eitaa logo
رباعی_تک بیت
4.4هزار دنبال‌کننده
239 عکس
7 ویدیو
1 فایل
کانال اول ما @golchine_sher
مشاهده در ایتا
دانلود
نقطه,کلمه,جای خودش را دارد در هرجا معنای خودش را دارد دنیای من و تو مثل هم نیست رفیق! هر آدم, دنیای خودش را دارد @robaiiyat_takbait
باران آمد که تو اسیرم کردی بید مجنون سربه زیرم کردی ای عشق!مگر چه کرده بودم با تو؟ سالی دو هزار سال پیرم کردی @robaiiyat_takbait
آن روز که رفتن تورا می دیدم از گریه چو برگ بید می لرزیدم ترس من از آن بود که روزی بِرَوی آمد به سرم از آنچه می ترسیدم @robaiiyat_takbait
ما شاخه ای از ایل شقایق هستیم با دردسر عشق موافق هستیم در پرده چرا سخن بگویم حاشا بگذار بدانند که عاشق هستیم   @robaiiyat_takbait  
در شعر, من از مشکل خود می گویم از عشق و دل غافل خود می گویم خواهی بپذیر دوست, خواهی نپذیر من شعر برای دل خود می گویم @robaiiyat_takbait
عاشق شده ای, خیال پرداخته ای دنیای بدی برای خود ساخته ای آن گونه که فکر می کنی نیست رفیق! آدم ها را هنوز نشناخته ای @robaiiyat_takbait
نقطه,کلمه,جای خودش را دارد در هرجا معنای خودش را دارد دنیای من و تو مثل هم نیست رفیق! هر آدم, دنیای خودش را دارد @robaiiyat_takbait
قطره قطره شد آب آدم‌برفی شد آبِ در آفتاب آدم‌برفی آب از سر او گذشت اما هرگز بیدار نشد ز خواب آدم‌برفی  @robaiiyat_takbait
با پنجره‌اي شيفته ی نور شديم با پنجره‌اي که بسته شد کور شديم با يک فنجان چاي، رسيديم به هم با يک فنجان قهوه، ز هم دور شديم @robaiiyat_takbait
از فاصله‌ها هیچ نمی‌دانستم از کار خدا هیچ نمی‌دانستم آن‌روز که در کنار هم خوش بودیم من قدر تو را هیچ نمی‌دانستم @robaiiyat_takbait
می‌خواهی از این کلبهٔ تارم بروی این‌گونه غریب، از کنارم بروی یک لقمهٔ نان هست که با هم بخوریم امشب به‌ خدا نمی‌گذارم بروی @robaiiyat_takbait
بگذار که این پنجره را باز کنم یک زندگی دوباره آغاز کنم بگذار که در هوای تو چون خورشید با بال و پر سوخته پرواز کنم @robaiiyat_takbait
هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند یا حرفی از این سیاق با هم بزنند یکبار نشد عقربه های ساعت یک دور به اتفاق با هم بزنند @robaiiyat_takbait
باران آمد که تو اسیرم کردی بیدِ مجنونِ سربه زیرم کردی ای عشق!مگر چه کرده بودم با تو؟ سالی دو هزار سال پیرم کردی @robaiiyat_takbait
یک روز بلا بر سرمان می بارند یک روز دگر عزیزمان می دارند کس هیچ ندانست و نخواهد دانست فردا چه به روزگارمان می آرند؟! @robaiiyat_takbait
یک روز بلا بر سرمان می بارند یک روز دگر عزیزمان می دارند کس هیچ ندانست و نخواهد دانست فردا چه به روزگارمان می آرند؟! @robaiiyat_takbait
جز خنده ی مرگ ،باغ ما را نگرفت کَس حرمت درد و داغ ما را نگرفت ماندیم کسی نگفت حالت چون است رفتیم کسی سراغ ما را نگرفت @robaiiyat_takbait
تا چشمه نجوشید سرازیر نشد در ذهن تو رودخانه تصویر نشد با حرف زدن کسی به جایی نرسید با گفتن نان هیچ کسی سیر نشد @robaiiyat_takbait
افتاده ز پا نشسته در خاکستر شاخه شاخه شکسته در خاکستر یکروز برای خود سپیداری بود آن کُنده ی پیر و خسته در خاکستر @robaiiyat_takbait
در رهگذر باد پریشان بودم چون قایقکی اسیر توفان بودم می رفتم و می گریستم تا دم صبح دیشب تا صبح زیر باران بودم @robaiiyat_takbait
ما شاخه ای از ایل شقایق هستیم با دردسرِ عشق موافق هستیم در پرده چرا سخن بگویم حاشا بگذار بدانند که عاشق هستیم @robaiiyat_takbait
هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند یا حرفی از این سیاق با هم بزنند یکبار نشد عقربه های ساعت یک دور به اتفاق با هم بزنند @robaiiyat_takbait
تنهاتر از آن لک لک پیرم امشب وامانده و زخمی و اسیرم امشب دیگر بروید راحتم بگذارید تا سر بگُذارم و بمیرم امشب @robaiiyat_takbait
هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند یا حرفی از این سیاق با هم بزنند یکبار نشد عقربه های ساعت یک دور به اتفاق با هم بزنند @robaiiyat_takbait