eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
673 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
...🌲🍃 بیشتر تفریح بچه ها در آن زمان جمع خودشان بود و رفتن به خانه مادرم. بچه ها را خیلی دوست داشتند ولی وضعیت ما طوری نبود که به برویم. اول تابستان که میشد، دور هم می‌نشستند و هر کدام نقشه رفتن به شهری را می‌کشید و از آن شهر حرف می‌زدند. هر تابستان فقط حرف سفر بود و بس. جمع ما زیاد بود و ماشین هم نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه ی رفتن سفر برای بچه ها شیرین بود. بچه ها بعد از ظهرهای طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمی توانست از خانه بیرون برود دور هم می‌نشستند و از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف می‌زدند. آنقدر از حرف زدنش لذت می‌بردند که انگار به سفر می‌رفتند و برمی‌گشتند. در باغ پشت خانه ی ایستگاه 6،یک درخت کُنار بزرگ داشتیم که هر سال ثمر زیادی میداد. بعد از ظهرهای فصل بهار و تابستان ، دخترها زیر درخت جمع می‌شدند و مهران و مهرداد روی پشت بام میرفتند و حسابی درخت را تکان میدادند. کُنارها که زمین می‌ریخت دخترها جمع می‌کردند. بعضی وقت ها اندازه ی یک گونی هم پر میشد. من گونی پر از کُنار را به بازار ایستگاه شماره7میبردم و به زن‌های فروشنده عرب می دادم و به جای کُنار، میوه های دیگر میگرفتم . گاهی پسرهای کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام می آمدند تا از شاخه ی درخت کنار بچینند و مهرداد و مهران دنبالشان می‌کردند. مینا و مهری مدتی پول جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دخترها زیر درخت کُنار عکس یادگاری گرفتند. چهارتایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند. زندگی ما کم و زیاد داشت اما با هم بودیم . بچه هایم همه سربه راه و درس خوان بودند.اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی بود. همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند... .... @rkhanjani