✅ لطفا چند نفر رو نام ببرید که با توبه به آغوش خدا باز گشتند و زندگی شون متحول شد و اگه میشه داستان هاشون رو هم تعریف کنید؟
✅در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن آیات الهی متحول شدندو حتى بعضاً در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند، از جمله سرگذشت معروف «فضيل بن عياض» است.«فضيل» كه در كتب رجال، به عنوان يكى از راويان موثق، از امام صادق عليه السلام و از زهاد معروف، معرفى شده و در پايان عمر، در جوار «كعبه» مى زيست و همانجا در «روز عاشورا» بدرود حيات گفت، در آغاز كار، راهزن خطرناكى بود كه همه مردم از او وحشت داشتند.فضیل بعد ازشنیدن آیه: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ...»متحول شد اين آيه همچون تيرى بر قلب آلوده «فضيل» نشست و تصميم نهائى گرفت، و از صف اشقيا بيرون پريد، و در صفوف سُعدا جاى گرفت.
یکی دیگر از افرادی که می توان نام برد حکیم جهانگیرخان قشقایی است. استاد قدسي به نقل از جلال الدين همايي، دربارة جريان آشنايي حكيم قشقايي با هماي شيرازي در ابتداي ورودش به اصفهان مينگارد:
«در برخوردي كه بين هماي شيرازي با حكيم قشقايي پيش ميآيد. حكيم قشقايي از مرحوم هماي شيرازي نشاني تارساز را جويا ميشود. ايشان ضمن راهنمايي وي به سوي تارساز، در اثنا سؤال و جواب متوجه ميشود كه (اين مرد ميان سال) آيتي از هوش و درايت و ذكاوت است.
به وي ميگويد: با اين استعداد حيف است ضايع شوي. ميل داري درس بخواني؟ جهانگير خان پاسخ ميدهد: از خدا ميخواهم. بدين ترتيب حكيم قشقايي( به راهنمايي هماي شيرازي در چهل سالگي راهي مدرسه طلاب ميگردد و در سلك دانشوران علوم ديني جاي ميگيرد»
صفاي باطن و فطرت پاك آن حكيم الاهي بود كه چنين تحول غيرقابل تصوري را خداوند در زندگي وي به وجود آورد. حكيم جهانگير خان بعد از نصيحت «هما» به او ميگويد: «نيكو گفتي و مرا از خواب غفلت بيدار نمودي. اكنون بگو چه بايد كنم كه خير دنيا و آخرت در آن باشد؟»[3] آن عارف فرزانه چنان كه گفته شد، وي را توصيه به فراگيري دانش ميكند.همت بلند حكيم قشقايي سبب ميشود كه بعد از گذشت 40 سال ـ كه بهار جوانيش در ايل قشقايي سپري شده بود ـ بقية عمر شريفش را به يادگيري علوم مختلف ـ به ويژه فلسفه، حكمت، عرفان، فقه، اصول، رياضي و هيئت، بگذراند.
یکی دیگر از این شخصیت ها بشر حافی است .روزی امام کاظم علیه السلام از کوچه های بغداد می گذشتند. از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود، و صدای پایکوبی می آمد. اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی که آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند. امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: از خانه به این مجللی متوجه نشدی؟ این خانه «بشر» است، یکی از رجال، یکی از اشراف، یکی از اعیان، معلوم است که آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می بودآقا رفتند. بشر متوجه شد که چند دقیقه ای طول کشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل کردی؟ گفت: یک مردی مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یک سؤال عجیبی از من کرد. چه سؤال کرد؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده می بود که این سر و صداها بیرون نمی آمد. گفت: آن مرد چه نشانه هایی داشت؟ علائم و نشانه ها را که گفت، فهمید که موسی بن جعفر است. گفت: کجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد، برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند. پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد. ) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت می خواهم بنده خدا باشم، و واقعا هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.
#توبه #بازگشت_از_گناه #تحول
@Khanjanidroos