eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🏳‍🌈 : I’ve opened my eyes and you’ve beacame my all… 🏳‍🌈 : چشامو باز کرده بودمو تو همه چیزم شده بودی… ❀✦ ❣❣❣❣❣ ❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت19 خون از کنار لبم سرازیر شده بود...سیاوش سریع خودش رو به بهنام رسوند و دستش رو ک
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 رو پایین انداختم تا از نگاهم متوجه ترسم نشه سعی کردم کاری نکنم که عصبانی بشه پس با صدایی اروم که تالش می کردم پر از مظلومیت باشه گفتم -خواهش می کنم بذارین من برم...تو رو خدا ... -ساکت...نیومدم اینجا التماسای تو رو بشنوم....اومدم یه خبری بهت بدم با تمام شدن حرفش خنده ای کرد و ادامه داد می خوای بری پیش عموت؟ باورم نمی شد با نگاهی گنگ بهش خیره شدم...دیدم انگار واقعا جدیه پس گفتم: -یعنی می خوای بذاری من برم؟ خنده مسخره ای کرد و گفت: -البته گیج شده بودم..پرسیدم -چرا ؟ خندید...خنده ای از ته دل -نه انگار واقعا بهت خوش گذشته دلت نمی خواد بری؟ با اخم نگاهش کردم و جوابی ندادم - قبل از رفتنت ما یه کار کوچولو با هم داریم و اروم به سمتم اومد...با هر قدمی که به من نزدیک میشد ترس وجودمو بیشتر می گرفت.....انقدر بهم نزدیک شده بود که نفس هاش به صورتم می خورد...اه چه بوی الکلی....وای خدایا اون مسته؟...با فهمیدن این موضوع با ترس عقب عقب رفتم...با هر قدمی که من عقب می رفتم اون جلو تر می اومد...خدایا...کمکم کن...با دیوار برخورد کردم...دیگه نمی تونستم تکون بخورم...بهم نزدیک شدو توی چشمام خیره شد...اشک از چشمام سرازیر شده بود...روسریمو به شدت از سرم بیرون اورد و پرتش کرد روی زمین...دستم رو به سمت سرم بردم و دستام رو روی گوشام گذاشتم و با گریه گفتم نه....خواهش میکنم این کارو نکن 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💕 فڪرشو بڪن من بشم خانم اون خونه اے ڪه تو مردشے❣ چه رویایے شیرین تر از این ...؟!💞❣💞 ❀✦ ❣ @roman_ziba
میخواهمت تا بی نهایت♡∞ ❣ @roman_ziba
🇬🇧ʙʀᴏᴋᴇɴ ʜᴇᴀʀᴛs ᴀɴᴅ ᴛᴇᴀʀs ʙᴜɪʟᴅ ʏᴏᴜ ɪɴᴛᴏ ᴀ sᴛʀᴏɴɢ ᴘᴇʀsᴏɴ . اشکها و قلبهای شکسته ازت یک آدم قوی تر میسازه! @roman_ziba
من به تو مربوطم طوری‌که اندوه به شب طوری‌که صدای بنان به حاشیه غروب طوری‌که آن قناری زرد غمگین به شاملو بی‌آنکه هیچ‌کدام دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشیم... @roman_ziba
آه ,چه حالِ خوبی دارد خودم را بخواب بزنم " تــو"♥ ️ بیشتر مرا صدا کنی..! صبح یعنی☀ ️ صدای "تــو" در جانم بپیچد... ☀️ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت 357 _یعنی شکایتی ندارن؟منو می بخشن؟ لب هایش تکان می خورند،این بار به جای هر وعد
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 حالش را نمی فهمد،امشب همه چیز او برایش خواستنی ست،برای اولین بار حرفی را که دلش می گوید به زبان جاری می کند: _غذا نه،امشب آرامش می خوام. با این حرف نفس برای ثانیه ای در سینه ی آرامش حبس می شود و او خیلی خوب متوجه می شود.قدمی به سمت او برمی دارد و مسخ شده دستش را بالا می آورد و با پشت دست گونه ی قرمز شده و ملتهب او را نوازش می کند.امشب با نگاه دیگری او را می بیند،مثل هر انسانی وقتی ترس از دست دادن چیزی را به او نشان می دهند آن وقت به ارزشمندی آن پی می برد.دستش را از روی گونه به چشم های او می رساند و آرام پشت پلک هایش را نوازش می کند گویا می خواهد همه ی این صورت را حفظ کند حتی آن خال کوچک کنار گردنش را… با شصت روی طرح ابروهایش می کشد،ابروهایی پرپشت که به مدل دخترانه ای تمیز شده است. لبخندی تصنعی روی لب های آرامش می شیند و نگاه هامون تب دار هامون را به سمت خود می کشاند. مثل همیشه خجالت کشیده و برای فرار از مهلکه می خواهد حرفی بزند که صدایش با بوسه ی ملتهب بر روی همان طرح لبخند خفه می شود. قلبش بی مهابا می کوبد و ضربان آن را بیخ گلویش حس می کند. دست هامون دست ظریفش را حبس کرده و روی قلبش می گذارد،با این کار به او نشان می دهد که این هیجان حسی متقابل است،با کلام نه،با قلبش نشان می دهد که به او دل باخته. دل از لب هایش می کند و تازه می فهمد عطش خواستن این دختر تا چه حد درونش شعله ور شده است. پیشانی اش را به پیشانی او می چسباند،دلش می خواهد رنگ چشم هایش را ببیند اما آرامش حتی جرئت نگاه کردن به چشم های بی قرارش را ندارد. صدایش گرفته و خش دار به گوش می رسد: _فکر کنم وقتشه این بار زندگی رو طور دیگه ای شروع کنیم. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💜|زندگی من|💜 💜| تازه در کنار تو|💜 💜| جریان می گیرد|💜 ❣ @roman_ziba
. عـشـق ...❤️ از هـمـانـجـایـی شـروع شـد کـه حـالمان بـه هیـچ چـیـز خـوش نـشد اِلا دوسـت داشـتنـش....😍 ❣ @roman_ziba
🇯🇵: しかし私は何も持っていない 私はあなたの愛よりもあなたを愛し... 𖡐 ولی من هیچی رو بیشتر از دوست داشتنِ تو، دوست نداشتم ..!💫🌿 ❀✦ ❣ @roman_ziba
𝑁𝑜 𝑚𝑎𝑡𝑡𝑒𝑟 ℎ𝑜𝑤 𝑠𝑡𝑟𝑜𝑛𝑔 𝑜𝑓 𝑎 𝑝𝑒𝑟𝑠𝑜𝑛 𝑦𝑜𝑢 𝑎𝑟𝑒! 𝑇ℎ𝑒𝑟𝑒'𝑠 𝑎𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒 𝑤ℎ𝑜 𝑐𝑎𝑛 𝑚𝑎𝑘𝑒 𝑦𝑜𝑢 𝑤𝑒𝑎𝑘:))🌚✨ ‌ مُهِم نیست کِه چِقَدر آدَم قَوی ای هَستی! هَمیشِه کَسی هَست کِه نُقطِه ضَعفِ تُو باشِه:))🌚✨ ❀✦ ❣ @roman_ziba