eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://daigo.ir/secret/8937862409 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نـور الـمـهدے🇵🇸
-کاش‌میانِ‌این‌هیاهو؛ صدایی‌بیاید: "الااهـلِ‌عالَـم‌انَـا‌مَهـدی..."♥️🖇 ؎ِقلبم
من امام رضاییم.mp3
2.04M
از بس آقایی و از بس کرم داری هر کسی داد تو رو به جوادت قسم دست خالی نیومد بیرون از حرم دیدم که میگم دیم که میگم 🎤 #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣ ❇️ https://eitaa.com/romanFms
همیشه لباس ها برای بچه ها کوچیک میشه اینبار برعکس شده بچه ها برای لباس ها کوچیک شدن💔
هدایت شده از گُمْنام‌چو‌فاطِمهۜ¹⁵¹
نجف تمام آرزوی منه❤️‍🩹
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۴۸ (سه روز بعد) حامد: امروز قراره بریم سما سلطانی رو دستگیر کنیم .بر
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ داوود:بالاخره به خونه سوژه رسیدیم.از ماشین پیاده شدیم و همگی به پشت دیوار دویدیم.کنار خونه ی سوژه یه ساختمون نیمه ساز بود که هنوز دیوار و در و پنجره نداره و میشه از پشت بام خونه ی سوژه به داهل این خونه پرید .باید حواسم به این جا باشه . با اشاره آقا محسن تفنگ هامون رو مسلح کردیم .آقا محسن با علامت دست بهم فهموند باید چیکار کنم .سریع از دیوار بالا پریدم و داخل حیاط رفتم. در رو باز کردم و آقا محسن داخل شد و بعد از اون هم به ترتیب بچه ها وارد شدن و تفنگ هامون رو آماده گرفتیم.با اشاره آقا محسن امیرعلی سریع در رو باز کرد و داخل رفتیم .با وارد شدنمون صدای شلیک توی خونه پیچید. نگاهی کردیم که دیدیم حمید محبی از بالای پله داره تیراندازی میکنه .پس قبل از اومدن ما فهمیده بودن.هر کدوم به طرفی دویدیم و همون طور هم شلیک میکردیم .بوی سوختن چیزی میومد .با اشاره آقا محسن سعید و فرشید و معین سریع به طرفی رفتن و مشغول پیدا کردن چیزی که در حال سوختن هست شدن.به همراه آقا محسن و حامد به طرف طبقه بالا رفتیم .کیان هم پشتمون اومد .صدای تیراندازی به گوش میخورد . یه لحظه صدای تیراندازی از طرف محبی قطع شد .آروم آروم به جلو حرکت کردیم .خواستم حرکت کنم که سایه ای به چشمم خورد . خودشه .از همون ساختمون فرار کرده.سریع دویدم و از بالکنی که اون گوشه بود روی ساختمون نیمه ساز پریدم .حالا فقط من و محبی روی این ساختمون بودیم .سریع به طرفش دویدم .فریاد زدم:ایست .همونجا وایسا وگرنه شلیک میکنم. محبی:فکر کردی من به حرف تو بچه گوش میدم؟ هیچ کاری نمی تونی بکنی😏 داوود:امتحانش ضرر نداره. خواستم حرفی بزنم که صدای شلیک به گوشم خورد و جلوی چشمم تیر به قلب محبی خورد .خواستم خودم رو کنار بکشم اما تا به خودم اومدم صدای شلیک گلوله دوم هم به گوشم خورد و ایندفعه درد توی شکمم پیچید .اسلحه از دستم افتاد و دو زانو روی زمین سقوط کردم .دستم به طرف زخمی که حالا روی شکمم جا خوش کرده بود رفت .درد وحشتناکی داشتم .چشمام سیاهی میرفت و خون از دهنم جاری بود .آخرین تصویری که با چشمای تارم دیدم صورت نگران و ترسیده کیان و حامد و آقا محسن بود . حامد:داخل اتاق رفتیم اما هیچ کس نبود و در بالکن باز بود .آقا محسن عصبانی نگاهی کرد و خواست حرفی بزنه که صدای شلیک تیر به گوشمون خورد .با تعجب به هم نگاه کردیم .خواستم حرفی بزنم که صدای شلیک دیگه ای به گوش رسید .این صدای ۲ تا شلیک از اسلحه های ما نبود ‌.از اسلحه محبی هم نبود .این صدای اسلحه مال اسلحه( ژ۳ )بود .مطمئنم همچین صدایی داره .با ترس به طرف منبع صدا دویدیم .و ای کاش اون صحنه رو نمی دیدیم.داوود غرق در خون روی زمین افتاده بود و چند متر اون طرف تر محبی هم خون آلود بود . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.داوود💔 پ.ن.محبی کشته شد ... پ.ن‌.اسلحه (ژ۳)بوده😱 https://eitaa.com/romanFms