت و برای شوهرش فرستاد و با افتخار نوشت الان درب دفتر هستم حلقه عروسی ام را برای مردم لبنان اهدا کردم... شوهرش پیام داد قبول باشه عزیزم...
من از دستش نرفتم به دستش آمدم و روزی دوباره درخشان تر به دستش برمی گردم.
#ایران_همدل
#سیدحسن_نصرالله
@rismansanj