.[💙].
آقای سرمایه گذار زیرچشمی اعداد را نگاه کرد و شروع کرد به حساب و کتاب با ماشین حساب.
محاسباتش که تمام شد، با ابروهای گره خورده و صراحت تمام گفت:«نُچ، بروید. این کار به درد من نمی خورد.»
با این جمله خون در رگ های بچه ها یخ زد و عرق سردی روی صورتشان نشست.
آقای سرمایه گذار برایش صرف نداشت. فکر می کرد اگر مرغ بخرد و بریزد توی سردخانه و دو ماه دیگر بفروشد، بیشتر از این سود می کند.
بچه ها باور نمی کردند که چنین جواب سرکوب کننده ای از او شنیده اند. طبیعتا او فقط به سود فکر می کرد و بچه ها نمی توانستند این را درک کنند. با اینکه پروژه سود خوبی داشت، اما او حاضر نبود کمی دوراندیش باشد و به بچه ها اعتماد کند.
اینجا بود که متوجه شدند کسی برایشان فرش قرمز پهن نکرده است.
هیچ چیز به اندازهٔ دشواری ها و شکست تمایزآفرین نیست.
تصمیم آدم ها بعد از مغلوب شدن می تواند از جنس سقوط باشد یا تلاش برای صعود.
آنان که بر این سختی ها و دشواری ها غلبه می کنند، به سمت اوج می روند و آنها که از سختی و مشکلات بهانه می تراشند، به نابودی می رسند و فراموش می شوند.
طعم شکست تلخ و ناگوار است، قبول؛ اما بی عملی و«آسه آمدن و آسه رفتن» به چه درد می خورد؟
برگ برندهٔ بچه ها این بود که تکلیفشان را با دشواری ها و شکست ها روشن کرده بودند. بنابراین پرس و جو ها جست و جو هایشان را برای پیدا کردن سرمایه گذار ادامه دادند.
📚آرزوهای دست ساز
✍ میلاد حبیبی
#شرکت_دانش_بنیان #سرمایه_گذاری #اقتصاد
@roghe_ir