🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت86
📚#یازهرا
________________________
عصر بود، با امیرعلی رفتیم دنبال نیما، داشت میرفت گلزار شهدا نشست حدود نیم ساعت بعد آرمان اومد کنارش.. امیر علی گفت نزديکشون نشیم..با هم سوار ماشین شدن رفتن یه جایی نمیدونم کجا یه جای دور اصلا تا حالا اینجا نیومده بودم. یه در کوچیک بود در زدن با هم وارد شدن نزدیک شدیم داخل اونجا کلی عکس شهید بود.. درو بستن..وقتی اومدن بیرون جفتشون داشتن میخندیدن، امیر علی به من گفت تو برو دنبالشون بعد من خودمو میرسونم بهت میخوام برم بپرسم من رفتم دنبالشون اصلا نمیدونستم کجا دارم میرم خیلی از اون خونهه دور نشدن یه جا ایستادن نیما رفت در مغازه، امیر علی اومد کنارم. خواست بره در مغازه گفتم نذاشتم بره. گفتم نیما داخله..نشست تو ماشین. نمیدونم چش بود. دستشو محکم کوبید تو شیشه ماشین.سعی داشتم آرومش کنم تا اینکه گفت آرمان دوهفته دیگه عازمه.. نذاشتم رانندگی کنه..نیما داشت آرمان رو سمت خونه ی خودمون میبرد سر کوچه ایست کردم که امیر علی گفت خودم رانندگی میکنم.. دنبال نیما راه افتادیم رفت گلزار شهدا.. وقتی داشت از ماشین پیاده میشد امیر علی بهش زنگ زد و گفت
(خواهرم میخواد یه بار دیگه باهات صحبت کنه.
نیما هم گفت :جوابش منفیه دیگه چه لزومی
امیر علی:حالا یه بار دیگه صحبت میکردین چیزی نمیشد. حالا که خودت راضی نیستی اسرار نمیکنم
نیما :خواهرشما که خیلی دختره با حیا و خوبیه اما من میدونم خواهرت نظرش
امیر علی:از کجا میدونی جوابش چیه
نیما:من میام باز حرف بزنیم، فقط میترسم خواهرت ناراحت شه
امیر علی:چرا ناراحت شه؟؟
نیما:خب شما نظر نرگس خانمو نپرسیدی،شاید نخواد با من صحبت کنه
امیرعلی :خواهرم خودش گفت میخوام یک بار دیگه صحبت کنم.
(نیما نشست تو ماشین گفت..
_جدییییی؟؟ خواهرت خودش میخواددد بامنن حرف بزنه؟؟
-اره خودش گفت یه بار دیگه باهاش صحبت کنم بعد نتیجه میگیرم جواب میدم الان تو که نمیای پس من بهش میگم نرگس نیکا تو رو نمیخواد نمیاد
_نهه امیر علییی، میخوام صحبت کنم بخدا من فکر میکردم خواهرت نمیخواد شمارمجبورش میکنید که بیاد با م نحرف بزنه
-ما اصلا مجبورش نکردیم خودش میخواد الان چی بگم به نرگس؟؟؟؟
_یه روز مشخص کن بریم باهم صحبت کنیم
-میخوای خودت بیای دنبال خواهرم برین بیرون باهم حرفاتون بزنید
(محکم زدم به بازوش
نهههه امیررررعلیییی چی میگی )
-نه خودتم باید باشی،
_من خودم کار دارم نمیرسم
-خب آرمان باشه
_میگم بهش، کی میای صحبت کنید؟؟
-هرچی زود تر بهتر
_اقا یکم وقت بده خواهرم باز فکر کنه..
-باشه من صبر میکنم..
_چقدر صبر میکنی
-هرچقدر لازم باشه
_یک ماه صبر میکنی؟!
-شش ماه صبر میکنم جواب مثبت باشه.
_عه خب تاشش ماه صبر کن..
-چشم
_تا شش ماه دیگه اگه صبر کردی خواهرم برداشت گفت جوابم منفیه چی؟؟
-نه دیگه اگه جواب مثبته من یکسال صبر میکنم منفی باشه چرا صبر کنم
_الان فرض کن جوابش مثبته یکسال حاضری صبر کنی؟
-اره
_ببینیم
-واقعا یکسال 😂
_چیه نمیتونی
-نه میتونم.
_خب خداروشکر
به بابام میگم یه چند روز دیگه بیا صحبت کنید..
-باشه به امید الله
_انشاالله
وقتی خداحافظی کردن امیرعلی گوشیو قطع کرد امیر علی خوشحال بود..
خندم گرفت.
نیما از ماشینش پیاده شد و رفت سر قبر شهید قبر شهیدو بوسید. گریه شد
خیلی از این کارش خوشم اومد وقتی به خانه برگشتیم امیر علی به بابام گفت.. بابام گفت: فردا برین صحبت کنید،
آرمان رو دیدم ناراحت بودم از دستش که می خواد بره و هیچی به ما نگفته..
آرمان))
میخواستم امشب به بابام گفتنش سخته ولی خوب آتنا کمکم میکنه خدا کمکم میکنه...
نرگس))
امیر علی بهم گفت اون گفته من ازدواج کنم دیگه نمیرم سوریه که ازدواج نمیکنم گفته بود همسر آینده ام اگه اونجوری که خودم می خوام نباشه من انقدر میرم که بمیرم امیر علی گفت رفیقی که اینقدر روی آدم تاثیر بزاره مطمئن باش میتونه از پس زندگیاش بر بیاد دوست خوبی برای همسرش میشه... با این تعریف که خانواده ازش می کنند حتما پسر خوبیه امیرعلی))
رفتم دنبال نرگس بریم پیش نیما،،، نیما گفت بیایین گلزار شهدا نرگسم که عاشق اونجاست همین که بگم گفته بیاییم گلزار شهدا میگه نظرم مثبته..
با هم رفتیم رفتیم اونا یه جانشستن واقعا که چقدر بهم میومدن.. نیما پسر خوبیه..
قرار بود امشب نیما و خانوادش بیان. پسر خوبیه اما....
آزمایش ازدواجمون خوب بود خدا رو شکر.
امیر علی گفت من میخوام با نرگس و نیما جداصحبت کنم. سه تامون وارد حیاط شدیم..
امیر علی: نیما اشکال نداره یک صیغه محرمیت بینتون بخونم؟ خانوادت راضین ؟
نیما : خانوادم
که چیزی نمیگم هرچی نظر خودتونه نظر بابات...
امیر علی: بابام گفت اشکال نداره آخه اگه شما راضی باشید
نیما: ما حرفی نداریم راضیم نرگس خانم نظره خودت چیه
+ به نظر من نظر خانواده
امیر علی : نرگس بگو دیگه الان باید بله بگی ها!! بزار برای یک بار شده نیما بشنوه صداتو
ادامه دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت87
📚#یازهرا
__________________
+ اینقدر می شنوه که از صدام خسته میشه
نیما :نه نمیشم
_ آقا آقا نامحرمین هنوز ها! بس کنید😅
دیشب امیر علی صیغه محرمیت بین نیماو نرگس خوند... خداشاهده که همیشه برای ازدواج نرگس نگران بودم. هرچی بزرگ تر میشد نگرانی منم بیشتر میشد همیشه با خودم میگفتم نرگس تک دخترم......
سعی میکردم سعی میکردم بینشون فرق نزارم اما نرگسو بیشتر میخواستم. دختر داشتن خیلی خوبه.. رو نرگس خیلی حساس بودم.. الان میدونم خوشبخت میشه با نیما.... هرسه تاشون رو دوست دارم عاطفه، آتنا، نرگس اما نرگسو بیشتر از همه.. اما پسرا همه رو یه اندازه...
امیر علی، امیر محمد، نیما،
خیلی ناراحت شدم با حرفای آرمان،، میخواد کجا بره؟؟ امیر علی میدونست نگفت بهم.
باورم نمیشد به یکی محرم شدم... خدایااا شکرت.. بابام که خیلی خوشحال بود و همین جور مامانم. رامینم که از دستم ناراحت بود و میگفت چرا نگفتی منم بیام...
بهارهم میگفت این دختره چادریه اصلا به خانواده ما نیمخوره من ازش خوشم نمیاد..
اما خب برا من مهم نبود حرفاش.. برای من فقط نرگس مهمه خیلی دوسش دارم اما نمخوام بهش بگم .. هنوز نفهمیدم چشاش مشکیه یا قهوه ای..
واقعا که نیما پسر پاکیه،، بالاخره یه بار تونستم قیافشو قشنگ ببینیم، اما اون اصلا نگاه من نکرد حتی وقتی محرم بویدم.. رفتیم که با هم حرف زدسم یک بار سرش بالا نیومد..
دلم برا پریا تنگ شده..
+الووپرییی
_سلام نرگس خانمممم
خوبی
+کجاییی تووو
چرا ازمم احوال نمیگیری
تو چطور دوستی هستی
_بخدا کار، زندگی، اصلا وقت نمیشه تو که فکرت آزاده و کاری نداری چرا زنگ نمیزنیی؟؟؟
+من کااررر ندارممم... من دیگه مغزم جورییی شده یادم میره غذا بخورممم
_چکار داررری مگههه
+میدونییی زنگ نمیزدم بهت الان زنگ زدم برا عقدم دعوتت کنم.و عروسی داداشم
_چییی؟؟ راست میگی؟؟خداروووو شکرر.. انشاالله خوشبخت شییی ابجی
+ممنون عزیزم.
_این دوماد بد بخت کیه حالا امیرحسین بیچاره؟؟ پسر عموت بالاخره جواب مثبت دادی چت شد میگفتی داداشمه اون
+امیر حسین نه... اون خواستگار سه قرن پیشم بود
ارسلان دوقرن پیش.. این اسمش نیماس اقا نیما..
_وای نرگس.زود عکسشو بفرست
+کیی میایی خونمون برات تعریف کنم
_من نمیرسم تو باید بیای
+فردا بیام؟؟؟
_اره بیااا
ادامه دارد
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت88
📚#یازهرا
________________________
امیر محمد ))
دو ماه گذشت، تو این دوماه بالاخره من یک بار تونستم برم 💔 دوری اتنا برا خیلی سخت بود..اما ازش قول گرفته بودم که گریه نکنه..مامانمم راضی نیمشد تااینکه بابام گفت بزار بره..یک ماه طول کشید باورم نمیشد..بازم عازمم..
نیما)
هنوز به نرگس نگفتم که منم رفتم.. میخوام برا یک بار شده دستشو بگیرم محرمم بهش اما دلم اجازه نمیده، میخوام بشبنم کنارش باهاش حرف بزنم نمیشه... هر وقت که میبینمش
قلبم تند تند میزنه.. واقعا دیگه نمیتونم طاقت بیارم دو هفته دیگه عقد میکنیم همچی تموم میشه..
شمارشو گرفتم.. صدای نازکش هوش و حواس برام نزاشت..
_سلام نرگس خانم خوبی؟؟
+سلام ممنون خوبم خودت خوبی؟
_الحمدالله
+چیشد که زنگ زدی به من خیلی تعجب کردم..
_میدونی، خیلی وقت بود میخواستم زنگ بزنم اما نمیتونستم..دیگه طاقت نیاوردم واقعا.
+خیلی تعجب کردم که زنگ زدی
_دلم برات تنگ شده
+اشکال نداره..
_اخرش نفهمیدم چشات چه رنگیه
+مشکیه
نرگس کار داشت گوشیو قطع کرد..دوست دارم صداشو.. هر روز عاشق تر میشم. کاش میشد بهش بگم.. اما ازدواج کنیم میگم بهش هر روز. هر دقیقه. هر ثانیه...
این دوهفته الان مثل دوماه میگذره.. خدایاااا چی میشه این دوهفته زود بگذره... خدایااا دیگه ازته دلم رسید به گلوم میخواد بیاد بیرون بزار بعد عقد بیاد. من نمیخوام الان بهش بگم عاشقشم. میخوام بعد عقد بگم...
پاک دیوونه شدم..
نرگس))
نیما اومد دنبالمون با مامانم رفتیم داخل آرایشگاه.. میخواستم صورتمو اصلاح کنم. وقتی خودمو دیدم از تعجبم مردم چقدر عوض شدم خداااا...
نیما اومد دنبالمون مامانم بهش گفت کسی داخل آرایشگاه نیست بیا داخل..
دنبال روسریم بودمم نیما رو دیدم نمیدونم چرا سرشو انداخت پایین ورفت بیرون فکر کنم بخاطر اینکه روسری سرم نبود..نمیدونم..
اتنا بخدا زود برمیگردم دیدی رفتم و زود اومدمم.. قول میدم توروخداا گریه نکن..میدونی اگه صبر کنی چی میشه..
_نه امیررر نروو😭
زود برمیگردم بجون اتنا
_توروخداا نرو وو😭
اتنا بزار من بزاربگم برات..
نرگس))
به خونه برگشتیم..آرمان گفت من دوباره باید برم..داد زدم یعنی چیییی بایدبری عقد من دو روز دیگه تو نباشیی یعنی..
قلبم درد گرفت تا حالا اینجور نشدم رفتم تو فکر ارمان من نباشه این خانواده نابود میشه.. رفتم تو اتاقم گریه کردم دلم شور میزد.. ارمان اومد پیشم.(نرگس تورو خدا تو دیگه اینکار نکن آبجی، اتنا میبینه بد تر میشه، بخدا میام زود ندیدی چقدر زود اومدم این دفعه زود تر میام..
حرفاش خیلی دردناک بود..
خیلی نامردی.. (نرگس، این حرفارو نزن
هرجا برم زود میام، اتنا که هست تو عقدت،)
ارمان)))
فردا عقد نرگس بود. خیلی دلم میخواست باشم. اما نمیشه.. وسایلمو بستم میخواستم برم.بغض داشتم انگار که میخواستم از خانواده جداشم ،گریه هاشون عذابم میداد مخصوصا گریه مامانم. ، . اول رفتم نیما رو بغل کردم..
(خیلی بامرامی، عاشقتم، رفیق به خودت میگن. باید قول بدی مواظب خواهرم باشی.در حقم برادری کردی.. بهت مدیونم. ببخش..))
نرگس..
(بهترین آبجی دنیا،، تو خیلی کمکم کردی
نرگس خیلی دوست داشتم تو عقدت باشم.. امانشد انشاالله برا بعد.. با نیما خوشبخت میشی،، مواظب مامان واتنا هم باش..)
امیر علی..
(امیرعلی مواظب خودت باش.. برادر است دیگر…گاهی برای مسیر قدم زدنش
مغز مرا انتخاب می کند!.. یادته هروقت میخواستی درس بخونی نمیزاشتم همش همینو میگفتی.. مواظب خودت باش..)
بابا..
(بابا جون،، عاشقتم دستشو بوسیدم..)
مامانی 😭اینجا بود که قطره ی اشکی از چشم اومد و بغضم بیشتر شد..
(مامان، ببخش بخاطر وقتایی که جواب گویتو کردم.. ببخش که سرت داد زدم..)
اتناااا.😔 بغضم ترکید
(اتنا تو قول دادی که گریه نکنی، عاشقتم عشقم...)
اتنا))
آروم در گوشم گفت خداحافظ... قلبم آتیش گرفت.. از همین الان نبود امیر و حس کردم .. احساس کردم تنها وبی کس شدم..
هنوز نیامده ای خداحافظ؟
تقصیر تونیست
همیشه همین گونه بوده
برو اما من پشت سرت دسته نه، دل تکان میدهم..
عقد کردیم.. 😔ارمان نبود. اتنا هم شبو روزش گریه بود..گریم گرفت و نیما اومد کنارمو دلداریم داد..دستامو گرفت.
+نیما
_جانم!
+میترسم 😭دلم شور میزنه
_از چی میترسی چرا عزیزم؟
+آرمان رفت.
_بره چی میشه؟؟
+اگه نیومو باز چی
_خدا کریمه.
+وصیت نامشو خوندم...
_خب هممون یه روز میریم، دیگه نگرانی نداره آرمان میره با عزت.. خوشبحالش.
+خب به این زودی چرا بره. هنوز عروسی نکرده😭هنوز ارزو داره جوونه.
_نرگس..
خیلی از جوونا ی دیگه هم رفتن وشهید شدن. شهید نوجوان داریم ما، اونا چی ارزو نداشتن هدف نداشتن!
اتنا))
حالم اصلا خوب نبود.. شب و روزم گریه بود،دلم زیارت میخواست، اما حیف که امیر نیست اگه بود حتما میبرد منو.
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت89
📚#یازهرا
_______________________
نرگس))
دوهفته از رفت آرمان میگذشت..
کلی نذر کردم که سالم برگرده..
از خواب بیدار شدم دیدم نیما نیست.. با چشای خواب آلود پاشدم دور برمو نگاه کردم نبود.. نگاهی به ساعت کردم ساعت هفت صبح بود. با خودم گفتم احتمالا رفته سرکار بعد یادم اومد امروز جمعه اس و کارش تعطیله..
خیلی خوابم می اومد،، پاشدم رفتم بیرون.. یهو دیدیم 😳😱
امیر حسیییننن،، سریع رفتم داخل اتاق خدارو شکر همین جور نرفتم بیرون، بدون روسری، با بلوز آستین کوتاه شلوار تنگ..
.وااای خدایاااا شکرتت..
از لابه لای در نگاه کردم یه دختر کنارش نشسته بود نمیدونم کی بود، امیر علی کنارشون بود. داشت باهاشون صحیت میکرد.. دستاشو گذاشت رو صورتش جوری که مثلا داره گریه میکنه.. دختره چادر پوشیده بود. دستای امیر حسینو از روی صورتش برداتش و اشکاشو پاک کررردد..
یعنییی کیییی بوددد؟؟؟؟
نامزدش؟خدایااا شکرتت خدایااا نامزدش باشه🙏🏻 چی میشه.
هر چی نگاه کردم نیما رو ندیدم..خواستم برم بیرون که اومد کنار امیر علی،، امیر علی دست روی شونش گذاشت.. داشتن نزدیک اتاقم میشدن.. سریع رفتم زیر پتو خودم به خواب زدم. داخل شدن..
(-نیما نرگسو بیدار کن..
_نه ولش کن بزار بخوابه، بیدارش کنم که چی بشه.. چی بگم بهش؟؟ هر چی بیشتر ناراحت بشه..
-الان چکار کنیم؟
_آتنا نمیدونه.. بیا بریم کارارو انجام بدیم
-من که نمیتونم بیام، باید بمونم حداقل یکی باشه.خودت بهتر میدونی. مامانم باید آرومم کنم..چطور بگم الان؟؟ اتنا؟ نرگس؟
_به نرگس میگم خودم، بعد نرگس به اتنا بگه بهتره..
-نرگس خودش بفهمه سکته میزنه به عاطفه میگم بگه
_نه میتونه بگه، اتنا با نرگس راحت تره.
توهم بیا بریم با من کار ها زیاده دست تنها نمیشه..
-من اینجا باید باشم حداقل مامانم اروم کنم تو برو خودت، یه مرد باشه.
امیر حسین هست، بابا هم هست..
-خب تو با امیر حسین برو
_باشه.. من دارم میرم نرگس بیدار شد چیزی نگو بهش.بیدارشم نکنین. صبر کن تا خودم میام.))
رفتن بیرون آروم درو بستن، یعنی چیشده که امیر علی اینقدر ناراحت حرف میزد، جفتشون ناراحت بودن، چیو میخواد بگه نیما، چیه که من سکته میکنم.نکنه اتفاقی افتاده.. حتما افتاده دیگه.. چی باید به اتنا بگم که از پسش بر نمیام..
فوق نتونستم بگم به آرمان میگم بگه بهش.. نکنه آتنا مشکلی داره..
چیههه اخهههه.. بهتره برم به ارمان بگم.
اومدم لباس بپوشم برم بیرون. وقتی داشتم موهامو تو ایینه شانه میزدم. بدنم یخ شد.. آرمانننننن😭نکنه براش اتفاقی افتاده 😭نشستم رو تخت وگریه کردم..
خدایااا خودت کمکم کنن. خدایااا این رسمش نبود.. خدایااا مگه قول ندادی سالم برگرده.. خدایااا این چه کاریههه. من گفتم دلم شور میزنه. من به آرماننن گفتم نرووو .رفتتت چرااا رفتتت.
اینقدر گریه کردم که دیگه نمتونستم پا شم دست وپام شل شد.. نفسم به سختی میومد.. قلبم درد گرفت..
در اتاقم باز شد امیر علی بود اومد بالا سرم میگفت چیشدی.. منم چیزی نگفتم وفقط گریه میکردم.. سه لیوان آب قند برا آورد..نمیتونستم حرف بزنم. امیر علی قسمم داد گریه نکنم..عاطفه داشت آرومم میکرد.قطره اشکیم تو چشاش دیدم . به سختی..به امیر علی گفتم به نیما بگو بیا پیشم..گفت رفته بیرون. ازشون خواستم برن بیرون.. اونام ازمن خواستن اروم باشم..
اصلا نمیتونستم باور کنم.. کاش نیما میومد باهام حرف میزد..
آروم شدم رفتم بیرون..امیر حسینو دیدم.. سلام کردم. دختره هم سلام کرد. بهم گفت انشاالله خوشبخت باشی. منم گفتم همچنین.بابام داشت قرآن میخوند مامانم داشت ذکر میگفت و کم کم اشک.. سعی داشتم ارومش کنم..
ادامه دارد
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت90
📚#یازهرا
_______________________
اتنا)))
همون قبری که خالی بود😭
قرار بود امیر منو بزارن داخلش 😭
چرا محمدم داخل پارچه سفید بود 😭نمیتونستم ببینمش فقط رفتم کنارش از خدا گلایه کردم، داد زدم
خدایا این رسمش نیست عاشقم میکنی ازم میگریش این چه کاریه.. من که گفتم بدون امیر میمیرم. من که گفتم بگیریش من میمیرم. من گفتم امیر بره من تنها میشم.😭
نگفتم چراااا اینکار کردی..
امیییر تو خوبیییی؟؟؟؟؟ منووووو میبیننییی😭
تو حالت خوبه 😭من خوب نیستم.
مگهه نگقتی بهترین رفیقت میشم
چرا بیمعرفت شدییی محمدددم
چراااا بی خداحافظی رفتیییی
نگفتی من میمیرمم اینجاااا
نگفتییی منن تنها میشم
تو مگه نمیگفتی فدات شم،، الان من پیش کی برم درد دلامو بگممم
چراااا رفتییی؟؟؟ چرا خداحافظیتو ندیدم. رفتی اینجور منو ببینی، رفتی تا بتونی اشکو ببینی، تو مگه نمیگفتی من طاقت دیدن اشکاتو ندارممم؟؟؟؟چراا نگفتی برات گریه کنم تا ببینی اشکامو..
رفیق بامعرفتم رفتییی بی منننن
من منتظرت میمونم آرمااان من از دق میمیرمم زوودد بیاا
میخواستن ببرنش.. اخرین حرفم این بود بهش..
خداحافظ بهترین رفیقمم
نرگس))
چند روز گذشت،، بدون ارمانن،،باز اشکم جاریی شد..اشکم در اومد. سرمو گذاشتم رو شونه ی نیما
+نیماااا 😭
_نرگس، عهه بخدا این کارو میکنی به خودت اسیب میرنی عزیزم. اون ارمان بیشعور رفته اونجا خوشگذرونی شما اینجا الکی اینجا اینکار میکنین..
باید خوشحالم باشییی دخترر
+بشین نیما 😭
_بخند توهم، فقط گریه میکنی اصلا محل به من نمیزاری اصلا انگار نه انگار من شوهرتم. از دستت ناراحتم..
+من حالم خوب نیست
_چطوری؟؟
هممون رفتنیم یا الان یا 10 روز دیگه..
قسمت خودمون دیگه دیدی ارمان چقدر قشنگ رفت..
عهه باز که زدی زیر گریهه..
بخدا داری با اینکارا به خودت آسیب میزنی. هممون میریم دیگه. بخدا میدونی خدا چقدر از دستت راضیه میدونی چقدر حضرت زینب تورو دوست داره.. میدونی حضرت زینب الان چقدر از دستت خوشحاله گریه کنی نمیشه که، الان از دستت کلی خوشحالن میگن داداشش بود میتونست نزاره بیاد.. حالا که اینقدر صبوره ما اینجا براش همچی کنار میزاریم،
+چی کنار میزارن!!
_یه شوهر خوبی
+نمیخواممممم
_جدیی
تو الان باید بری اتنا رو اروم کنی اون بد بخت از همه بیشتر داره میسوزه باید بری با اون حرف بزنی باید اونو آروم کنی..
+من خودم تو فکرش میرم 😭نمیتونم، یکی باید خودمو اروم کنه..
_قوی باش نرگس.
اتنا))
داشتم عکسای خودمو امیرو نگاه میکردم دلم که براش کلی تنگ شده.. دو سه روز اول رفتم تو اتاق اصلا بیرون نیومدم..
ادامه دارد
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت91
📚#یازهرا
___________________________
با حرفای بقیه آروم شدم..
یکی از عکساشو جلو خودم گرفتمو باهاش حرف زدم سوار ماشینش شدم چقدر خاطره بود.. امیر داخل ماشین برام اهنگ میخوند. میرقصید.. کجایی؟؟
کنار قبرش رفتم. درد دل داشتم..
سلام عشقم 💔 چطوری🖤میدونی چند روز نیستی، دلم تنگهه، نیستییی، میدونی باورمم نمیشه،،، نیستی که باهات درد دل کنم 😭💔.. ولی فدای سرت.. میدونی دلخوشیم شده چند تا عکس..
چقدر باید منتظر بمونم برگردی؟؟
نمیشه بیای پیشم؟؟
بگو هرچه قدر باشه صبر میکنم هاا
چقدر؟؟؟
تا تابستون..
باید قول بدی
زود برگرد .....
دلم خیلی تنگ شده هاااا
زود برگرد
تا باهم کلی حرف بزنیم
بهترین رفیق نامرد من
از همون چیزی که میترسیدم به سرم اومد که..
ولی فدای یه تار موت اون حرفی که همیشه میزدی همین بود..
دگه نمیای؟؟؟؟
کاش اینهمه خاطره نمیساختی
میدونی هنوز سه ماه از نامزدیمون نگذشته..
من خیلی دوست داشتم😭
هنوزم دارم❤️
........
+چی میگی از اون موقع
_دارم ذکر میگم
+چه ذکری
_همیشه قبل از خواب باید ذکر بگیم
+چی داری میگی؟
_یه دعای فرج خوندم و یک دعای سلامتی
+اینا سه دقیقه طول میکشه از اون موقع فکت داره تکون میخوره
_با یک فاتحه برا اموات، سه تا توحید، تسبیحات حضرت زهرا،یه دعای کوچیک،یه چهار قل. دوتا ایه الکرسی. یه سوره تکاثر بقیشم ذکر..
+چه زیااااد
واقعا یادت نمیره اینهمههه؟؟
_نه..
+دلم برا آرمان تنگ شد😭
_نرگس زیر چشات کبود شد از بس گریه کردی..
+برا آرمان گریه نمیکنم که..
_برا کی پس؟؟
+اتنا دیدی چطوری گریه میکرد دیدی چی میگفت😭
_بخدا آرمانتون رفته اونجا داره کیف میکنه، شک نکن زنم گرفته
+اونجا هم مگه ازدواج هست؟؟
-اره هست.
+رفتی مگه؟؟
_اره
+زنم گرفتی؟؟
_اره.
+اسمش چی بود؟
_کوکب خانم
+چندتا زن داری؟
_سه چهار پنجتایی میشن
+اسماشون بگو
_کوکب،آشفته، بانک ناز،
_یه چند تا اسم دختر میگی
+زهرا، زینب، مریم، رقیه،فاطمه، نگار
_دیگه هم زینب، زهرا، نگار همینا..
+پس نرگس چیییی؟؟
_راستی تو هم هستی که
+یه سوال بپرسم واقعی جواب بدی؟
_اره
+اگه یه روز من بمیرم چکار میکنی؟؟؟
_هیچ کار چکار کنم؟؟
+میری زن میگیری؟؟؟؟
_میدونستی من زود تر از تو میمیرم؟؟
+نه، از کجا میدونی شاید من رفتم زود تر
_چون من از تو بزرگترم زود تر پیر میشم
+باشی ارمانم از من بزرگ تر بود،
_ربطی به آرمان نداره
+خب من الان بمیرم تو چکار میکنی؟؟
_نرگس این سوال تو میپرسی اخه عزیزم
+جدی بگو!
_اول خدانکنه، بعدشم تو نمیمیری به این زودیا
+فرض کن من مردم میری الان چکار میکنی؟
_اول خدانکنه من هنوز میخوام صد سال باهات زندگی کنم..
بعدشم میرم یه زن میگیرم دیگه چکار کنم
+من دوست دارم بمیرم..
_منم دوست دارم بمیرم، نرگس من مرگو از این دنیا بیشتر دوست دارم.. اما حالا که تو هستی دیگه نمیخوام بمیرم بمونم با تو صد سال باشم، بعدش با هم بریم..
+من میخوام الان بمیرم برم پیش آرمان
_ آرمان کنارش نمیزاره توبری
+چراااا
_حتی اتنا رو هم نمیزاره بره پیشش
+چرا
_چون اون رفته اونجا زن گرفته، خودش اصلا شمارو نمیشناسه دیگه، تا میخواد بره پیش زنش شما اینجا میزنین زیر گریه اون بد بخت اونجا عذاب میکشه
+نیما اینقدر از آدمای شوخ بدم میاد فقط میگن میخندن تو بد ترین شرایط 😒
_یکباره بگو من کلا ازت بدم میاد
+نه منظورم یه چیز دیگه بود
_قشنگ واضح بود منظورت دیگه
+ما الان عزاداریم تو داری میخندی میگی اون اونجا خوبه اصلا تو برات هیچی مهم نیست اگه خبر مرگ منم بهت بدن
دوروز بعدش زن میگیری، واقعا خیلی نامردی اینجور باشی من چطور باهات زندگی کنم؟؟
_نرگس چرا این حرفارو میزنی، تو از دل من خبر داری؟؟ تومیدونی من چی دارم تو وجودم؟؟ تو میدونی، ظاهرم اینجوریه از قلبم خبر داری؟؟ اگه داشتی این حرفارو نمیزدی،، من اگه بخوام بگم همچیو میبینی چقدر غم تو وجودمه،، تواز خیلی چیزا بیخبری.. من مجبورم خودمو شاد بگیرم میدونی اگه اینجور نباشم هیچی اصلا
،میدونی من ازدواج کردم فقط بخاطر اینکه یکی تو غمامم شریک باشه. چون همه تو شادی هستن.
(داشت بابغض حرف میزد، با ناراحتی این حرفا رو میزد.. اشکم در اومد.. صداش کم کم داشت میلرزید..از حرفای خودم ناراحت شدم کاش نمیگفتم، راست این حرفشو همه تو شادیا هستن یکی نیست وقتی حالت خوب نیست کنارت باشه،،
واقعا این چند روز اگه نیما نبود، باهام حرف نمیزد،شوخی نمیکرد، من متامئنم همچیو تو خودم نگه میداشتم داغون میشدم،،نیما خیلی احساسیه واقعا ..))
+ببخشید اگه ناراحت شدی 😞
با لبخند بهم گفت مهم نیست،حالت خوب نیست باید درکت کنم..
+تو از کجا میدونی حالم خوب نیست؟
_نرگس میخوام برا اینکه یه یکم آب و هوات عوض شه یه مسافرت ببرمت..
+کجا ببریم بابام اجازه نمیده
_اجازه تو دست منهه
+کجا میبریم
_دریا، ساحل
+میترسم
_از دریا؟؟
+اره
_ترس نداره
+عاشق دریام، ولی از امواج دریا خیلی میترسم..
ادامه دارد
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت92
📚#یازهرا
_______________________
_امواج دریا ترسناکه موقعی که دریا طوفانی بشه
+مثلا بری تو کشتی دریا توفانی بشه خیلی میترسم..
_ما که نمیریم تو کشتی..
میریم قایق موتوری، خیلی خوبه
+من نمیاام
_بیخود میکنی
+دریای کجا؟
_شمال
+آرمان همیشه بابامو التماس میکرد بره شمال
_اره
+نریم دریا
_چرا
+بریم مشهد
_نهه
+من اصلا نمیخوام آب و هوا عوض کنم
_چرا؟
+میخوام همین جا بمونم پیش مامان بابام،
_اونام میان،
+واقعا!!
_اره، آتنا رو هم میبریم..
+گفتی بهشون؟
_فقط به بابات گفتم
+چی گفتی؟؟
_گفتم برا اینکه نرگس آبو هوایی عوض کنه اجازه میدین ببرمش یه سفر کوتاه گفت اجازه نرگس دست خودته.
گفتم شمام بیا، گفت نه خودتون دوتا برین..
+خبب؟؟؟
_راضیشون میکنیم بیان.
+بابام وقتی گفت نمیاد یعنی نمیاد
_خودمون میریم،
+نههه
_اتنا هم میبریم،
+سه نفر فقط؟؟
_کی بیاد دیگه؟
+مثلا خواهرت، مامانت، امیر علی
_به خواهرم بگم که زود تر از خودمون حاضر شده
مامانمم میگم بیاد
امیرعلیم که نمیتونه بخاطر عاطفه
+چرا نمیتونه مگه عاطفه چطوره؟
_عاطفه چطوره؟؟
+من دارم از تو میپرسمم؟؟؟
عاطفه چشه ؟؟؟؟ تو میدونی من نمیدونمم؟؟؟
_یعنی واقعا نمیدونی داری عمه میشی
+چییییی؟؟؟ عمههه❤️بچه کوچولووو😍اخجونن
_نمیدونستی واقعا؟؟
+نه، از کی تاحالا
_آرمانم میدونست
ندیدی مگه؟ وقتی داشت ازمون خداحافظی میکرد به عاطفه گفت.. خیلی دوست دارم بچه برادر زادمو ببینم، انشاالله که برگردم اولین کلمه ای یادش بدم عمو باشه..
بعد از امیر علی پرسیدم گفت اره
+همتون که میدونین چرا نگفتین بههه مننن؟؟؟ 😭
........
اتنا)))
به اسرار زیاد بابای محمد منم قرار شد به همراه نیما و نرگس راهی شمال شم..
لباسای آرمانو برده بودم تو خونه خودمون.
گاهی اوقات میرفتم تو اتاق ارمان میخوابیدم شب. یا اگه نیما نبود پیش نرگس میرفتم..
کت و شلوار امیرمحمد خیلی بهش می اومد،همونی که روز عقدمون پوشیده بود. کنارش رفتم بوی امیر میداد. دلم تنگ شد براش. اما وقتی اومد تو خوابم ازم قول گرفت که ناراحت نباشم..
تو کت آرمان برگه ای دیدم..بازش کردم..
جانانم اتنام
نمیدونم از کجا شروع کنم، چون نمیتونم خیلی احساساتمو با کلمات بین کنم. امامیدونم میخوای اینو بدونیکه چقدر دوست دارم..
میدونم اغلب نمیگم دوستت دارم، اما باورد کن که من تو رو از ته قلبم دوست دارم.
من خیلی خوش شانسم که تو رو در این دنیا پیدا کردم..
تو مثل چراغ روشنایی هستی که تاریک ترین مسیر زندیگ منو روشن میکنه.
اتنا، تو دلسوزترین، دوست داشتنی ترین و مهربان ترین ادمی هستی که در کل زندگیم دیدم. لبخند تو همیشه قلب منو گرم می کنه و به روح من احساس خوشبختی میده
عزیزم فقط میخوام بدونی که من همیشه بهت احترم میزارم. و تااخرین روز زندگیم کنارت میمونم و دوستت دارم.
هیچ چیز نمیتونه قلب منو از تپیدن برا تو باز دارد. هیچ چیز نمیتواند خاطرات گران بهایی که باهم ساختیمو از بین ببره.. هیچ جیز و هیچکس..
قلب من تا ابد مال توست..
بدون اشک تو چشای نازت خیلی آزارم میده.
خیلی ها به خاطر جهاد در راه خدا، از عشقشون گذشتن.
تو منو ببخش..
من همیشه مواظبت هستم
ادامه دارد
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت93 ( آخر )
📚#یازهرا
________________________
سه روز، رسیده بودیم شمال و قرار بود دوروز دیگه باشیم..
تو راه نیما کلی مسخره بازی دراورد واقعا مسافرت بدون نیما نمیشه.. به من میگفت نگران چی اون رفته زن گرفته تو اینجا نگرانی..
........
سه روز بود که رسیدیم.. نیما بلند داد زد سرم منم کلی بد بیراه بهش گفتم،، از دستم ناراحت شد. اون دادی هم زد، حق داشت چون خیلی خسته بود، روزش فقط رانندگی کرده بود.تقصیر من بود . امروز رفتم معزرت خواهی کردم..
قبول نکرد.. باز بد باهاش حرف زدم وپشیمون شدم..
+ میترسم.
_بیا بریم همه رفتن منتظر تو موندن دختر بیا دیگه
+ نه من میترسم
_من هستم که از چی میترسی. مامانم هست، بهار هست، پیمان هست، آتنا هست..
+نه میترسم تند میره، نگاه اون قایقا دیگه دارن کج میشن
_بهش میگم موج نده بیا بریم
+ یه بار گفتی گفتم نه،
_نرگس!
همه منتظرمن و تو تو قایش نشستن،،
+توبرو من گفتم نمیام..
_چرا نمیای؟؟بخاطر اینکه میترسی؟؟ نه
من میدونم از دست من ناراحتی نرگس..
باشه ببخشید معزرت میخوام
+من با این جور معزرت خواهی قانع نمیشم
_خب بعد به پات میوفتم خوبه
+چرا الان نمییوفتی؟
_الان؟؟ جلو این همه نگاه میشه به نظرت؟؟
+ارهه میشه فقط تو باید بخوای
_نمشهه
+میشههه، یعنی واقعا
_جلو نگاه مامانم نمیشه؟ 😂 بعد مسخرم میکنن،
+بزار مسخره کنن اتفاقا باید جلو مامانت معزرت خواهی کنی...
_چرا اخهه؟؟
+تا تو باشی معزرت خواهی منو قبول کنی.. واقعا حاضر نیستی یه کار به بخاطر من انجام بدییی؟؟
_نرررررگس 😂
خیلی بدیییییی
(واقعا میخواست جلو خانوادش به پام بیوفته. دلم سوخت..
+واقعا میخوای انجام بدی؟
_خیلی لجبازی
+نهههههه نیما
توبیخود میکنی اینکار کنی😂
_جدییییی
+اره، شوخی کردم فقط میخواستم ببینم چی میگی😂
_عجب😂بیا بریم.
+من شنا بلد نیستم غرق میشم..توبلدی؟؟
_اره،
خب بیا بریم اگه قرار باشه بمیریم جفتمون بمیرم یکمون نه😂
+ولی بعد باید به پام بیوفتی تا باهات آشتی کنم وقتی برگشتیم
_جلو نگاه بقیه نمیتونم😂خودمون باشیم چشم
+نیماا میترسم بخدا قبلم داره میاد بیرون
_از دریا از قایق؟ ..
+جفتشون
_ترس نداره..دستات چرا یخ شدن 😂
+دارم میگم میترسممم..
_ منم دارم میگم تو عشق منی
+چی گفتی
_من؟؟
هیچی برو بالا..
-نیما چی میگین مادر یک ساعت بنده خدارو حیران گذاشتی
_نگا مامان داشتم این دختره رو راضی میکردم میترسه
(قلبم تند تند میزد، از قایق موتوری خیلی میترسیدم، کنار نیما نشستم اینور خالی بود کنارم.. نیما دستموگرفت.. میترسیدم.. دلم شور میزد.. اونا داشتن دست میزدن.. اصلا انگار نه انگار دوتا عزادار اینجاست،، آتنا هم دستشو به سمت آب میبرد. دادزدم قسمش دادم دستتو سمت آب نبر.. نیما پاشد ایستاد، داد زدم بشییینننن،، نیمااا تو روخداااا.. بهار داشت برام میخندید.. قایقم هی تند وتند تر میرفت.. اشکم در اومد.. خدایا خودت کمکم کن😭نیما حرف به گوشم نمیداد..
تاحالا سوار نشده بودمم.. میخواست دور بزنه.. سرعتش خیلی زیاد بود.هرجی داد میزدم کسی نمیشندید . فکر کردم تو آبم چشام بستم هیچی نفهمیدم...
........
نیما
نرگس.. نررررگسسسسس،،،، نررررگسم😭 من غلط کردم.. بیااااااا.. منننن نمیخوااام ایننن دنیااایییی بی تووووورو نررررگس بیااا.😭 چرا صبر نکردی حتییی برا یه بارررم شده بگم دوست دارم😭... چرا نرررگس.. منو حسرررت به دل گذاشتی رفتیییی.😭. نرررگس.. 😭تو وقتییی میگفتی من بمیرمم چکار میکنی یه چیزی میدونستی کهه میگفتیییی 😭نررگسس 😭چرا برا یه بارم شده نزاشتی بگم عاشقتممم😭نرگس چرا من به پات نیافتادم اون روز.. نررررگسممم😭
نرررگس مننن خیلی دوست داشتممم نگفتتممم بهههت😭نررگس بیا دعوااا کن باهامم😭نرررگس😭نررگ بیا بزن تو گوشم😭نررگس بی تو منم میمیرم..تنهاااااا شدمممممم نررگس😭بیکَس شدممم نرگس😭
خدایاااا این چه زندیگههه نرگسمووو میگیریییی 😭😭نررگسس اینا دارن منو میبرن میگن این کار کنییی نررگس در عذابب میشهه مگههه دورووغ نمیگننن نرگس 😭
........
از خواب بیدار شدم
دیدم نرگس داره تو خواب گریه میکنه.. بیدارش کردم..
+نیماااا 😭
_جانم! داشتی تو خواب گریه میکردی.یکم آب بخور .
+خواب بود؟؟؟
_اره😂
+چطور خوابی بود که مرده بودم؟
_مرده بودی😂خدا نکنه..
+تو راحت میشی میری یه زن میگیری
_دوتا میگیریم
+تو خواب به من گفتی دوست دارم
_تو که مرده بودی
+نمیدونم چی بود.تو داشتی گریه میکردی
_هرچی بود خواب بود
+تو دریا غرق شدم
_از بس تو فکر بودی😂
نرگس))
اگ اون خوابم نمیدیدم هیچوقت نمیفهمیدم چقدر دوسم داره براش تعريف کردم...
_نرگس چقدر منو دوست داری
+هیچی
_واقعا
+دوست ندارم
_پس چیی
+عاشقتمم😘..
اینم زندگی نامه یکسال ونیمه ی من..
عمهه شدم😍..
آتنا خواستگار داشت کلی بهش گفتیم ازدواج کن قبول نکرد😕💔
آرمان جای خالیش گلنرگس بود🌼
پایان 🌹 ✨
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
رمان شماره :۸☄💥
نام رمان: من با تو 🌝🌚
ژانر: مذهبی عاشقانه
نام نویسنده: لیلی سلطانی🌷
تعداد قسمت ها: ۷۱✨💫
با ما همـــراه باشیـــــن😊👇
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #اول
با عجله از پله ها پایین رفتم،
پله ها رو دوتا یکی کردم تو همون حین
چــ👑ـادرمو سر کردم به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،
لنگون لنگون به سمت در رفتم در رو که باز کردم
عاطفه با عصبانیت 😠بهم خیره شد آب دهنمو قورت دادم.
_خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست!😊 عه عاطفه حالا یه بار دیر کردما عزیزم بیا بریم دیره.
_چه عجب خانم فهمیدن دیره!😕
شروع کرد به دویدن منم دنبال خودش
میکشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده،ایستادم!
عاطفه با حرص گفت:
_بدو دیگه!😬
با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید!
با شیطنت گفت:
_میخوای بگم برسونتمون؟ 😉
قبل از اینکه جلوشو بگیرم با صدای بلند گفت:
_امین!☺️
پسر به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرشو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابشو دادم!
رو به عاطفه گفت:
_جانم!😊
قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود!
_داداش ما رو میرسونی؟😌
امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:
_بیاید!😊
به عاطفه چشم غره رفتم سوار ماشین 🚗 شدیم،امین جدی به رو به رو خیره شده بود با استرس لبمو میجویدم،انگار صدای قلبم 💗تو کل ماشین پیچیده بود!
به آینه زل زدم هم زمان به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد!❣
سریع نگاهش رو از آینه گرفت،
بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کردن.
ماشین ایستاد با عجله پیاده شدم بدون تشکر کردن! عاطفه میاد سمتم.
_ببینم لبتو!😄
و خندید
با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد!😬
🌸🍃ادامه دارد....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #دوم
کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،😋
عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،
ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:
_بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار!😠
+هانی بی عصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گرتت!😜😃
_لال از دنیا بری!😕
شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب
گفتم:
_خدایا امین رو به من برسون!😍🙏
امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم، ☺️🙈
عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم،😊
عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،😌
عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم!
عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین!🙈
مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه!😊
با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،
امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:
_میشه منم هم بزنم؟😊
ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم🙈
داشتم نگاهش میکردم
که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،
امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین!
زیر لب استغفراللهی گفت
و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،
خنده م گرفت 😄با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.☺️
تند گفتم:
_من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان!
با عجله رفتم داخل خونه
و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،
عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن!
امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند 😊رو لبش متعجبم کرد!😟
سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم!
حالا درموردم چه فکرایی میکرد،
تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم!
امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،
در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد!
با شیطنت گفت:
_آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی
نگران بودن!😌😉
قلبم وحشیانه می طپید، 💓 امین نگران من بود؟!
با تعجب گفتم:
_واقعا امین گفت؟! 😳
+اوهوم زن داداش!
احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم!☺️🙈
دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،
با دیدن من هول شد و سریع به سمت در 🚪 رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،😄😄😁
با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم!
عاطفه گفت:
_من برم ببینم امین قطع نخاع نشد!😃
عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:
_خدانکنه! 😍🙈
🌸🍃ادامه دارد....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج