#بی_پناه
#پارت_اول
مهسا :
روسری مشکی رنگم رو در اینه درست کردم و با صدایی نسبتا بلند فریاد کشیدم :
من رفتمممم
خدانگهداررر
مامان آیه : خدافظ 😁
زود برگردیااا😊
+ چشم
بعد اروم درماشین رو به سمت بالا فشار دادم و در رو باز کردم سریع سوار ماشین شدم و ریموت رو زدم و از پارکینگ زدم بیرون و با سرعت رفتم که برسم دم در خونه ی خاله مینا تا به قولشون آش رو ازشون بگیرم وقتی رسیدم دم در خونه گوشه زنگ رو فشار دادم و خودم رفتم کنار تا از ایفون دیده نشم 😉
خاله از پشت ایفون کلی اصرار کرد که برم بالا و میدونست که منم کار دارم اما ناچار مجبور شدم تا برم بالا رفتم بالا و ظرف رو ازشون گرفتم و تشکر کردم
خاله مینا : می خواستم به ایلیا بگم براتون بیاره اما خوب میدونی دیگ انقد سرش شلوغه و درگیره وقت نکرد دیگ شرمنده افتادی تو زحمت
و اون لحظه فقط همینطور نگاهش کردم 😬
خیلی ممنون خاله جان لازم نکرده که ایشونو بندازین تو زحمت نیس جانشین ریئس جمهورن یه روز نرن کاراشون لنگ میزنه 😁
خاله مینا : 😏 حالا تو مسخره کن ریئس جمهور شدنشم میبینی
+ واااای خاله ناراحت نشین شوخی کردم .
به سرعت از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و پام رو گزاشتم رو گاز تا فقط از اونجا دور بشم 😬
#بی_گناه
#پارت_اول
بی حوصله لباسای مشکی تنم کردم و سوئیچ ماشینمو برداشتم و نشستم
استارت زدم و راه افتادم..
بی هدف با ماشین چرخ میزدم که نگاهم به موکب کنار خیابون خورد..
اسم موکب برام جالب بود و توجهمو جلب کرد..
موکب سیدالشهدا..
یادمه آخرین باری که همچین اسمی رو شنیدم دینی سال آخر دبیرستانم
اووو پنج سال از اون روزا گذشته..
بی اراده ماشین و کنار کوچه ای پارک کردم و با برداشتن گوشی و کارت عابر بانکم در ماشینو قفل کردم
به سمت موکبی که حسابی شلوغ بود حرکت کردم...
صدای یه مرد بود که از بلندگو های اطراف پخش میشد فکر کنم بهش میگن مداح..!!
متن مداحیش خیلی به دلم نشست
اینجا ایرانه و دورم از کربلا
خوشبحال عراقیا
اینجا ایرانه و هر کس دلتنگ میشه میره پیش امام رضا
اسم امام رضا که اومد ذهنم پرکشید ۸ سال قبل
زمانی که با اردوی دبیرستان مدرسه رفتیم مشهد..!!
به خودم اومدمو و وارد قسمت بانوان شدم......