چون خار به پات گر چه زنجیر شوند
تو هیچ نگوی تا که تحقیر شوند
وقتیکه سکوت بهترین پاسخ هاست
بگذار که در حسادتت پیر شوند
حسین جعفری:
حسین جعفری:
@hosein_jafarii2 کانال تلگرام
Jfry2164
اینیستاگرام حسین جعفری
#حسین جعفری
💢مراجعه به خدا
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت:
“نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند،
موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است.
✅خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند
و دنبالش نمیگردند.
✅برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”
👳 @mollana
: ای ماه به شام شعر، تابنده شوی
با مرگ نمی میری و پاینده شوی
جسم تو فقط از این جهان رفتنی است
در کالبد و روح دگر زنده شوی
حسین جعفری
کلاهدوز همیشه با ماشین شخصی خود رفتوآمد میکرد و از اینکه کسی را به عنوان رئیس دفتر با تشریفات خاصی در اتاق جداگانهای قرار دهد، پرهیز میکرد. با مسئول دفترش در یک اتاق مینشست؛ به نحوی که مراجعانی که او را نمیشناختند، نمیتوانستند تشخیص دهند که چه کسی مسئول است.
میگفت: غذا به اتاق من نیاورید؛ خودم مثل دیگران، در غذاخوری حاضر میشوم. پس از این که غذایش را میخورد، ظرف خود را میشست.
شهید#یوسف_کلاهدوز🕊🌹
رفته بودم بعلبک تا دکتر را ببینم. آنجا هتلی بود که در اختیار امام موسی صدر بود. امام موسی به من گفت: برو ببین دکتر مصطفی کجاست؟ چون هتل در اختیار امام موسی صدر بود، من درِ اتاقها را باز میکردم، و حتی میرفتم بالای سر آنهایی که خواب بودند تا دکتر را پیدا کنم. هرچه گشتم او را پیدا نکردم. برگشتم و گفتم: خبری از او نیست. امام موسی گفت: کجاها رو گشتی؟ گفتم: اتاقها رو دیگه. گفت: اون که توی اتاق نمیخوابه، برو روی نیمکتها رو بگرد، یا بین اونهایی که روی زمین خوابیدن. آمدم توی سالن را دیدم. او را روی یکی از نیمکتها پیدا کردم که خوابیده بود و کتش را هم روی سرش کشیده بود. بیدارش کردم و گفتم: دکتر پاشو، کارت دارن.
شهید#مصطفی_چمران🕊🌹
لبخند زدی دیده شد الماس لبت
می بوسم از آن گوشه ی حساس لبت
ممنوع نکن اگر چه که شرعی نیست
می چینم از آن میوه ی گیلاس لبت
حسین جعفری:
@hosein_jafarii2 کانال تلگرام
Jfry2164
اینستاگرام حسین جعفری
یا فاطمه الزهرا س
غلاف گفت که او بی دلیل افتاده
زبانه گفت نه از ظلم ایل افتاده
ز تازیانه شنیدم میان بلوا گفت
پس از کشیدن آهی طویل افتاده
به میخ در نرسیده به چشم گریان گفت
ز رنج دوری طفلی قتیل افتاده
ولی ز سقط جنین نه ز درد بازو نه
ز شوق دیدن رب جلیل افتاده
علی نداشت به زانو اگر رمق حق داشت
کنار این همه هیزم خلیل افتاده
پدر به صورت دختر چه قدر حساس است
رسول در بغل جبرئیل افتاده
ورم تمام تنش را گرفت اما باز
غلاف گفت که او بی دلیل افتاده
حسین جعفری
eitaa.com/robaei
@robaei کانال شعر ایتاحسین جعفری