#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
✍️ ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام رسیدم. حضرت فرمودند:
🍃◼️ «فإذَا بِطِفلٍ یَبکِی عَطَشاً»؛ یک وقت حسین علیهالسلام دید صدای بچه میآید که از شدت تشنگی دارد گریه میکند.
☘️ دیگران اینطور مینویسند که حسین عليهالسلام اطرافش نگاه کرد؛ دید تمام این بنیهاشم شهید شدهاند؛ اصحاب هم همه شهید شدهاند. دیگرهیچ کس باقی نمانده و حضرت تک و تنها است.
◾🍃 صدایش را بلند کرد: «فَنَادَی هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللهِ هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنا هَل مِن مُغِیثٍ یُغِیثُنا»... بعد آمد کنار درب خیمه؛ «فَتَقَدَّمَ إلَی بَابِ الخِیمَةِ وَ قَالَ یَا أُختَاه نَاوِلِینِی بِوَلَدِیَ الرَّضیع»؛ آمد درب خیمه به خواهر گفت آن بچه شیرخواره مرا بیاور... علیاصغر باب الحوائج است.
🔹 *شما در دعاها شنیدهاید که میگویند: «إلهی بِدَمِ المَظلُوم»؛ این «دم المظلوم» خون گلوی اصغر است...*
🔹 نگذاشتند حرف این پدر تمام شود
✍️ در یک نقل مینویسند:
🍃◾ حضرت، علی اصغر را آورد در پیش لشکر و روی دست بلند کرد و گفت: «إن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هَذَا الرَّضیع»؛ یعنی اگر به من رحم نمیکنید، به این طفل شیرخواره رحم کنید. «أمَا تَرَونَهُ کَیفَ یَتَلَذَّی عَطَشاً»؛ مگر نمیبینید چگونه از تشنگی دارد بیتابی میکند؟... مجلسی مینویسد: «فَبَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم»؛ یعنی نگذاشتند حرف این پدر تمام شود؛ «إذ رَماهُ حَرمَلَةُ بنُ کَاهِلِ الأسَدِیّ بِسَهمٍ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الأُذُنِ إلَی الأُذُنِ...»
📚 الکامل، ج٤، ص٧٦
@rkhanjani
202030_763225378.mp3
10.03M
📚داستان هفت شهر عشق📚(1)
کتاب «هفت شهر عشق» نوشته حجت الاسلام مهدی خُدّامیان آرانی نگاهی نو به حماسهی پرشکوه عاشوراست. این کتاب با متنی روان و داستان گونه، مخاطب را با کاروان امام حسین علیه السلام راهی سفری تاریخی و پرفراز و نشیب می نماید و با بیان لحظه به لحظه از ماجرای کربلا، تمامی رخدادهای این واقعه عظیم را مرور می کند 😭
🖤 السلام علیک یا ابا عبدالله
🏴 @rkhanjani
منبر کوتاه محرم ۱۴۰۰ جلسه ۴.mp3
4.83M
🎤منبر های کوتاه
🏴تاملی در قیام عاشورایی امام حسین علیه السلام
جلسه چهارم: ضرورت تحول در شناخت ما نسبت به امامان معصوم ع
#استاد_خانجانی
@rkhanjani
آن قدر
حضرت علی اکبر (ع)
شفاعت می کند که نوبت
به امام حسین (ع) نمی رسد.
- آیت الله کوهستانی -
#شب_علی_اکبر
———🌻⃟————
@rkhanjani
خوش به حال ساکنان کربلا.،.همسایه اند
آن بهشتی را که ما هر شب تمنا می کنیم
#اللهمارزقناکربلا
#کربلا😭
———🌻⃟————
@rkhanjani
🔴 راههای به دست آوردن روحیّات شخصی
🔰به دست آوردن روحیّات همسر بعد از عقد و در دوران زندگی مشترک، از دو راه بسیار ساده ممکن است:
1⃣ گفتگو
✳️ گفتگو با خود همسر در بارۀ روحیّات او، بسیار راهگشاست. گرِهی را که با دست باز میشود، با دندان باز نمیکنند. چرا باید به انتظار نشست تا گذر زندگی، ما را از روحیّات همسرمان آگاه کند؟ خوب است در گفتگوهایی صمیمی از همسرمان بخواهیم تا از حسّاسیتها و روحیّات خاص خود، صحبت کند. خودمان هم بدون این که منتظر بمانیم تا همسرمان در یک گفتگو از روحیّات ما جویا شده و یا با واکنشهامان از حسّاسیتهایمان سر در بیاورد، او را از حسّاسیتها و روحیّاتمان باخبر کنیم تا روند آگاهی از روحیّات به درازا نکشد.
2⃣ آشنا شدن با واکنشهای همسر
✅ همسرمان در برابر کارهای ما واکنشهایی دارد که نشاندهندۀ حسّاسیتها و روحیّات ویژۀ او خواهد بود. مثلاً نسبت به اصرار بر یک خواسته یا تعلّل در اجرای درخواست او، میزان رفت و آمد به خانۀ فامیل، کمحرفی، پُرحرفی، آمدن زیاد مهمان و...، همسر ما واکنشهایی را خواهد داشت که نشان میدهد نسبت به این موارد و مسائل دیگر، چه نوع و تا چه اندازه حسّاسیت دارد.
❇️اگر این روحیّات و حسّاسیتها را شناختیم، حتماً باید آن را درک کنیم و با این کار، مژدۀ درک متقابل را به همسرمان بدهیم.
⚠️ناگفته نماند که مشکل برخی از زنان یا شوهران، عدم شناخت روحیّات همسرشان نیست؛ بلکه مشکل، غرور آنهاست که توقّع دارند نه تنها همسرشان، بلکه تمام عالم، سازشان را با میل آنها کوک کنند.
📚تا ساحل آرامش، کتاب اول،ص ١۹۴
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_شانزدهم تا لباسم را عوض کردم، بابا رسید. -سلام بابا جون خسته نباشین؟ باب
💗نگاه خدا💗
#قسمت_هفدهم
-چه خوب ،منو که فراموش کرده ،لااقل جای شکرش باقیه که هنوز شما رو فراموش نکرده.
-عه سارا این حرفا چیه میزنی؟
- مگه دروغ میگم ،شما چه میدونین حال این روزامو؟خوب مادر جون نگفتین چه خوابی دیدین؟
- خیلی نگرانت بود ، نگران حاج رضا بود.
- مادر جون حرف دل خودتونو با خواب مامان مطابقت ندین...
- ای چه حرفیه میزنی دخترم
- فعلن من برم اصلا حالم خوب نیست.
-سارا به مامان فاطمه چه قولی دادی ،تو بیمارستان؟
خشکم زده بود،یعنی چی؟ چه قولی دادم.
سارا جان مامان فاطمه ناراحت بود خیلی ،میگفت سارا قول داده.
حرفی نداشتم بزنم.
از خانه رفتم و مستقیم راا بهشت زهرا را در پیش گرفتم.
" مامان خانم ،حالا میری تو خواب مامان جونت اره؟
تو که از درونم باخبری ،تو حال این روزامو میدونی ،چرا رفتی تو خواب مادرت بی معرفت، یادته همیشه بهم یاد میدادی که حق ندارم حرف دلمو به کسی بزنم ،یادته گفتی غمی داشتی بیا پیش خودم ،پس تو چرا زیر حرف زدی ،چرا این روزا هر کسی داره زیر حرفاش میزنه ،من به کی اعتماد کنم ."بغضم ترکید.
"چشم مامان خانم خواسته تون انجام میشه.
به خانه برگشتم.
ساعت ده شب بود که بابا آمد.
- بابا رضا! میخواستم بگم من راضیام اگه میخواین ازدواج کنین .
گفتم و به اتاقم پناه بردم.
بعد از کلاس، به پاساژ رفتم تا لباسی برای عقد عاطی بخرم .
چشمم به مانتویی سفید که با شکوفه های صورتی و نباتی و مروارید تزیین شدا بود افتاد.شال شیری رنگ با شلوار سفید خریدم .
گوشیم زنگ خورد.
- سلام بابا جون خوبی؟
-سلام بابا ،کجایی؟ نگران شدم.
- اومدم بازار واسه عقد عاطی لباس بخرم چیزی شده. مگه ساعت چند؟
-حتما خوش گذشته که آمار زمانو نداری بابا ساعت ۹ شبه.
به خانه برگشتم.
-سلام باباجون
- سلام سارا جان.بیا شام درست کردم که دستاتم باهاش میخوری.
شام املت بود.
بعد از شام سریع خوابیدم.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani