eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
1.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت339 _پس از کجا فهمیدی راست گفتم؟چطور باورم کردی؟ نگاهش رو به صورتم می دوزه و ب
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 همه مشغول رقص و پایکوبی هستن اما من توی دلم ماتم کده ست،دلم می خواد برم توی اتاقم و انقدر گریه کنم تا بمیرم.کاش این ساعت لعنتی زودتر بگذره و این مراسم تموم بشه توی کارت دعوت نوشته بود تا ساعت شش،یعنی دو ساعت دیگه باید تحمل کنم. نیم ساعت از رسیدنم می گذره که توی بلندگو اعلام می کنن عروس و داماد در شرف اومدن هستن،نمی دونم چرا دلم پایین می ریزه،به این فکر می کنم که مارال الان چه حالی داره؟محمد حتی برای مراسم هم دعوتش کرد.مانتوم رو می پوشم،حتی دلم نمی خواد خودم رو جای مارال بذارم هامون اگر احساسی هم بهم نداشت باز مطمئن بودم که دلش با کس دیگه ای هم نیست اما مارال…آخ مارال،انگار بخت سیاه من به تو هم سرایت کرد انقدر با من گشتی که آخر دل تو هم به نحوی شکسته شد. چند دقیقه ی بعد طهورا و محمد دست توی دست هم وارد میشن،زیبایی طهورا نفس گیر شده با لباسِ راسته ی نباتی رنگ بیشتر از هر زمان می درخشه.لبخند روی لب های محمد دلم رو می سوزونه،آخ دوست مهربونم کاش می تونستم تو رو هم خوشحال ببینم،کاش فراموش کنی. محمد و طهورا دست تو دست هم از کنار مهمون ها عبور می کنن و به همه خوش آمد میگن.به من که می رسن بلند میشم،محمد با دیدنم لبخند خوش رویی می زنه و می‌گه: _به به،آرامش خانم. با لبخند میگم: _سلام،تبریک میگم خیلی بهم میاین. پس از تشکر کردن میگه: _خوشحالم که اومدی. طهورا ادامه ی حرفش رو می‌گیره: _پس چی می خواستی نیاد؟تازه ازت دلخورم آرامش گفتم باهام بیا آرایشگاه مثلا من عروسم ولی پنج بار بهت زنگ زدم طاقچه بالا گذاشتی جواب ندادی یادت باشه. شرمنده میگم: _ببخشید،امروز از صبح بیمارستان بودم موبایلمم چک نکردم ولی قول میدم برای عروسیت جبران کنم. ابروهاش رو بالا می ندازه و جواب می‌ده: _منی که پرستارم انقدر توی اون بیمارستان پرسه نمی زنم از همین الان انقدر روی دخترت حساسی بدن بغلت چی کار می کنی؟ لبخندی می زنم،همزمان فیلم بردار اعتراض می کنه که چرا ایستادن طهورا قبل از رفتن تاکید وار میگه: _بیای پیشم می خوام به همه جاری مو معرفی کنم. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃