eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت408 * * * * * با حس کشیده شدن موهام به سختی پلک هام و باز می کنم و دو جفت چشم
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 نفسم رو از قفسه ی سینه آزاد می‌کنم،دستم رو زیر سرم می ذارم و دو دکمه ی بالای لباسم رو باز می کنم و در همون حال به هامونی که با لبخندی محو به ما نگاه می کنه غر می زنم: _این اگه انقدر سحرخیز شده به خاطرتوئه،صبح زود بیدار میشی سر و صدا می کنی اینم عادت کرده وگرنه اگه به من بود تا دوازده می خوابید. یک تای ابروش بالا می‌پره: _قراره به زودی دانشجو بشی،بخوای یا نخوای تو هم باید به سحرخیز بودن عادت کنی! باز هم استرس قبولی کنکور به جونم میوفته و تنم از هیجان داغ می کنه و صورتم رنگ اضطراب به خودش می گیره،سؤالی که به جون مغزم افتاده رو به زبون میارم: _اگه قبول نشم؟ برعکس من صورت اون هیچ نشونی از اضطراب نداره،خنثی و بی هیچ احساسی جوابم رو می‌ده: _سال دیگه میخونی،البته اگه اون موقع پسرمون هم این وسط خوابیده باشه کارت سخت تره. حیرت زده می‌گم: _سال دیگه؟باورم نمیشه که انقدر عاشق بچه‌هایی ! می خوام در ادامه حرفم بپرسم"چطور تا این سن به عشق بچه هم شده ازدواج نکردی؟"اما منصرف میشم و اون قسمت رو حذف می‌کنم. نگاهش رنگ و معنای خاصی به خودش می‌گیره،اون هم دستش رو زیر سرش میزنه و با لبخندی محو جوابم رو می‌ده: _خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی،حتی عاشق اون بچه هایی که با وجود مادر شدن نمی خوان بزرگ بشن،همونایی که تا باباشون از راه می رسه با لب و لوچه ی آویزون خودشون رو لوس میکنن،همون دختربچه‌هایی که نمی دونن با این لوس شدن ها چقدر خوردنی میشن. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃