eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت518 * * * * _بی‌هوا ساکت شدی. خیره به تاریکی خونه زمزمه می‌کنم: _دیشب این موق
.🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 _مطمئنا زندگی آروم و بی‌دغدغه‌ای پیش رو نداریم آرامش اما دیگه فهمیدیم چطور مقابل مشکلات وایستیم مگه نه؟ سر تکون می‌دم،نفسش رو فوت می‌کنه و با همون لحن گرفته ادامه می‌ده: _بدجوری نگران هاله‌م. لاغر شده، افسرده و کم اشتها. کل روز گوشه ی اتاق هاکان کز می‌کنه بدون این‌که دلش بخواد چیزی بخوره.درسش رو هم به امون خدا ول کرد هیچی از اون دختر باانگیزه باقی نمونده،هر دفعه پرخاشگر تر از بار قبل می‌شه!انگار هر چه قدر زمان می‌گذره داغ دلشم بیش‌تر می‌شه. برای هاله بی‌نهایت ناراحتم،اون با مرگ هاکان یک نیمه از خودش رو از دست داد.به هر ریسمونی چنگ انداخت تا خلع نبود اون رو پر کنه اما نه میلاد،نه سرکشی با هامون نتونست آرومش کنه.با لبخند تلخی می‌گم: _می‌تونم درکش کنم الان چه احساسی داره. _حس می‌کنه هیج کس تو زندگی براش باقی نمونده. سری با تایید تکون می‌دم: _چطوره فردا خواهر و برادری یه ناهار خوب باهم بخورین؟ موهای جلوی سرم رو بهم می‌ریزه و جواب می‌ده: _قول فردا رو به دو تا خانم کوچولو دادم،از اونم بگذریم....هاله به ندرت تو چشمام نگاه می‌کنه. _شاید به خاطر اینه که ازت دلخوره، از من شاید متنفر شده باشه اما از تو فقط دلخوره. هامون تو تنها کسی که می‌تونی به اون کمک کنی. وقتی سکوتش رو می‌بینم من هم حرفی نمی‌زنم و تنها چیزی که سکوت بینمون رو می‌شکنه تیک‌وتاک عقربه‌های ساعته. بعد از چند دقیقه می‌گه: _چهار شد. می‌خندم. _من عادت دارم به این شب‌ بیداری ها. _فکر کنم از روزی که رفتی منم عادت کردم. خندیدنم شدت می‌گیره. _تو هم مگه تا این ساعت بیدار میمونی؟ _هوم،متاسفانه تو رو نتونستم درستت کنم و بدتر این‌که خودمم شبیهت شدم. _بده مگه؟هر شب مثل امشب صحبت می‌کنیم. نگاهش می‌کنم و منتظر جواب می‌مونم که می‌گه: _و لابد جنابعالی تا لنگ ظهر می‌خوابی من هم باید توی مطب چرت بزنم. _نمی‌خوابم،هامووون ... منتظر نگاهم می‌کنه،سرم رو روی پاش جابه‌جا می‌کنم و به پهلو دراز می‌کشم. با تردید می‌گم: _ من می‌خوام کار کنم. تمام مهربونیش از صورتش پر می‌کشه و در کسری از ثانیه سخت و غیرقابل نفوذ می‌شه و با جدیت می‌گه: _این‌که گذاشتم این مدت به حال خودت باشی دلیل نمی‌شه چیزی عوض شده باشه من خوشم نمیاد زنم کار کنه اگه دانشگاه قبول شدی که می‌ری درستو می‌خونی اگه هم قبول نشدی می‌شینی تو خونه. مغموم نگاه ازش می‌گیرم و زمزمه می‌کنم: _این‌جوری حس می‌کنم یه موجود بی‌خاصیتم. _اگه بری تو اون فروشگاه کوفتی که صد نفر هزار جور متلک بارت کنن با خاصیتی؟چه خاصیتی بیش‌تر از این‌که این‌جا بمونی و از یلدا و زندگیت مراقبت کنی؟ 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
- عطر گوگولی و دخترونه××🧡🦑 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ •Guess Girl🤍🐔 یکی از ادکلن های دخترونه و جذاب که رایحه ای ملایم و شیرین داره و برای دخترایی که میخوان سرشار از انرژی باشن خیلی مناسبه،رایحه های به کار رفته در این ادکلن از توت فرنگی،خربزه،ترنج،اقاقیا و ارکیدس^^🍓🦧 •lanvin couture🐡🌻 یه عطر خیلی خوشبوی دخترونه ک برای استفاده در چهار فصل سال مناسبه،رایحه باورنکردنی و دوست داشتنی این عطر دارای ترکیبی پیچیده و ظریفه و مخصوص دختراییه ک دوست دارن خاص و متمایز از دیگران باشن،بطری این عطر خیلی جذابه و ربان های به کار رفته در ساختارش دخترونه بودن اونرو کامل کرده~~🦢🌸 『🐰🥕』 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
『🧡💄』 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
بک گراند گوگولیمونه ○°💛📿 ⊰ 🍋🍬 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
⃟ 👩🏽‍🦳🍒🧼 "ابرو ترند سال 2020" مدل ابروهای اسپرت پهن و بلند یکی از مناسب ترین مدل ابروها در سال 2020 برای دختران جوان محسوب می شود و شما می توانید از بین آن ها ، مدل ابرویی را انتخاب نمایید که با فرم صورت و سایر ویژگی های ظاهری تان مطابقت و همخوانی بیشتری داشته باشد. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت178 متوجه ناراحتیش شدم..سعی کردم جو عوض کنم...با صدایی که سعی می کردم نلرز
🍃🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -سلام عزیز مامان..گریه نکن گلم..بیا پیش مامانی بهروز سرش رو به سمت من چرخوند.....خدایا این پسر کوچولوی من بود..چشماش از شدت گریه ریز شده بودن و اب بینیش هم پشت لبشو گرفته بود و قطهره قطره اشک بود که از روی لپای تپلش سر می خورد و می اومد پایین.....با شنیدن صدای من گریش اوج گرفت و خودش رو پرت کرد توی بغلم...با دین بغضش و هق هق گریش اشک منم در اومد..بهروزو محکم بغل گرفتم..بوسش می کردم و میون گریه سعی می کردم ارومش کنم...... تا وقتی که خوابش گرفت از توی بغلم جم نخورد..فکر کنم می ترسید بازم برم و تنهاش بذارم....الان هم که خواب بود بعضی اوقات توی خواب هق و هق می کرد.....خرسش رو کنارش توی تختش گذاشتم و به سمت در رفتم تا یه پارچ اب بیارم...بهروز جدیدا شبا بیدار می شد و اب می خواست....پارچو پر از اب کردم و یکم یخ ریختم توش و به سمت اتاقم راه افتادم....از کنار اتاق بهنام رد می شدم...چراغ اتاقش روشن بود...معلوم بود هنوز بیداره...از وقتی که رسیده بودم باهام سرد برخورد می کرد..مشخص بود ازم ناراحت شده.....یاد لباسی که براش خریده بودم افتادم....بهترین فرصت بود تا هم هدیش رو بهش بدم و هم از دلش در بیارم...پارچو کنار تختم گذاشتم و با لباس بهنام که توی یه جعبه کادویی خوشگل گذاشته بودمش به سمت اتاقش رفتم...پشت در اتاقش ایستادم...نگاهی به لباسام کردم....همه چیز مرتب بود..یه ساپورت مشکی که تا یه وجب زیر زانوم بود پوشیده بودم با یه بلوز مشکی یقه شل با استینای خفاشی که تا کمر گشاد بود و از کمر تا زیر باسن تنگ تنگ مثل یه دامن تنگ به باسنم می چسبید......موهامم با کلیپس بالای سرم جمع کرده بودم..نفسی کشیدم تا اروم تر بشم و اعتماد به نفسم بالا بره..دستم رو به سمت در بردم و چند ضربه به در زدم..صدای بهنامو شنیدم که گفت: -بله در رو باز کردم ...بهنام با یه تیشرت مشکی تنگ و یه شلوارک مشکی روی تختش دراز کشیده بود و لپ تاپش روی شکمش بود..با دیدن من روی تختش صاف نشست ....وارد اتاقش شدم و گفتم: -شب بخیر....دیدم چراغ اتاقت روشن بود گفتم حتما بیداری......بیام اینو بهت بدم و دستم رو دراز کردم و جعبه رو به سمتش گرفتم نگاه خیرش داشت عذابم می داد..ولی سعی کردم خونسرد باشم و دوباره همه چیزو خراب نکنم.....حالا که اون اینهمه بهم محبت می کرد و اجازه داده بود خانوادم رو ببینم این دیگه زیاده روی و پر رویی بود که من اذیتش کنم..لبخندی زدو و گفتم: -نمی خوای بگیریش؟دستم خسته شد 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
وَ من.. فرو رفتم به قعر دریاها...💫 ♥️♡ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
با حَقیقَت بِهِم سیلے بِزَن اَمّا با دُروغ مَنو نَبوص!! ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
رَوا بُوَد كه چِنين بى حساب دل بِبَرى؟.. ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کرده ام آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه کسی را دوست بداریم آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در گمنامی، از زندگی لذت ببریم آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه از کسی که دیگر دوستش نداریم جدا شویم آنها به ما یاد نمیدهند که به آنچه در ذهن دیگری میگذرد فکر کنیم آنها به ما یاد نمیدهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم ✅آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد یاد نمیدهند از كتاب : مرد ماسه ای ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت12 -اینجا چیکار داری مهرداد؟ اشاره ای با ابرو به مهرداد کرد که دلم می خواست
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 سری به نشانه نه تکان داد و به سمت آشپز خانه رفت، با کنجکاوی پاکت را زیر رو کردم چیزی رویش ننوشته بود و همین باعث کنجکاوی بیش ترم می شد به آرامی پاکت را باز کردم، چند قطعه عکس بود و دیگر هیچ! با دیدن هرعکس نفس هایم نامنظم و لرزش دست هایم بیش تر می شد! نمی دانم با چه توانی خود را به اتاق رساندم پاهایم دیگر تحمل وزنم را نداشت و همان جا روی زمین نشستم و لرزش دست هایم باعث شد پاکت عکس ها روی زمین پخش شود، با این که اشک دیدم را تار کرده بود ولی چشمم به نوشته ی پشت یکی از عکس ها افتاد که نوشته بود》یا قید شهاب رو بزن یا آبروت《دلم می خواست بمیرم قطرات اشک بودند که برای پایین آمدن از هم سبقت می گرفتند، نمی دانستم کار چه کسی می تواند باشد، لحظه ای چهره ی کسی که حتی فکرش را هم نمی کردم در ذهنم نقش بست... چطور می توانستم باور کنم دوستی که سال ها بود می شناختمش چنین کاری را با من کند؟! تمام لحظاتی که من با ترس به مهرداد می نگریستم مهال مشغول عکس گرفتن بود! عکس هایی که مُهر بی آبرویی را بر پیشانی ام می زد، چطور می توانستم شهابی را که بعد از دوسال سختی از رفتارش می شد فهمید نسبت به من علاقه پیدا کرده بود را فراموش کنم. غروب شده بود و تنها روزنه ی نور اتاق پنجره ی بزرگی بود که رو به کوچه باز می شد هنوز هم با همان ژست کنار در چمباتمه زده بودم، دیگر اشکی برای ریختن نداشتم و فقط بی رمق خیره به عکس هایی بودم که هر کدام نزدیکیه بیش تر مهرداد به من را نشان می داد. از دلشوره ی زیاد به خود می پیچیدم، اگر عکس ها به دست شهاب می رسید باید چه می کردم؟! آن شب را بدون بیرون رفتن از اتاقم با گریه گذراندم. دو روز از ماجرای عکس ها گذشته بود و خبری از مهال نبود که با تماس شهاب استرس وجودم را فرا گرفت تماس را وصل کردم و منتظر ماندم که بدون گفتن حرفی دیگر گفت: -بیا حجره. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
➖🐾-- love when you're ready, not when you're lonely! وقتی اماده ای عاشق شو، نه وقتی تنهایی! ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
➖💋⃤-- this world is a better place with you. دنیا با تو جای بهتریه . . . ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
♦️چیزهایی هست ؛ خیلی بدتر از تنهایی. ♦️اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی... ♦️وقتی هم که آخر سر می فهمی اش، دیگر خیلی دیر شده. ♦️و هیچ چیز بدتر از ♦️"خیلی دیر" نیست....♦️ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💕صدایی درون تو هست که در تمام طول روز آهسته میگه: ✨"حس میکنم این کار درسته، میدونم این کار اشتباهه."✨ 💕هیچ معلم، مشاور، پدر و مادر، دوست یا آدم دانایی نمیتونه تصمیم بگیره که چی واست درسته. ♦️فقط به صدای درونت گوش کن...♦️ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
َهمیشه شیک ترین باش😊 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
𝓷𝓸𝓽 𝓮𝓿𝓮𝓻𝔂𝓸𝓷𝓮 𝔀𝓲𝓵𝓵 𝓵𝓲𝓴𝓮 𝔂𝓸𝓾, 𝓫𝓾𝓽 𝓷𝓸𝓽 𝓮𝓿𝓮𝓻𝔂𝓸𝓷𝓮 𝓶𝓪𝓽𝓽𝓮𝓻𝓼. همه ازت خوششون نمیاد ولی همه که مهم نیستند. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
👗👖 شاید عده‌ای تصور کنند شلوارهای پارچه‌ای خسته‌کننده یا از مد افتاده است. اما این شلوارها جز لباس های کلاسیک محسوب می شوند. یک خانم شیک‌پوش از این حقیقت آگاه است که همیشه نمی‌توانه شلوار جین پوشید و گاهی لازم است که از مدل‌های شلوار پارچه‌ای برای کامل کردن استایل خود استفاده کند. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
اونا میخوان اشکتو ببینن ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
دست در دست کسی، یعنی پیوند دو جان! دست در دست کسی یعنی پیوند دو عشق!! دست در دست کسی داری اگر دانی، دست، چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست... ✍🏻 فریدون مشیری ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
‌ نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر؛ لحظاتی گذشت... وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می‌کنم، لبخند تلخی زد گفتم: "گیله مرد"! توی سبزه‌ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟! کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه‌های سبز شده نگاه کن؛ چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ... گفتم: خب! گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ، افت هم کرده باشم! دونه‌ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می‌گنده .. ✍🏻 بزرگ علوی 📚 گیله مرد ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯