👈حورالعین :#زنان بهشتی که #همنشین مردان #مومن خواهند شد (همسر بهشتی اعم از زن یا مرد)
شما جزو انسانهای #مومنی یا جزو انسانهای که دنبال #شهوترانی هستند ⁉️
👈طبق تفاسیر #قرآنی در #بهشت #زنان و #مردان از #نعمت #همسران پاکیزه #برخودارند..
🔺و اما
👈اعمالی که #پاداش آن #حور العین هست
1⃣جهاد در راه خداوند
2⃣پرهیز از مال حرام
3⃣چشم پوشی از نامحرم
4⃣فرو خوردن خشم
5⃣کمک نمودن در امور منزل
و
👈پاداش الهی در #قیامت بر #حسب درجات #انسانها و #مقامات آنهاست
👈هر شخصی #خدا را بخاطر #حوری و نعمات بهشتی عبادت کرده ب #همانها خواهد رسید.
ولی
👈شخصی که #حضرت #حق جل جلاله بخاطر خود خدا #عبادت کرده از این مرحله رد شده ..
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازوجا بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون
روم
#بهشت خلاصه #نشده در #مادیات
#بالاترین #مرتبه بهشت #رضا وخشنودی ومرتبه معنوی برای انسانهای مقرب ...
👈در کنار معنویات بعنوان پاداش #شراب و#حور العین #نعمات بهشتی هست .
👈یکی از این نعمتها #حور العین های بهشتی ..
حور العین #غیر از #زنان #دنیا هستند.
خداوند میفرمایید :
👈حور العین را به #ازدواج آنها در میاوریم.
دخان 54
👈افرادی که #خداوند بخاطر خودش عبادت میکنند#مقامشون والاتر هست همانند #سلمان فارسی...
چرا که
👈رضوان این افراد #حق تعالی هست..
👈انسانها در #قیامت بر اساس #نیاتشان محشور میشوند
@Khanjanidroos
#پیامبر_اکرم (ص) :
🔸 خـوشـا بـه حـال #کســی کـه
در روز #قـیامـت در نامـه عمـلش
زیـر هر#گـناهی نوشته شدهباشد:
#اسـتـغـفـرالله☘
@rkhanjani
🔸 انسانها در مقابل #فناءِ_دنيا، سه جور هستند:
◽️ يک عدهای هستند که به دنيا دل ميبندند؛ مثلاً اگر در بچگی يک جفت کفش گم کرد، تا هشتادسالگی هم وقتی يادش میافتد، هنوز افسوس میخورد؛ در #قيامت هم اين #غصهها را دارد.
▫️ عدهای ديگر لوطیگری میکنند، سرِ سفره دنيا مینشيند؛ وقتی از زير پايش کشيدند، برايش اهميت ندارد.
◽️ يک عدهای میگويند چرا بايد سر سفرهای بنشينيد که جمع میشود، بعد لوطیگری کنيد؟! چرا سر سفرهای مینشينيد که وقتی سفره را جمع کردند، بگوييد جمع شد که جمع شد! يک سفره ديگر هست!
⏮ هوشيار، کسانی هستند که وقتی ميدانند اين سفره جمع میشود، سرِ سفره نمینشينند. وقتی میدانند اين ظرفِ عتيقه، يک روز میافتد و میشکند، از اول، دلشان را به اين عتيقه نمیبندند که وقتی شکست، افسوس بخورند.
🔸 سفارش شده که وقتی به #قبرستان ميرويد، بگوييد:
«أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ نَحْنُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُونَ»؛
شما #پيشروان_قافله هستيد، زودتر رفتيد و بارتان را انداختيد، ما هم انشاءالله میآييم.
⏮ نگاه انسان بايد به دنيا اين طور باشد.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
@rkhanjani
حضرت آقا ؛
◻️ لحظه لحظه #عمر را قدر بدانید.
🔸 از ساعات عمرتان برای #نیکوکاری استفاده کنید.
◻️ خود را به خدا نزدیک کنید.
🔸 اوقات خود را به #تلاش در راه #خدا و #مجاهدت برای او مستغرق کنید.
⏮ ساعات زندگی، سالهای زندگی، به سرعت برق میگذرد؛ در عرصه #قیامت این لحظات را به یاد خواهید آورد.
🔸 خوشا به حال #نیکوکاران و بدا به حال زیانکاران.
📚 ۱۳۷۶/۱۱/۹
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از ز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
🔺 سعی کنید کاری کنید که حضرت ولیعصر(ارواحنافداه) از شما راضی باشد.
🎙 میرزا جواد ملکی تبریزی(رحمتاللهعلیه):
◻️ به #تکالیف_الهی توجه داشته و بسیار به یاد #قیامت و #روز_حساب باشید.
🔸 سعی کنید کاری کنید که حضرت ولیعصر(علیهالسلام) از شما راضی باشد.
اگر با #جدیت درس بخوانید و تکالیف الهی را همراه با #تهذیب_نفس مدنظر بگیرید، ان شاءالله قلب مقدس امام زمان(علیهالسلام) را شاد خواهید کرد.
◻️ و در راه #تحصیل، با #توکل به خداوند متعال و #توسل به ائمّه اطهار(علیهمالسلام) بکوشید تا خوب درس بخوانید و در تحصیل عجله نکنید.
تا کتابی را تمام نکرده و نفهمیدهاید، کتاب دیگری را شروع نکنید. سعی کنید بعد از تمام کردن یک کتاب، آن را درس دهید.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
🔻#باران_معرفت
⬇️ حجت الاسلام والمسلمین #ناصری
▫️دنيا برای پاداش حضور در محافل حضرت #زهرا سلام الله علیها کوچک است، در #قيامت، شيعهی ایشان را جزا خواهند داد...
همه دنيا با آن وسعت، براي جزای #محبت فاطمی، کوچک است...
⁉️ خداوند متعال، حضرت زهرا سلام الله علیها را چگونه معرفی کرده است؟
✔️ «فاطمةُ وَ اَبوها و بَعلُها و بَنوها» فاطمه است و پدر فاطمه، فاطمه است و شوهر فاطمه، فاطمه هست و دو فرزند فاطمه...
@rkhanjani