eitaa logo
رمانهای کانال دختران عفیف
91 دنبال‌کننده
27 عکس
0 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 .بخش_سوم ❤ 🌹 . _ علی!.. تو ازاولش قرارنبوده مدافع حرم باشی... خدابرات خواسته... برات خواسته که جور دیگه خدمت کنی!.... حتمن صلاح بوده! اصلن...اصلن... به چشمانت خیره میشوم.درعمق تاریکی و محبتش... _ اصلن... تو قرار بوده ازاول مدافع باشی... مدافع زندگیمون!... مدافعِ ... اهسته میگویم: _ ! خم میشوی و تاپیشانی ام راببوسی که محمد رضا خودش راولو میکند دراغوشت!! میخندی _ ای حسود!!!.... معنادار نگاهت میکنم _ مثل باباشه!! _ که دیوونه مامانشه؟ خجالت میکشم و سرم راپایین میندازم... یکدفعه بلندمیگویم _ وااای علی کلاست!! میخندی.. میخندی و قلبم را میدزدی.. مثل همیشه!! _ عجب استادی ام من!خداحفظم کنه... خداحافظی که میکنی به حیاط میروی ونگاهم پشتت میماند... چقدر درلباس جدیدبی نظیر شده ای.. ! سوارماشین که میشوی.سرت رااز پنجره بیرون می اوری و بالبخندت دوباره خداحافظی میکنی. برو عزیزدل! یادیک چیز می افتم...بلند می گویم: ناهار چی درست کنم؟☺️ از داخل ماشین صدایت بم به گوشم می رسد: عشق. بوق می زنی و می روی. به خانه بر می گردم و در را پشت سرم می بندم. همان طور که محمدرضا را در آغوشم فشار می دهم سمت آشپزخانه می روم. در دلم می گذرد که حتماً به خاطر دفاع از زندگی بوده. بیشتر خودم را تحویل می گیرم و می گویم: نه. نه. دفاع از من. محمد رضا را روی صندلی مخصوصش می نشانم. بینی کوچکش را بین دو انگشتم آرام فشار می دهم. – مگه نه جوجه؟… آستین هایم را بالا می دهم. بسم الله می گویم. خیلی زود ظهر می شود. می خواهم برای ناهار عشق بار بگذارم. پـــایــان . نویسنده این متن👆: 👉 . 🌸 @dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈