eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
👈حورالعین : بهشتی که مردان خواهند شد (همسر بهشتی اعم از زن یا مرد) شما جزو انسانهای یا جزو انسانهای که دنبال هستند ⁉️ 👈طبق تفاسیر در و از پاکیزه .. 🔺و اما 👈اعمالی که آن العین هست 1⃣جهاد در راه خداوند 2⃣پرهیز از مال حرام 3⃣چشم پوشی از نامحرم 4⃣فرو خوردن خشم 5⃣کمک نمودن در امور منزل و 👈پاداش الهی در بر درجات و آنهاست 👈هر شخصی را بخاطر و نعمات بهشتی عبادت کرده ب خواهد رسید. ولی 👈شخصی که جل جلاله بخاطر خود خدا کرده از این مرحله رد شده .. و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازوجا بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون روم خلاصه در بهشت وخشنودی ومرتبه معنوی برای انسانهای مقرب ... 👈در کنار معنویات بعنوان پاداش و العین بهشتی هست . 👈یکی از این نعمتها العین های بهشتی .. حور العین از هستند. خداوند میفرمایید : 👈حور العین را به آنها در میاوریم. دخان 54 👈افرادی که بخاطر خودش عبادت میکنند والاتر هست همانند فارسی... چرا که 👈رضوان این افراد تعالی هست.. 👈انسانها در بر اساس محشور میشوند @Khanjanidroos
(ص) : 🔸 خـوشـا بـه حـال کـه در روز در نامـه عمـلش زیـر هر نوشته شده‌باشد: @rkhanjani
🔸 انسان‌ها در مقابل ، سه جور هستند: ◽️ يک عده‌ای هستند که به دنيا دل مي‌بندند؛ مثلاً اگر در بچگی يک جفت کفش گم کرد، تا هشتادسالگی هم وقتی يادش می‌افتد، هنوز افسوس می‌خورد؛ در هم اين را دارد. ▫️ عده‌ای ديگر لوطی‌گری می‌کنند، سرِ سفره دنيا می‌نشيند؛ وقتی از زير پايش کشيدند، برايش اهميت ندارد. ◽️ يک عده‌ای می‌گويند چرا بايد سر سفره‌ای بنشينيد که جمع می‌شود، بعد لوطی‌گری کنيد؟! چرا سر سفره‌ای می‌نشينيد که وقتی سفره را جمع کردند، بگوييد جمع شد که جمع شد! يک سفره ديگر هست! ⏮ هوشيار، کسانی هستند که وقتی مي‌دانند اين سفره جمع می‌شود، سرِ سفره نمی‌نشينند. وقتی می‌دانند اين ظرفِ عتيقه، يک روز می‌افتد و می‌شکند، از اول، دلشان را به اين عتيقه نمی‌بندند که وقتی شکست، افسوس بخورند. 🔸 سفارش شده که وقتی به مي‌رويد، بگوييد: «أَنْتُمْ‏ لَنَا فَرَطٌ وَ نَحْنُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُونَ»؛ شما هستيد، زود‌تر رفتيد و بارتان را انداختيد، ما هم ان‌شاء‌الله می‌آييم. ⏮ نگاه انسان بايد به دنيا اين طور باشد. ‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ @rkhanjani
حضرت آقا ؛ ◻️ لحظه لحظه را قدر بدانید. 🔸 از ساعات عمرتان برای استفاده کنید. ◻️ خود را به خدا نزدیک کنید. 🔸 اوقات خود را به در راه و برای او مستغرق کنید. ⏮ ساعات زندگی، سال‌های زندگی، به سرعت برق می‌گذرد؛ در عرصه این لحظات را به یاد خواهید آورد. 🔸 خوشا به حال و بدا به حال زیانکاران. 📚 ۱۳۷۶/۱۱/۹ ‌‌‌‌‌‌‌@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از ز
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
🔺 سعی کنید کاری کنید که حضرت ولی‌عصر(ارواحنافداه) از شما راضی باشد. 🎙 میرزا جواد ملکی تبریزی(رحمت‌الله‌علیه): ◻️ به توجه داشته و بسیار به یاد و باشید. 🔸 سعی کنید کاری کنید که حضرت ولی‌عصر(علیه‌السلام) از شما راضی باشد. اگر با درس بخوانید و تکالیف الهی را همراه با مدنظر بگیرید، ان شاءالله قلب مقدس امام زمان(علیه‌السلام) را شاد خواهید کرد. ◻️ و در راه ، با به خداوند متعال و به ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) بکوشید تا خوب درس بخوانید و در تحصیل عجله نکنید. تا کتابی را تمام نکرده و نفهمیده‌اید، کتاب دیگری را شروع نکنید. سعی کنید بعد از تمام کردن یک کتاب، آن را درس دهید. ╭━━━⊰◇⊱━━━╮ @rkhanjani ╰━━━⊰◇⊱━━━╯
🔻 ⬇️ حجت الاسلام والمسلمین ▫️دنيا برای پاداش حضور در محافل حضرت سلام الله علیها کوچک است، در ، شيعه‌ی ایشان را جزا خواهند داد... همه دنيا با آن وسعت، براي جزای فاطمی، کوچک است... ⁉️ خداوند متعال، حضرت زهرا سلام الله علیها را چگونه معرفی کرده است؟ ✔️ «فاطمةُ وَ اَبوها و بَعلُها و بَنوها» فاطمه است و پدر فاطمه، فاطمه است و شوهر فاطمه، فاطمه هست و دو فرزند فاطمه... @rkhanjani