eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴛʜᴇ ʙᴇsᴛ ᴍᴇᴍᴏʀʏ ᴛʜᴀᴛ ɪ ᴡɪʟʟ ᴋᴇᴇᴘ ғᴏʀᴇᴠᴇʀ♡ بِهتَریـن خاطِره اے هَستی ❣ ڪِ تا ابَد نِگهِـش میـدارَمـ💕❣💕 ❣ @roman_ziba
پدر من یک نجار است. او هر روز تنهایی هایش را به لولای پنجره هایش میدوزد! درب هایش را به امید آمدن مهمان میسازد و غصه هایش را در قفسه های چوبی آشپزخانه قایم میکند تا مادرم آن ها را پیدا کند و بهانه ی چایی هل دار غروبشان جور شود... پدر من خدا نیست اما در و تخته ی زندگیمان را جور میکند! ✍عاطفه‌ارزاني @roman_ziba
شما می توانید مهرِ خود را به فرزندانتان بدهید، اما نه اندیشه ها و عقاید خود را... زیرا که آن ها اندیشه هایِ خود را دارند. شما می توانید تنِ آن ها را در خانه نگاه دارید، اما نه روح شان را، زیرا که روحِ آن ها در خانه ی فرداست، که شما را به آن راه نیست، حتی در خواب. شما می توانید بکوشید تا مانندِ آن ها باشید، اما مکوشید تا آن ها را مانندِ خود سازید. زیرا که زندگی واپس نمی رود و در بندِ دیروز نمی مانَد. جبران خليل جبران❇️ ❣ @roman_ziba
قبل از اينكه به كسي بگويي ماه من به خودت خوب نـــگاه كــن آيا آسمانش هستي؟ ❤️💙 ❀✦ ❣ @roman_ziba
🇬🇧ᎠᎾᏁ'Ꮖ bᎬ Ꭺ ᏟhᎾᎥᏟᎬ bᎬ Ꭺ ᏢᏒᎥᎾᏒᎥᏆᎽ یـــــک انــتخـــــاب نـــبــــاش یـــــک اولـــــویــــت بــــــاش! 😍😍 ❀ ❣ @roman_ziba
من شُدَم مُرداب و یادِ تو شُده نیــلوفَـرَش:) ❀✦😍😍 ❣ @roman_ziba
کسی که دوستش دارم غزل است اسمش که نه, چشم هاش... #د ❀✦😍😍 ❣ @roman_ziba
❀✦ 😍😍😍😍😍 ❣ @roman_ziba
My heart is always free to love anyone, but it always chooses you قلبِ من آزاده که هر کیو دوست داشته باشه اما همیشه تو رو انتخاب می‌کنه..! 😍😍😍❣❣❣ ❣ @roman_ziba
🏳‍🌈 : I’ve opened my eyes and you’ve beacame my all… 🏳‍🌈 : چشامو باز کرده بودمو تو همه چیزم شده بودی… ❀✦ ❣❣❣❣❣ ❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت19 خون از کنار لبم سرازیر شده بود...سیاوش سریع خودش رو به بهنام رسوند و دستش رو ک
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 رو پایین انداختم تا از نگاهم متوجه ترسم نشه سعی کردم کاری نکنم که عصبانی بشه پس با صدایی اروم که تالش می کردم پر از مظلومیت باشه گفتم -خواهش می کنم بذارین من برم...تو رو خدا ... -ساکت...نیومدم اینجا التماسای تو رو بشنوم....اومدم یه خبری بهت بدم با تمام شدن حرفش خنده ای کرد و ادامه داد می خوای بری پیش عموت؟ باورم نمی شد با نگاهی گنگ بهش خیره شدم...دیدم انگار واقعا جدیه پس گفتم: -یعنی می خوای بذاری من برم؟ خنده مسخره ای کرد و گفت: -البته گیج شده بودم..پرسیدم -چرا ؟ خندید...خنده ای از ته دل -نه انگار واقعا بهت خوش گذشته دلت نمی خواد بری؟ با اخم نگاهش کردم و جوابی ندادم - قبل از رفتنت ما یه کار کوچولو با هم داریم و اروم به سمتم اومد...با هر قدمی که به من نزدیک میشد ترس وجودمو بیشتر می گرفت.....انقدر بهم نزدیک شده بود که نفس هاش به صورتم می خورد...اه چه بوی الکلی....وای خدایا اون مسته؟...با فهمیدن این موضوع با ترس عقب عقب رفتم...با هر قدمی که من عقب می رفتم اون جلو تر می اومد...خدایا...کمکم کن...با دیوار برخورد کردم...دیگه نمی تونستم تکون بخورم...بهم نزدیک شدو توی چشمام خیره شد...اشک از چشمام سرازیر شده بود...روسریمو به شدت از سرم بیرون اورد و پرتش کرد روی زمین...دستم رو به سمت سرم بردم و دستام رو روی گوشام گذاشتم و با گریه گفتم نه....خواهش میکنم این کارو نکن 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💕 فڪرشو بڪن من بشم خانم اون خونه اے ڪه تو مردشے❣ چه رویایے شیرین تر از این ...؟!💞❣💞 ❀✦ ❣ @roman_ziba