eitaa logo
رُمَآن هَآیِ مَذهَبِی 🍃🌙💔
25 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
این کانال مخصوص رمان های کاملا مذهبی با ژانر های عاشقانه مذهبی 💔 پلیسی امنیتی 👓 مذهبی هیجانی 👑 جذاب عاشقانه🍃 و ......... لینک کانالمون : 👇 @romanha2 لینک کانال مذهبی مون که همه چی داره :👇 @dokhpkjbbvdsryj
مشاهده در ایتا
دانلود
بی حوصله لباسای مشکی تنم کردم و سوئیچ ماشینمو برداشتم و نشستم استارت زدم و راه افتادم.. بی هدف با ماشین چرخ میزدم که نگاهم به موکب کنار خیابون خورد.. اسم موکب برام جالب بود و توجهمو جلب کرد.. موکب سیدالشهدا.. یادمه آخرین باری که همچین اسمی رو شنیدم دینی سال آخر دبیرستانم اووو پنج سال از اون روزا گذشته.. بی اراده ماشین و کنار کوچه ای پارک کردم و با برداشتن گوشی و کارت عابر بانکم در ماشینو قفل کردم به سمت موکبی که حسابی شلوغ بود حرکت کردم... صدای یه مرد بود که از بلندگو های اطراف پخش می‌شد فکر کنم بهش میگن مداح..!! متن مداحیش خیلی به دلم نشست اینجا ایرانه و دورم از کربلا خوشبحال عراقیا اینجا ایرانه و هر کس دلتنگ میشه میره پیش امام رضا اسم امام رضا که اومد ذهنم پرکشید ۸ سال قبل زمانی که با اردوی دبیرستان مدرسه رفتیم مشهد..!! به خودم اومدمو و وارد قسمت بانوان شدم......
نا خودآگاه شالمو کشیدم جلوتر و با دستم موهامو که از شالم بیرون زده بود دادم داخل .. وارد شدم و با دیدن فرش هایی که پهن بود رو زمین لبخند محوی زدم کفشامو درآوردم و از خانومی که به دیگران نایلون میداد یه نایلون مشکی گرفتم.. کفشامو داخلش گذاشتم و روی زمین نشستم... همچنان صدای مداحی میومد.. بی حوصله و خسته تر از همیشه گوشیمو باز کردم و نتمو روشن کردم وارد اینستا شدم با دیدن پست محرم با تعجب زدم گوگل و سرچ کردم ماه محرم امسال.. سایت باز کرد و با دیدن تاریخ امروز که اولین روز محرمه به فکر رفتم.. چند وقته که نمازامو نمیخونم چند وقته که نمیدونم چه روزی محرم شروع میشه چند وقته روزه هامو نمیگیرم.. یه حس نا آرومی عجیبی به دلم اومد.. سعی کردم افکارمو پس بزنم و با خدا دردودل کنم..! تو حال و هوای خودم بودم که با نشستن کسی کنارم با تعجب سرمو بالا آوردم..