💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت63 -من مشتاق هستم لهجه اش در این جمله لبخند را روی لبم آورد، تردید داشتم بر
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت64
نفس عمیقی کشیدم که بغضم را ببلعم تا راه نفسم باز شود، جواب دادم
-جانم مامان؟خوبی قربونت برم آقاجون خوبه؟
لرزش صدایش نشان از بغضش می داد
-ما خوبیم مادر فقط دلتنگتیم، اذیتت نمی کنه؟
منظور حرفش را فهمیدم اما به رویم نیاوردم و گفتم:
-خداروشکر نه مامان چرا اذیتم کنه آخه!
بقیه ی مکالمه ام را با پدرم که با صدای ضعیفی حرف می زد گذراندم و در آخر به سختی خداحافظی کردم
گوشی را روی سینه ام گرفتم که قطره اشکی رویش چکید، دستی روی گونه ام کشیدم و از اتاق بیرون آمدم شهاب
و سونیا روی مبل های وسط سالن نشسته بودند که با بازشدن درب سونیا با لبخند نگاهم کرد؛ به سمتشان رفتم
شهاب روی مبل تک نفره ی کنار دیوار شیشه ای نشسته بود و به بیرون خیره بود کنارش ایستادم و گوشی را به
سمت اش گرفتم با نیم نگاهی گوشی را از دستم ربود زیر لب گفتم:
-ممنون
سری تکان داد؛ بینشان احساس غریبی می کردم هرچند سونیا دختر خونگرمی بود اما ترجیح دادم امشب را تنها
باشم پس شب بخیر آرامی گفتم که سونیا با خوش رویی جوابم را داد و وارد اتاقم شدم.
روی تخت نشستم و کش مویم را باز کردم چنگی به موهایم زدم و آنها را بهم ریختم برق اتاق را خاموش کردم و
آباژور که نور آبی رنگی داشت را روشن کردم فضای آرامش بخشی به وجود آمد دستی روی بالشت نرمم کشیدم و
سرم را رویش گذاشتم، ساعتی را در فکر و خیال آینده گذراندم که باالخره خواب مهمان چشم های خسته ام شد
***
با باد سردی که روی صورتم وزید و اشعه ی خورشید چشم باز کردم و چشمم به پنجره ای که شب قبل از یاد برده
بودم ببندم افتاد، زیر لب لعنتی فرستادم و نیم خیز شدم که از تخت پایین بروم اما با درد بدی در عضالتم مواجه
شدم
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت69 خندیدم و گفتم:نه..ولی حرفهای زیادی هست تا برات بگم.. خواستم برم که دستم
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت70
مامان:نووش جونت عزیزم.بخور جون تو تنت نیست.
تارا با کنایه گفت:مگه رو یا بیاد تا مامان یه غذای خوب بده به ما...تو که
نیستی همب ماکارانیه.نه بابا؟
بابا به تارا نگاه کرد و خندید.تارا با بابام بیشتر مک بود و من با مامانم.
مامان:مهران؟چشمم روشن..این افریته تو رو هم خام خودش کرد؟باشه...یادم
میمونه...
بابا خندید و گفت:مهتاب قهر نکن...این دختر چشم سفید منو دور زد...یادم
باشه حسابشو برسم.وگرنه تو همیشه داری به ما زیربرنجی میدی...نه تارا؟
تارا:بابا من دروغ سرم نمیشه...نه
مامان:تارا؟همین دیشب کوبیده درست کردیم.
من:کرفس داریم؟ ِ؟کوبیده درست کردین؟پس تو چرا پی ام دادی خورش
تارا به مامان اشاره کرد و گفت:من؟کی گفتم؟
مامان:راست میگی رویا؟
بابا خونشون کشید.خندیدم و گفتم:نه!گفت که کباب داریم.
زیرلبی هم تارا رو تهدید کردم.شام تموم شد و من نذاشتم مامان ظرفش بشوره
و تارا رو مجبور کردم کمکم بده...ظرفها رو شستیم و بعد از دو ساعت تارا
صبرو سر اومد و منو کشوند تو اتاق.می خواست تعریف کنم براو.
گوشی رو روشن کردم...هر دوتامون رو تیت دراز کشیدیم.
-خب خانوم فضول..
-خودتی...
-حالا...)عکس خودمو بچه ها و امیررایا و دوستاو رو اوردم.(این که منم
-اوهو...همچین تیپ می زنین میرین دانشگاه؟
-دیگه...اینم که پگاه و سیمان.
-این پسره کیه کنارت؟چه خوشگلم هست لامصب...خنده اشو...چال
گونشو برم.
-هوی هیز .... این امیررا یاس..کناریشم سامانه و اون یکی پسره هم
نیماس.این که اخم کرده بردیاس..از من خیلی بدو میاد.
قاه قاه خندید و گفت:از امیررایا بگو...کیه؟چطوره؟چرا کنار تو وایساده؟نکنه
تورو کردی؟
-تارا نفس بکب نفس..امیررایا یه سال از من بزرگتره..باباو یه میلیاردر گردن
کلفته...وا سه دان شگاه زیاد خرج میکنه...البته امیررایا هیچ وقت به رخ ما نمی
کشمممه...پسر خوش اخلاقیه...پگاه میگه مهره ی مار داره..همه دوستم
دارن.باورت نمی شه گلاره عا شق شده بود.وقتی فهمید دو ستب نداره همش
گر یه می کرد. تا دو روز غذا نیورد.من و امیررا یا با هم خوبیم.شما ید
دوست..اگه خواستی میدم باهاشو حرف بزنی..
نیشگون گرفت و گفت:از دست رفتیا..چشمم روشن..
-برووو...روانی.
زدم عکس ب عدی.اکثر ب چه ها بودن..تد تد رو برای تارا گفتم.ب عدو هم
عکس با استادا بود.همه رو تند تند رد کردم که یهو به یه فیلم رسیدیم.تارا زد تا
پلی بشه..جنگ و دعوا..یادم افتاد آندره و رهامن..
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
واقعا زیباست حتما بخونید
ادب مدرک نیست!
ادب لباس گران پوشیدن نیست،
ادب بالای شهر زندگی کردن نیست!
ادب ماشین خوب داشتن نیست،
ثروت و مدرک ادب نمی آورد،
ادب در ذات آدمهاست که با
تربیت و آموزش صحیح به بار می نشیند،
ادب یعنی به همسرت امنیت،
به فرزندت محبت به پدر و مادرت خدمت
و به دوستانت شادی را هدیه کنی،
ادب یعنی با هر مدرک و مقامی که باشی
معنای انسانیت را درک کرده
و نام نیک از خود به جا گذاشتن است...
💟 🌸🍃✨
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
کار خـــدا نشد ندارد
او خـوب می داند
چطور در و تخته را به
هم جور کند
خواسته هایت را
بہ او بسپار
او حتما راهی برای رسیدن
به آرزوهایت
برایت مهیا میکند
💟 🌸🍃✨
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
• ماسک صاف کننده مو 💇🏻♀🌻
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
مواد مورد نیاز و طرز تهیه:
چهار قاشق چایخوری آب لیمو ҉ 🍋
یک فنجان روغن نارگیل ҉ 🥥
دو قاشق چایخوری روغن زیتون ҉ 🍾
سه قاشق چایخوری نشاسته ذرت ҉ 🌽
– مواد بالا را داخل ظرفی ریخته و بر روی دمای ملایم با هم ترکیب کنید تا حالت خمیری به دست آید. سپس آن را بر روی موی خود بمالید💗💆🏻♀
•سرتان را با یک کلاه حمام ویژه رنگ کردن مو بپوشانید. بعد از این مرحله، یک حوله گرم بر روی آن بگذارید و اجازه دهید تا یک الی دو ساعت به همین حالت باقی بماند.🛁🏄🏻♀
این ترکیب آسان میتواند موهای شما را سالم، درخشان و صاف نگه دارد🛍🧘🏻♀
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
#زیبایی 🦄࿐
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
یک دقیقه مطالعه
برای خداوند فرقی ندارد که تو برایش نماز بخوانی یا نه
برایش روزه بگیری یا نه
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش ضجه زده باشی
اما اینها برای من و تو فرق می کند...
و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم ، من گفتم من با ایمان ترم و تو گفتی من!
و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد.
به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم
اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما
خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت...
👤 مرحوم مهدیه الهی قمشهای
💟 🌸🍃✨
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
مَن يه حَسودَم كِه تَمامِ تو رو برايِ خودم مي خوام:]
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#زیبایی⃟ 💜🖇
خوشبـو شـدن بـدن 🍯☁️
✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
روغن نارگیل یکی از موثرترین محصولاتی است که در خوشبو شدن بدن موثر است خاصیت ضد میکروب روغن نارگیل جلوی رشد باکتریها را میگیرد و اسید لوریک موجود در آن بوی بد بدن را میگیرد. پیشنهاد میشود روزانه ۱ الی ۲ بار بعد از حمام قسمت زیر بغل را با روغن نارگیل چرب کنید. اگر در غذاها از روغن نارگیل استفاده کنید بوی بد دهان نیز از بین میرود ^-^🌼🍓
〖 ❊〗
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
چه بسیاری از آدمها
که بدنبـال خوشبختی میدوند
همچون
پیرمردی فراموشکار
بدنبال کلاهش ،
درحالی که
از یاد بُرده است
کلاه روی سرش قرار دارد ...!
🍃🌸
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯