eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت500 بخوام هم توانایی‌ش رو ندارم پس ناچارا قبول می‌کنم و اون باز جدی می‌شه و م
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 _ببین این‌و بدم به مامانم می‌تونه از بغلاش باز کنه. کلافه نگاهی به مانتوی خاکستری رنگ می‌ندازم. _نمی‌شه،ببین تمام همکارهاشون هستن این مانتو اصلا رسمی نیست. _خوب می‌گم که بیا بریم بازار بخریم سر ماه که حقوق گرفتی پولم و پس بده. چپ چپ نگاهش می‌کنم: _بخوام یه مانتوی خوب بخرم باید کل حقوق ماه اولم و بدم. _خوب همون مانتوی جدیدت رو بپوش همون که قدش بلند بود. روی تختش می‌شینم و می‌نالم: _نیاوردمش،خونه‌ست. می‌خنده و می‌گه: _پس می‌مونه یه راه تا فردا رژیم بگیری مانتوهای من اندازت بشه. باز هم از نگاه تند و تیزم بی‌نصیب‌‌ش نمی‌ذارم. _منظورت اینه که من چاقم؟ _وقتی مانتوهای من تو تنت جا نمی‌شه یعنی چاقی دیگه. خدایا این و هامون کی می‌خوان بفهمن من با شنیدن این حرف عصبی می‌شم؟ _چه ربطی داره احمق جان؟من یک بار زایمان کردم معلومه هیکلم با تو فرق داره. دست‌هاش و به نشونه‌ی تسلیم بالا می‌بره و می‌گه: _حالا یه دورهمی دوستانه که این حرفا رو نداره. نگاهم رو ازش می‌گیرم.لعنت به من که به نزدیک‌ترین دوستم دروغ گفتم اما دست خودم نبود هر کاری که کردم نتونستم بگم فردا شب برای مهمونی نه،یک جورهایی برای عروسی محمد دعوتیم. یاد مانتوی سبزم میوفتم،آخرین مانتویی که به سلیقه‌ی هامون با هم خریده بودیم و فرصت نشده بود بپوشمش، اگه اون بود... به سرم می‌زنه که به خونه برم و مانتو رو بردارم و هم سرکی به خونه بکشم. نگران هامون بودم،بعد از اون شب نه زنگ زد و نه اومد. فقط گاهی شب‌ها پیام می‌داد و حال من و یلدا رو می‌پرسید به همین کوتاهی. با دودلی می‌پرسم: _برم خونه و مانتوم رو بردارم؟ با تکون دادن سرش استقبال می‌کنه. _برو هامون که این موقع خونه نیست؟ _هامون نیست،اما خاله ملیحه که هست. باز هم می‌خنده و با نیش شل شده‌ای می‌گه: 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
دلتنگی، پیراهن نیست که عوضش کنی‌و حالت خوب بشه! گاهی پوست تَن آدم است..🙃🖤 ♥️♡| @roman_ziba
. گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌دار است با ریشه چه می‌کنید؟ گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده‌ای پرواز را علامت ممنوع می‌زنید با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید؟ گیرم که می‌زنید گیرم که می‌برید گیرم که می‌‌کشید با رویش ناگزیر جوانه‌ چه می‌کنید؟   @roman_ziba
How tragic, that even we can break our own hearts too. چقدر غمگینه، که ما حتی میتونیم دل خودمونم بشکنیم. ♥️♡| @roman_ziba
➖⃟✨ вe ιn love wιтн нearт noт apparenт عاشِق روح و باطِن بِشین نَه ظاهِر! ♥️♡| @roman_ziba
"حکمتی در باب دوستی" خوشا صحبت دوستی که در کنارش نه مجبوری که اندیشه های خود را بسنجی و نه گفته ها را در ترازو نهی بلکه، بی خیال، هرچه می اندیشی برزبان می آوری و کاه و گندم را در کف او می نهی و بی گمان دانی که او آن کاه و گندم را غربال خواهد کرد: دانه شایسته را به کار خواهد گرفت و کاه را با نَفَس مهربانی به باد خواهد سپرد. ✍دینا ماریا مولاک کرک ❤️ @roman_ziba
منی که کنار توعه.. با منی که کنار بقیس فرق داره😝 خودمم ! ولی خوشحاال تر💕 ♥️♡| @roman_ziba
Some silence should be translated:) بعضی سکوت ها باید ترجمه بشن:) ♥️♡| @roman_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریزش مو درمان دارد...👏😍 اهمیت مو در زیبایی چهره واقعا بی نظیره... 🔝رفع ریزش مو به صورت #دائمی👌 یک دقیقه وقت بزار کلیپو حتما ببین....🙏 محصولا بگیر راضی نبودی برگشت بزن پولتو پس بگیر🤗 ✨دارای مجوز از وزارت بهداشت ❇️پرداخت درب منزل و ارسال #رایگان جهت مشاوره رایگان: 👇👇 ✉️عدد 3 رو به 10004322 ارسال کن... ☎️☎️☎️ تا رفع کامل ریزش موهای خود تنها یک پیامک فاصله دارید....🌹🌹⚘⚘
.❁ •✿ 🎆 background 🎆 ✿• ❁. #فانتزی💕 ♥️♡| @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت138 و نگاه مشکوکی به من کرد و گفت: -بد جوری مشکوک میزنه؟...غلط نکنم گلوش پیشت
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -هیچی...اومده بودم ..اومده بودم کمی مکث کرد و گفت: -ببینم ساقی چیزی لازم نداره..اخه داشتم میرفتم پایین اب بخورم با تعجب نگاهی به بهنام کردم..غزل گفت: -اها..از این لحاظ و خندید..گیج بودم ولی معنی حرکات غزلو خوب درک می کردم سزیع گفتم: -نه ممنون..چیزی لازم نداریم بهنام هم گفت: -خوب پس شب بخیر و به سمت اتاقش رفت خواست بره توی اتاقش که غزل گفت: -بهنام تشنگیت رفع شد دیگه و چشمکی زد و وارد اتاق شد.. هر روز با غزل بیرون میرفتیم تا خریداشو تکمیل کنه....بهروز با همه اشنا شده بود و غریبی نمی کرد....منم با خیال راحت میذاشتمش پیش فاطمه خانم و بهنام که اکثرا خونه بود و می رفتم بیرون.....جرات نداشتم از بهنام بخوام اجازه بده برم و خانواده عمومو ببینم..می ترسیدم بازم اخلاقش عوض شه..گذاشتم بعد از عروسی غزل بهش بگم تا اگرم قراره عصبانی بشه حداقل عروسی برامون زهر نشه...لباسمو با بهنام قبل از این که بیایم رفته بودیم و خریده بود...اونم کت و شلوارش رو با سلیقه من خریده بود..یاد اون روز افتادم....دم هر مغازه ای که می ایستادم و لباسی رو انتخاب می کردم بهنام یه ایرادی روش میذاشت و می گفت..این رنگش بده..این جنسش بده..این مدلش جالب نیست...خالصه کلافم کرده بود تا این که دم یه مغازه ایستاده بودم و لباسا رو نگاه می کردم که بهنام گفت: -ساقی ببین این چه طوره لباسی رو که نشونم می داد نگاه کردم و اخمام توی هم رفت..گفتم: -بهنام..تو نمی دونی من همچین لباسی نمی پوشم..من واسه خوابیدنم روم نمی شه اینو بپوشم اونوقت جلوی اون همه ادام...واقعا که.این که نه در داره نه پیکر 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت68 پسره ی عوضی اصلا چراباید این اتفاق برای من میوفتاد الناز:عسل تو دیگه زیاد
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -سرمو انداختم پایین ،نمی خواستم وانمود کنم ناراحتم لبخندی زدم که مامان امد سمتم الهی خوشبخت بشی دخترم خیلی خوشحالم برات ارشام پسرخوبیه لبخندی زدم من خیلی خستم میرم استراحت کنم شب بخیری گفتم رفتم توی اتاقم فقط الناز میدونست این وسط من چقدرناراحتم لباسامو دراوردم رفتم روتخت که به دودقیقه نکشید خوابم برد صبح باصدای مامان ازخواب بیدارشدم -پاشو دیگه مثال خواستگاریته ها -تو دلم گفتم چه خواستگاریم هست ،چشم مامان راستی عرشیا کجاس پیداش نیس رفته خونه دایت پیش سیاوش،سیاوش هم خیلی ازدستت شاکیه میگه یه سراغی ازمن نمیگیره -خخخ میرم پیشش سرم خلوت بشه -خوب کاری میکنی عزیزم -گوشیم رومیز دراور بود شروع کردبه زنگ خوردن مامان رفت گوشی رو برام بیاره به اسم طرف نگاه کردو یه لبخندژکوند زدو امد سمتم -اقادوماد دووم نیوورد -باگیجی نگاهش کردمو گفتم : -ها؟؟؟؟؟ -بدون توجه به من جواب داد -سالم عزیزم ..........- -طاقت نیاوردیا ..........- -اره عسل جان بیداره .........- -باش ازمن خدافظ بعد گوشی داد بهم پیشونیمو ب.و.سید ورفت همینجور به دربسته نگاه میکردم که صدای داد ارشاممنو ازهپروت بیرون اورد -بله بله -یک ساعته دارم صدات میزنما 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃