eitaa logo
رمان کده
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
407 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Adminchanels تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️ شما بهش میگید «دوستت دارم» وَلی غسان کنفانی میگه: "تو...اَمّا واردِ رگ هایم شدی، و همه چیز تمام شد...🥲 و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم...❤️" (همینقدر قَشَنگ و مبتلا😍) ‌‌ آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️ یه کم دل آب کنیم...🙃 پاهاشو فَقَط ببینید آخه...😭 تُپُل خان😍 ‌‌ آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
🍃❤️ اینم صحنه ای که دمِ عیدی همگی دچارِشیم😂😜 ‌‌ آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
🍃❤️ - تیترِ صفحهٔ امروز این بود : - دل ڪه نه ، جـٰانم برایت تنگ شده است...🙃 (موقعِ دلتنگی اینو برا هم بفرستید...😍) ‌‌ آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
💕💕 خط به خط دوستت دارم...❤️ 『 ♥️⃤ @romankadeh ♡ 』
💕💕 نوشته بود: شنیدم شعر میگویند خیلی‌ها برای تو، کسی پس مثل من انگار مبهوتِ تماشا نیست...🥲 『 ♥️⃤ @romankadeh ♡ 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️ بارونِ حرم امام حسین(ع) و قشنگیاش...😍🥲 آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
🍃❤️ اگر بخوام بَرات یه توصیف انتخاب کنم؛ تو...قَشَنگترین احساسی هستی که توےِ قلبم تپیدن گرفتی...🙃❤️ (بفرست براش😍) ‌‌ آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
15.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️ تو زندگیِ مشترک، یه همچین حسّی به هَمدیگه بدین تورو خُدا...🥲 ‌‌ آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃 ⚘️ @romankadeh ❤️
رمان کده
ماهگل🌼🌸 #پارت106 تو نگاه اول پارچه های سفیدی رو می بینم که روی مبل ها انداخته شده. قدم بعدی رو برم
🌼🌸 از روی زمین بلند می شم و به سختی می تونم توی این خونه ای که از در و دیوارش کثافت می ریزه نفس بکشم. بدون توجه به ارسلانی که روی مبل دراز کشیده و داره خواب هفت پادشاه رو می بینه، لباس هامو عوض می کنم و روسری به درد نخوری از ته ساک بیرون میارم و جلوی دهن و بینیم می بندم . با یک حرکت موهام و تومشتیم می گیرم و با کش دور مچم بالا سرم جمعشون می کنم. نگاهم و دورتادور خونه می چرخونم و تصمیم می گیرم اول از اتاق ها شروع کنم. پنجره اتاقو باز می کنم تا هوا عوض بشه. روتختی و رو بالشتی و پتوی مچاله شده رو با حالت چندش برمی دارم و توی حموم میندازم. کمد های قهوه ای رنگ رو باز میکنم و بعد از این که چند تا دستمال تمیز از توی آشپزخونه پیدا می کنم، داخل کمد و در و دیوار رو تمیز می کنم. بعد از این که مطمئن میشم که تمیز شده ساکهای لباس هامونو میارم و لباس هارو مرتب توی کمد میچینم. خب، مثل این که باید برم سراغ اصل کاری. حتی با یادآوریش هم دل و رودم به هم میپیچه، گره دستمالو محکمتر میکنم و با یه نفس عمیق، به طرف آشپزخونه میرم. ★★★ با خستگی خودمو روی تخت میندازم و به سقف ترک خورده خیره می شم. ارسلان با اون همه سر و صدایی که من کردم، بیدار نشده بود. نفس عمیقی می کشم و دستمو روی کمر دردناکم میذارم. با چهره ای که از درد درهم شده به ساعت خوابیده روی دیوار نگاه میکنم و پوف کلافه ای میکشم. حتی نمیدونم ساعت چنده! نگاهمو از ساعت به پنجره باز اتاق میدم. موقعی که اومدیم هوای داخل خونه خیلی گرم بود و بوی خیلی بدی هم میومد، ولی الان که چند ساعت از اون موقع گذشته دیگه از اون گرما و بوی بد خبری نیست و حالا زندگی کردن توی این خونه قابل تحمل شده. اگر قراره اینجا زندگی کنیم خیلی چیزها هست که این خونه کم داره.