💠خواستگاری3️⃣:
📌این نکات شما را به موفقیت در جلسه خواستگاری، نزدیکتر خواهد نمود:
8️⃣حد و مرز شرعی و اجتماعی خود را حفظ کنید.
9️⃣چشم چرانی ممنوع. اجازه ندهید احساس کند چشمانتان مانند یک شکارچی، او را خیره وار وارسی میکند.
0⃣1️⃣فاصله مجاز را رعایت کنید. نه خیلی دور، نه خیلی نزدیک
1️⃣1️⃣جهت نشستن مهم است. کاملا روبروی هم نباشید.
2️⃣1️⃣ساده آغاز کنید. بهتر است از فرد مقابل بخواهید خودش را معرفی کند، خلاصهای از گذشته زندگیش برای شما بگوید. او بر نکاتی تکیه خواهد کرد که برایش مهم است.
3️⃣1️⃣فقط روی مفاهیم کلی بحث نشود و به نمودها، مصادیق و مثالهای عینی آن توجه کنید.
4️⃣1️⃣جوابها و کیفیت آنها، نشان دهنده نوع شخصیت و دیدگاههای طرف مقابل شما و میزان رشد فکری و عقلی اوست.
5️⃣1️⃣وعدهها و قولهایی که با امکانات شما نمیخواند و امکان برآورده شدنش نیست ندهید.
#ازدواج
#خواستگاری
#شرایط
@rkhanjani
💠خواستگاری4️⃣:
📌این نکات شما را به موفقیت در جلسه خواستگاری، نزدیکتر خواهد نمود:
6️⃣1️⃣درباره زنان دیگر (خواهر، مادر یا زن دیگر) صحبت نکنید.
7️⃣1️⃣گفتگو را ملایم و مثبت نگاهدارید.
8️⃣1️⃣در مورد مسائل جنسی صحبت نکنید.
9️⃣1️⃣شکّاک نباشید.
0⃣2️⃣هر حرفی را نزنید. دروغ گفتن جایز نیست اما هر راستی را نیز لازم نیست بگویید.
1️⃣2️⃣صبور باشید. از او نخواهید همانجا به شما پاسخ گوید
2️⃣2️⃣اجازه ندهید زمان جلسه آنقدر طولانی و خسته کننده باشد که تاثیرش را از دست بدهید.
3️⃣2️⃣شاید همه آنچه باید، در یک جلسه خواستگاری نتوان مطرح کرد، تعداد جلسات خواستگاری را اضافه نمایید، مشروط به این که حسن نیت داشته باشید.
#ازدواج
#خواستگاری
#شرایط
@rkhanjani
🌹امام صادق علیه اسلام:
زنی که شب را سپری کند درحالی که شوهرش از او در مورد حقی خشمگین باشد، نمازی از او پذیرفته نمی شود تا اینکه همسرش از او خشنود شود.
📗 کافی ج۵ ص۵۰۷
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_سوم
چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار شدن برای من زجر آور ترین کار ممکنه. با یاد آوری ساعت 9 با فاطمه قرار دارم آروم و بی حوصله نگام رو سمت ساعت سوق میدم با دیدن عقربه کوچیکه ساعت که 8 و عقربه بزرگش که 10 رو نشون میده سریع مثله برق گرفته ها از جا میپرم.
_ مامان. مامان.
مامان :به جای داد زدن بیا اینجا ببینم چی میگی.
_ نمیییخواد دیرم شده. هیچی.
سریع مانتو سفید و شلوار و شال مشکیم رو با لباس های توخونه ایم عوض میکنم و از دم در با مامان خداحافظی سرسری میکنم و سریع از خونه بیرون میرم. همزمان با بسته شدن در حیاط ، صدای زنگ موبایل بهم میگه که باید خودم رو برای هر طوفانی از سوی فاطمه آماده کنم، هرچند هیچوقت عصبانیتش رو ندیدم اما تو این چند ماه به خوبی متوجه شدم که روی وقتشناسی فوق العاده حساسه .
_ فاطمه به خدا خواب موندم ببخشید الان میام اصلا غلط کردم.
فاطمه :سلام منم خوبم. نفس بکش دختر. زنگ زدم بگم که سر کوچتون وایسی من با بابا داریم میام دنبالت.
بهترین خبر ؛ اونم صبحه اول وقت که عزا گرفته بودم برای اینکه چجوری باید این چندتا کوچه رو پیاده برم تا به تاکسی برسم؛ بود.
_ الهی فدای خودت و بابات. حله اومدم .
سریع با دو خودمو رسوندم سر کوچه.
سریع در ماشینو باز کردم و سوار شدم.
_ سلام. ببخشید دیر شد.
بابای فاطمه:سلام دخترم همین الان رسیدیم.
فاطمه: و علیکم السلام بر تو
جواب سلاماشون یه لبخند بود و بعدش هم یه خواب 10 دقیقه ای.
.
.
.
_ مرسی عمو. خداحافظ
بابای فاطمه: خدانگهدارتون .
فاطمه به محض رفتن باباش محکم زد رو شونم و باذوق گفت : حدس بزن چی شده؟
_ عه چته؟ چمدونم چی شده.
فاطمه: میخوان ببرنمون راهیان نور.
_ واااات؟
فاطمه: وووووی حانیه ساعت 9/5 کلاست شروع نشده مگه؟
_ ای وای. بدو
پله های موسسه رو دوتا یکی کردیم تا رسیدیم به دفتر.
_ سلام خسته نباشید.
مسئول ثبت نام خانم عظیمی یه خانم فوق العاده بدحجاب بود که بادیدن فاطمه حالت چهرشو تغییر داد و گفت : کاری دارید؟
از این طرز بر خوردش که کاملا از نگاهی که به فاطمه انداخت معلوم بود به خاطر چادری بودنه اونه اصلا خوشم نیومد. من هم لحنم رو تند تر از اون کردم و جواب دادم.
_ برای ثبت نام اومدن.
خانم عظیمی: ایشون؟
و بعد با حالت بدی به فاطمه اشاره کرد.
_ بله. ایرادی داره.
خانم عظیمی: نه ولی شما که نیاز به زبان یاد گرفتن نداری.
فاطمه: ببخشید چرا ؟
خانم عظیمی: هه . هیچی. بشین اونجا برات برگه تعیین سطح بیارم.
فاطمه آروم خطاب به من گفت :میخوای تو برو سرکلاست.
_ نه نمیخواد.
خانم عظیمی: هی دختر خانم . بیا بگیر اینو .
_ فاطمه هستش.
خانم عظیمی: حالا هرچی.
رفتم جلو و برگه رو از دستش گرفتم. برگه رو
دادم فاطمه تا بشینه رو صندلی داخل دفتر و منتظر بمونه و خودمم رفتم تو سالن منتظرش
بمونم.
بعد از ده دقیقه اومد بیرون .
_ چی شد؟
فاطمه: تو چرا نرفتی؟
_ چی شد؟
فاطمه: گفت ده دقیقه دیگه بیا بگیر نتیجشو.
_ باش. پس بیا بریم بشینیم رو صندلی های تو حیاط.
فاطمه: بیا برو سرکلاست خب.
_ بیا بریم بابا.
فاطمه: عه.
بی توجه به اعتراض فاطمه به سمت حیاط راه افتادم. اونم که دید حریفم نمیشه دنبالم اومد.
_ خب تعریف کن ببینم راهیان نور چیه؟
فاطمه: همون جایی که شهدای دفاع مقدس شهید شدن. خیلی حس و حال خوبی داره اصلا اونجا از زمین نیست . باید تجربش کنی.
_ الان ؟ تو این سرما؟ بیخیال
فاطمه: ضد حال نباش دیگه. به خدا پشیمون نمیشی.
_ کی؟
فاطمه: پنجشنبه؟
_ همین هفته؟
فاطمه:اره
_ اونوقت تو الان داری به من میگی ؟ جمعه امتحان پایان ترم زبان دارم .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خواستگاری5️⃣:
🎥در جلسهی خواستگاری و تحقیق چه بپرسیم؟
حجتالاسلام محسن عباسی ولدی
#ازدواج
#خواستگاری
#شرایط
ـ
💠نقشهای خانوادگی1️⃣:
♦️همانگونه که در هر سازمانی، هر فرد جایگاه ویژهای دارد، در نظام خانواده نیز هر فرد جایگاه خاصی دارد که متناسب با آن، از #حقوق و #وظیفههای_ویژهای برخوردار است.
📌با توجه به #جایگاه و سمت و مقامی که هر یک از اعضای خانواده اشغال میکند، نقشی برای او تعریف، و #هنجارها، #انتظارها و کارکردهایی متناسب با آن از او خواسته میشود.
📌هر یک از اعضای خانواده باید از نقش خود و کارکرد آن در جهت پیشبرد خانواده به سوی هدف و غایت مطلوب آن درک درستی داشته باشد.
📌اگر این مسئله مهم در خانواده رعایت نشود و هر عضوی بیتوجه به جایگاه خود، با دیگر اعضا تعامل داشته باشد، خانواده انسجام لازم و کاراییاش را از دست خواهد داد.
‼️اسلام برای ارتقای کارایی خانواده، نقشها، کارکردها، حقوق، و وظایف هر یک را تبیین کرده است.
‼️ادامه دارد.....
#خانواده
#نقشها
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانم♥️
کاش دل، مستحق گوشه نگاهی بشود
قسمتم رؤیت آن ماهِ الهـی بشود
رجب است بخاطر امیرالمؤمنین
فرج مهدی موعود، الهی بشود🌿
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#سلام_آقا
@rkhanjani
.
#نماز_هر_شب_ماه_رجب
نماز هر شب ماه رجب
نمازی بسیار ساده برای همه شب های ماه #رجب (هر شب دو رکعت)
✴️🌿رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود:
هرکس در ماه رجب ،در هر شب دو رکعت نماز بخواند،👇
در هر رکعت از آن
🌸 یک بار سوره حمد
🌸سه بار سوره کافرون
🌸 یک بار سوره توحید،
🍀 و پس از سلام هر نماز، دو دست خود را به آسمان بلند کرده و بگوید:
«لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ آلِهِ»
آن گاه دو دست خود را بر روی خود بکشد، خداوند سبحان دعای او را مستجاب نموده، و ثواب شصت حج و شصت عمره را به وی اعطا می کند
التماس دعا 🤲
』@rkhanjani
✅درمان اضطراب
✍️بوی گلاب تاثیری مستقیم بر آرامش روان دارد و کسانی که استرس و هیجانات منفی دارند بایستی بر روی متکای خوابشان مقداری گلاب بپاشند که این مسئله بسیار در بهبود استرسها و اختلالات عصبی آنها مفید خواهد بود.
✍🏻از حضرت رسول نقل شده که: ریختن گلاب بر صورت، آبرو را زیاد میکند و پریشانی را برطرف میسازد. علت اینکه در مراسم عزا از گلاب استفاده میشود به دلیل این است که گلاب غمزداست و ضد استرس میباشد.
📚توصیههای پزشکی عارفان، آیت الله بهجت، ص141
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قضا و قدر الهی...
✍استاد عالی
@rkhanjani
🟣 سه مشکل بزرگ دنیا ...
مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.
امام در پاسخ این مرد فرمود: «بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مشکل است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مشکلات دنیا برای او آسان می شد.
🔸اول آنکه هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.
🔸دوم اینکه هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد و اگر از راه حرام باشد عقاب دارد و این حساب و عقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.
🔸مشکل سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_چهارم
_ عه امیر نرو دیگه
امیرعلی : خب تو هم بیا
_ امتحان دارما
امیرعلی: خب نیا
_ مرسی از راهنماییتون
امیرعلی: خواهش
_ عه. مسخره . نرو دیگه
امیرعلی : خواهری میزاری وسایلامو جمع کنم؟
_ اه. برو برو .
امیرعلی: رفتن و نرفتن من چه فرقی میکنه برای تو؟
_ نمیدونم. خو حسودیم میشه
امیرعلی: موفق باشی
با حرص از اتاق اومدم بیرون. دلم میخواست هرجور شده برم. رفتم سراغ مامان.
_ مامانی. میشه من امتحان ندم ؟
مامان: خود دانی. میخوای دوباره بشینی ترم تکراری بخونی؟
_ نه . نمیدونم. ای بابا.
مامان :راستی عمو و زن عموی جدیدتون یکی دوماه دیگه تشریف میارن ایران.
_ چییییییی؟
مامان: عه کر شدم. دارن میان ایران.
_ برای زندگی ؟
مامان: نخیر. برای.....
یه دفعه مامان زد زیر گریه.
رفتم جلو و بقلش کردم.
_ عه مامان چی شد؟
مامان: تو که نمیخوای باهاشون بری؟
_ واه. مامان کجا برم؟
مامان_ والا چمدونم.تو که همیشه از ایران متنفر بودی، گفتم شاید بخوای بری.
_ نه قربونت برم کجا برم. تازه دارم واقعیت هارو میفهمم .
امیرعلی :مادر و دختر خوب با هم خلوت کردن.
_ تو حرف نزن
امیرعلی: چشم. با اجازه من دیگه برم.
_ به فاطمه سلام برسون.
امیرعلی: چیییی؟
_ چته؟ عه گفتم به فاطی سلام برسون.
امیرعلی : مگه فاطمه خانوم هم هست؟
_ مگه لولوئه ؟ اره هست
امیرعلی زود خودشو جمع و جور کرد و گفت نه تعجب کردم. با اجازه مامان. خدانگهدار.
مامان: مواظب خودت باش مادرجان. خدانگهدارت.
_ وایسا منم بیام تا مسجد با فاطمه خداحافظی کنم. البته به خاطر تو نمیاما . خوشحال نشی
امیرعلی: وای افسردگی گرفتم اصلا.
_ لوس.
.
.
.
خاله مرضیه: فاطمه مواظب خودت باشیا.
فاطمه: چشم مادر من چشم.
خاله مرضیه : به تو اعتباری نیست.
یه دفعه دست فاطمه رو گرفت کشید برد پیش امیرعلی. منم دنبالشون میرفتم و به دلسوزیای مادرانه خاله مرضیه میخندیدم .
خاله مرضیه:امیرعلی جان. یه لحظه.
امیرعلی داشت با یه پسر هم سن و سال خودش صحبت میکرد خطاب به اون پسره گفت:امیر جان یه لحظه ، ببخشید.
امیرعلی: جانم ؟
خاله مرضیه: پسرم بی زحمت حواست به این دختره من باش. یه بلایی سر خودش نیاره.
فاطمه از اون ور داشت سرخ و سفید میشد ، امیرعلی هم سرشو انداخته بود پایین. یعنی به یقین رسیدم که یه چیزی بین اینا هست .
امیرعلی: چشم خاله.
یکم هوس شیطنت کردم
_ فاطمه چرا این رنگی شدی؟
یه دفعه فاطمه سرشو اورد بالا و گفت : چی ؟ ها؟
امیرعلی هم یه لحظه سرشو اورد بالا و بعد سریع انداخت پایین.
_ هیچی. امیر داداش نری تو زمین.
یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا و با حرص به من نگاه کرد. منم بیخیال شونمو انداختم بالا.
خاله مرضیه هم که فقط نظاره گر بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد.
_ خب دیگه حسابی از حضورم مستفیض شدید من برم دیگه.
امیرعلی: مواظب خودت باش.
_ همچنین.
بعدهم فاطمه رو بغل کردم و خداحافظی کردیم. خاله مرضیه هم وایساد تا برن بعد بره خونه.
تا سر خیابون مسجد پیاده رفتم و بعد سوار یه تاکسی شدم .
تو راه همه فکرم به این بود که چرا عمو میخواد بیاد اینجا. از یه طرف دلتنگش بودم و از یه طرف نگران. شاید به خاطر سرزنشی که منتظر بودم به خاطر تغییراتم بشم و یا شاید.....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ
استاد پناهیان
فوق العاده زیبا
الان یکی از مجاهدت ها خانواده تشکیل دادن است.
@rkhanjani
🍃🍃
و
حسین "ع"
تمام
آسمان است
در
زمین...
الحمدالله الذے خلق الحسین(ع)
صلیاللهعلیڪیااباعبداللهالحسین ع
@rkhanjani