eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
673 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخچه جشن حضرت در ۲۵دسامبر به دنیا نیامدند... در حقیقت این تاریخ را پرستان جشن می‌گرفتند (منظور از ها پیروان است) و هم برای جذب آنها روز تولد (بت ) را به عنوان تولد عنوان کردند.. آنها درخت را هم بخاطر مقاومت در سرما گرامی می‌داشتند و آرزوهای خود را به آن آویزان میکردند پس از دویست سال، رفته رفته بعضی همین روز را پذیرفتند اما ها 6 ژانویه را روز مسیح میدانند. @Khanjanidroos
... 🌲🍃 بچه ششم را باردار بودم که به ما یک خانه ی شرکتی دو اتاقه در ایستگاه 4 فرح آباد کوچه 10 پشت درمانگاه سر نبش خیابان دادند. همه ی خانواده اعتقاد داشتند که قدم تو راهی خیر بوده است، که ما از مستاجری و اثاث کشی راحت شده و بالاخره یک کواتر شرکتی نصیبمان شد. خیلی خوش حال بودیم. از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این یعنی همه ی برای خانواده ی ما. مدتی بعد اثاث کشی به خانه ی جدید دچار درد زایمان شدم. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد، برای اولین بار و بعد از پنج بچه ، مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان شهر آبادان بود و یک خانم دکتر مهری. مطب در لین 1احمد آباد بود. منتها آن زمان خبر از دکتر و دوا نداشتم، حامله میشدم و جیران که قابله ی بی سوادی بود می آمد و بچه هایم را به دنیا می آورد. خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم. حالم خیلی بد شد جیران را خبر کردند و باز هم او به فریادم رسید. در غروب یکی از شب های خرداد ماه برای ششمین بار شدم و خدا به من یک قشنگ و دوست داشتنی داد. جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. مهران که پسر بزرگ و بچه اولم بود بیشتر از همه ی بچه ها ذوق کرد و خواهرش را در بغل گرفت. هر کدام از بچه ها را که به دنیا می آوردم، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت میکردم. جعفر بابای بچه ها بود و حق پدری اش بود که اسم آنها را انتخاب کند، مادرم هم که یک عمر آرزوی بچه دارشدن و همه ی دلخوشی اش من و بچه هایم بودیم نمی توانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت مرا زود شوهر داد تا بتواند به جای بچه های نداشته اش، نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یک خواهر داشت. تقریبا هر دوی ما بی کس و کار و فامیل بودیم. جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های ایرانی و فارسی خیلی علاقه داشت. مادرم که طبع جعفر را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد. جعفر اسم بچه سوم را مهری گذاشت و اسم بچه چهارم را مادرم مینا گذاشت. بچه پنجم را جعفر شهلا نام گذاشت و مادرم نام بچه ششم را گذاشت. من هم نه خوب می گفتم و نه بد، دخالتی نمی کردم، وقتی میدیدم جعفر و مادرم راضی و خوش حال هستند برایم کافی بود. ... @rkhanjani
... 🌲🍃 مادرم نام را برای دخترم گذاشت، اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت.بارها به مادرم گفت: مادربزرگ این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم باشد. من می‌خواهم مثل زینب(س) باشم. میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم، برای همین من نمی توانم حتیاز بچگی هایش هم که حرف می زنم به او میترا بگوییم، برای من مثل این است که از اول اسمش زینب بوده است. زینب که به دنیا آمد، بابایم هنوز زنده بود و من سایه ی سر داشتم. در همه ی سالهای که در آبادان زندگی می‌کردم، نابابایی ام مثل پدر، و حتی بهتر ، به من و بچه هایم رسیدگی می‌کرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و من واقعا دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه ی مادرم می رفتم، بابا به مادرم می‌گفت : کبری در خانه ی شوهرش مجبور است هر چه هست بخورد، اما اینجا که می آید تو برایش کباب درست کن تا بخورد و قوت بگیرد. دور خانه های شرکتی، شمشادهای سرسبز و سربلندی بود. هر وقت که به خانه ی ما می آمد، در می‌زد و پشت شمشادها قایم می‌شد، در را که باز می‌کردیم می خندید و از پشت شمشادها در می آمد. همیشه پول خرد در جیب هایش داشت و آن‌ها را مثل نذری بین دخترها پخش می‌کرد. بابا که امید زندگی و تکیه گاه من بود یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی که سالها قبل در به بابایم داده بود، عمل کرد . خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه ، جنازه ی بابایم را به نجف بردو در زمین دفن کرد. آن زمان یعنی سال ۴۷ یک نفر سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت . مادرم بعد از دفن بابایم در نجف،به زیارت دوره ی ائمه رفت و سه روز به نیابت از بابایم زیارت کرد و بعد به آبادان برگشت... ... @rkhanjani