eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
یاد بگیرید محکم بودن را.‌ قوی بودن را.‌ کوه و سنگ بودن را.. لازمتان میشود برای وقت هایی که آدم های زندگیتان دستشان میرود روی نقطه ضعفتان و دلتان را بند میکنند به نبودنشان.. یاد بگیرید که هیچ جای زندگی ‌جواب محبت هایتان چیزی نمیشود که شما میخواهید .. از من به شما نصیحت قوی بودن را یاد بگیرید برای تمام روزهایی که قرار است تنتان بلرزد از آدم هایی که قلبتان میلرزانند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
براي داشتن روح سالم _به هر کس که می رسید، از شادکامی و سلامتی، از آرامش و شکوفایی و از سعادت و نیکبختی سخن بگویید. _با دیدن و شنیدن موفقیت دیگران به همان اندازه شاد و خوشحال شوید که از موفقیت خود شاد و خوشحال می شوید. _به جنبه ی خوشایند هر چیز نگاه کنید. فقط به بهترینها فکر کنید، فقط به خاطر بهترینها کار کنید و فقط در انتظار بهترین ها باشید. _به هر کس که می رسید، لبخند بزنید. برای اصلاح خود به قدری وقت صرف کنید که وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشید. _در مقابل بیم و دلهره چون کوه باشید. "روح سالم"کينه نمي ورزد دوست مي دارد.خجالت نمي کشد خود را باور دارد.خشمگین نمیشود و مهربان است. همه چيز را کافي مي داندحسد نمي ورزد و خود را لايق مي داند."روح سالم برای بزرگداشت خود نياز به تحقير و تهدید ديگران ندارد. کریستن دی لارسن_ ازکتاب توصیه هایی برای خوش بینان ‏ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
⃟🌸💛 کاهش تیرگی اطراف چشم🍃💕 ◇𖣠◆𖣠◇𖣠◆𖣠◇𖣠◆𖣠◇𖣠◆ پد چشم پنبه ای را چند دقیقه در گلاب خالص بگذارید ، پد را روی چشمتان بگذارید اجازه بدید 15 دقیقه روی چشمتون بمونه(این دستور را روزی دوبار به مدت چند هفته انجام بدید) ^-^💍 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
⃟👧🏻💛 رفـع جـوش های سرسیـاه 🍓🥨 𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹 یک قاشق چای‌خوری خاک رس را با مقداری آب یا سرکه سیب مخلوط کنید تا به‌صورت خمیری سفت دربیاید با نوک انگشتان‌تان لایه‌ای نازک از این خمیر را روی صورت بگذارید و اجازه بدهید ۱۰ الی ۲۵ دقیقه (با توجه به میزان خشکی پوست‌تان) روی صورت‌ بماند، سپس صورت‌تان را با آب ولرم بشویید و روی آن مرطوب‌کننده بمالید ^-^🐶🦴 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
زندگی قالی بزرگیست داراین جهان راخدابپاکرد هرکس گره ای میزند که درآن میماند سالهابعدآدمیان برفرشی خواهندزیست که گوشه ای ازآن رامن وتوبافته ایم کاش گوشه ای که سهم ماست زیباببافیم🍃🌸 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت225 تشویق و جیغ و داد همه به خودم اومدم...اونم همینطور ..سرم رو چرخوندم تا بت
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 خواستم صداش کنم ولی توان این کارو نداشتم...باید به خودم زمان میدادم تا حضورش رو باور کنم...حالم که بهتر شد باهاش روبرو میشم..با این تصمیم خودم رو دلداری دادم.... اصال نذاشت درست و حسابی نگاش کنم...لعنت به تو بهنام...باز اومدی منو بیچاره کنی؟ولی کمی بعد با خودم زمزمه کردم....ولی خودمونیم از قبل خوش تیپ تر شده بودا..با این فکر یکی اروم زدم توی پیشونیم و با خودم گفتنم:..برو بگیر بخواب..برو که داری زیاده روی می کنی...... نگاهم به ساعت افتاد...وای ساعت 44 شده.....خدایا کالسای صبحمو از دست دادم....کمی با خودم غر غر کردم ولی بعد خودمو دلداری دادم که اولین باره اشکالی نداره......کش و قوسی به بدنم دادم...باید پا می شدم به کارام می رسیدم که حداقل کالس 3 تا 5 رو از دست ندم.....از توی تختم اومدم پایین نگام توی اینه به خودم ثابت موند..وای این لولو کیه دیگه...از قیافه خودم خندم گرفت..موهامو وحشتناک شده بود..دیشب فقط گیرا رو از توی موهام باز کرده بودم و از خستگی دوش نگرفته خوابیده بودم...صورتمم که بیچاره تر از موهام ..حداقل نکرده بودم این بیچاره رو یه اب بزنم..دور چشمام کبود ..و سیاه..همه ریمال ریخته بود و پایین و وحشتناکم کرده بود....لبخندی زدم و حولم رو برداشتم و به سمت حمام رفتم..... تمیز و مرتب داشتم از پله ها پایین می رفتم که صدای خنده بهروز به گوشم خورد.....اونم امروز مهدو پیچونده بود.....لبخندی وی لبم نشست ولی با شنیدن صدای بهنام نا خود اگاه خنده از لبام محو شد اره بابایی همش مال خودته متوجه شدم بهنام یه چیزایی برای بهروز اورده..سعی کردم خونسر رفتار کنم..اهمی کردمو صدام رو صاف کردم -سالم نگاه ها به سمت من چرخید..بهروز با عجله از بغل بهنام پایین پرید و به سمت من دوید سالم مامانی..بیا بیا ببین بابا برام چی اورده و دستم رو به سمت جایی که بهنام نشسته بود کشید..همزمان صدای سالم اروم بهنام رو شنیدم ولی مامان گفت: -سالم دخترم...صبحت بخیر..خوب خوابیدی نگاهی بهش کردم و گفتم: -ممنون....خیلی..حسابی خستگی از تنم بیرون رفت دیگه کنار بهنام قرار گرفته بودیم که بهروز گفت: -مامان ببین..ببین چه موتوری دارم..این ماشینم ببین...تازه این لباسا هم هست..مامان اینو دیدی... و همینجوری چیزایی که باباش براش اورده بود رو بهم نشون می داد..انقدر تند تند همه چیزو نشون میداد که درست و حسابی فرصت نگاه کردن بهشون رو نداشتم..فقط لبخند می زدم و می گفتم...خیلی خوشگلن مامانی..مبارک باشه عزیزم.... بهروز که کارش تمام شد ..رفتم و روی مبل یه نفره ای که کنار بهنام بود نشستم.....مامان لبخندی بهم زد و گفت: -پاشو صبحانتو بخور.. نگاهی بهش کردم و گفتم: -دیگه ظهره صبر می کنم با ناهار یه باره می خورم مامان دوباره گفت: -بعد از ظهر میری دانشگاه یا نه با بیاد اوردن غیبتم با ناراحتی گفتم: -اره ..حتما باید برم...صبحم که خواب موندم و هیچی شد متوجه بهنام بودم که با دقت به صحبت های ما گوش می داد..ولی چیزی نمی گفت..کمی که گذشت و من و مامان درباره مهمونی دیشب صحبت می کردیم بهنام بلند شد و گفت: -مامان من دارم میرم بیرون کمی قدم بزنم مامان نگاهی پر محبت بهش کرد و گفت: -باشه پسرم ولی دیر نیای...ساعت 4 خونه باش بهنام بدون حتی نیم نگاهی به من گفت: -چشم و رفت..کمی دلگیر شدم..این چرا اینجوری شده..نکنه کسی وارد زندگیش شده..چرا منو نمی بینه؟ولی شیال و ازاده که می گفتن استه میره استه میاد وکسی توی زندگیش نیست..پس چشه؟..با حالی گرفته پای صحبتای مامان نشستم 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃