پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودم
چون تابِ جفای تو نیاورد کفن شد!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
راحت طلبيدم ز جهان، ديده بپوشيد!
غم خواستم از دهر به خروار فرستاد...
#طالب_آملى
@robaiiyat_takbait
خیالِ چشمِ تو ظرفم چنان لبالب ساخت
که دامنِ مژه گر بِفشُرم شراب چکد
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
از چشم خود مرا گِله هست و ز یأس نیست
دانم که هرچه کرد به جانم، امید کرد
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
راحت طلبيدم زِ جهان، ديده بپوشيد
غم خواستم از دَهر، به خروار فرستاد
#طالب_آملى
@robaiiyat_takbait
آرامگهِ شاخه گلی بوده شبی
آغوش مرا طواف می باید کرد
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
ز انگشتم شميم غنچه ى فردوس مى آيد
نمى دانم سحر بند گريبان كه وا كردم
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
پهلو به خاک بسکه فشردم شب فراق
پیراهن حصیر قُماشم حریر شد
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
ما ضعیفان را که بویِ زُلفِ او بیهوش ساخت
هم به بوی زلف او هشیار باید ساختن
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
اضطراب خاطر از یک سوختن تسکین نیافت
آب بر آتش فکندیم و مکرر سوختیم...
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
مکتوب عاشق از ره دل می رسد به دوست
این نامه را به بال کبوتر چه حاجت است!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
غافل از این شناورِ گردابِ غم مباش
ای همنشین که شاد به ساحل نشستهای...
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
آتش به آب و یار به اغیار و گل به
خار
کردند صلح و بخت به ما آشتی نکرد
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
دیده سازند خلایق به تماشای تو باز
منِ حیرتزده از شوق، دهن باز کنم
#طالب_ِآملی
@robaiiyat_takbait
در این بستان قسمت میوهی تلخ محبت را
به حسرت کاشکی می مُردم و نوبر نمی کردم
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
صد گریه طی شد و جگرم نَم برون نداد
این چشمه خشک باد! که آبش کسی ندید
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
دانهای بود غمش در دلم، از همّتِ عشق
خوشه گردید امید است که خرمن گردد!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
صید تو را به زخم پیاپی چه احتیاج؟
از دور یک اشارهی تیغِ نگه، بس است!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
گر کنم رغبت پس از عمری که برخیزم زِ جای
پیچشِ دامانِ غم بر پا زمینگیرم کند
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
دلم نازك چو خوی دلبران گردیده، ای همدم
ندارم طاقتِ حرفِ بلند، آهسته! آهسته!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودم
چون تابِ جفای تو نیاورد کفن شد!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
بینم چو رُخش، گریهی شادی کنم آغاز
چون ابر که چشمش به بهار افتد و گرید
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
نه عقرب است و نه مار این سپهر پیچاپیچ
ولیک سیر نمی گردد از گزیدن ما
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
تو آن شکفتهبهاری که نیست بیم خزانت
من آن چمن که خزان دارم و بهار ندارم
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait
از بس که بخارم از جگر خیزد
همسایه گمان بَرد که حمامم!
#طالب_آملی
@robaiiyat_takbait