🍃❤️
شما بهش میگید «دوستت دارم» وَلی غسان کنفانی میگه:
"تو...اَمّا واردِ رگ هایم شدی،
و همه چیز تمام شد...🥲
و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم...❤️"
(همینقدر قَشَنگ و مبتلا😍)
#عاشقانه
#پروفایل
#دوستت_دارم
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️
یه کم دل آب کنیم...🙃 پاهاشو فَقَط ببینید آخه...😭
تُپُل خان😍
#فیلم
#کودک
#دوستت_دارم
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
🍃❤️
اینم صحنه ای که دمِ عیدی همگی دچارِشیم😂😜
#عید
#مادر
#خنده
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
🍃❤️
- تیترِ صفحهٔ امروز این بود :
- دل ڪه نه ، جـٰانم برایت تنگ شده است...🙃
(موقعِ دلتنگی اینو
برا هم بفرستید...😍)
#سیاست_های_همسرداری
#زناشویی
#دوستت_دارم
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
💕💕
نوشته بود:
شنیدم شعر میگویند خیلیها برای تو،
کسی پس مثل من انگار مبهوتِ تماشا نیست...🥲
#همسرانه
#عاشقانه
#دوستت_دارم
『 ♥️⃤ @romankadeh ♡ 』
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️
بارونِ حرم امام حسین(ع) و قشنگیاش...😍🥲
#شب_جمعه
#امام_زمان
#ماه_شعبان
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
🍃❤️
اگر بخوام بَرات یه توصیف انتخاب کنم؛
تو...قَشَنگترین احساسی هستی که توےِ قلبم تپیدن گرفتی...🙃❤️
(بفرست براش😍)
#عاشقانه
#پروفایل
#دوستت_دارم
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
15.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️
تو زندگیِ مشترک، یه همچین حسّی به هَمدیگه بدین تورو خُدا...🥲
#ازدواج
#کودک
#دوستت_دارم
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ @romankadeh ❤️
رمان کده
ماهگل🌼🌸 #پارت106 تو نگاه اول پارچه های سفیدی رو می بینم که روی مبل ها انداخته شده. قدم بعدی رو برم
#ماهگل🌼🌸
#پارت107
از روی زمین بلند می شم و به سختی می تونم توی این خونه ای که از در و دیوارش کثافت می ریزه نفس بکشم.
بدون توجه به ارسلانی که روی مبل دراز کشیده و داره خواب هفت پادشاه رو می بینه، لباس هامو عوض می کنم و روسری به درد نخوری از ته ساک بیرون میارم و جلوی دهن و بینیم می بندم .
با یک حرکت موهام و تومشتیم می گیرم و با کش دور مچم بالا سرم جمعشون می کنم.
نگاهم و دورتادور خونه می چرخونم و تصمیم می گیرم اول از اتاق ها شروع کنم.
پنجره اتاقو باز می کنم تا هوا عوض بشه.
روتختی و رو بالشتی و پتوی مچاله شده رو با حالت چندش برمی دارم و توی حموم میندازم.
کمد های قهوه ای رنگ رو باز میکنم و بعد از این که چند تا دستمال تمیز از توی آشپزخونه پیدا می کنم، داخل کمد و در و دیوار رو تمیز می کنم.
بعد از این که مطمئن میشم که تمیز شده ساکهای لباس هامونو میارم و لباس هارو مرتب توی کمد میچینم.
خب، مثل این که باید برم سراغ اصل کاری. حتی با یادآوریش هم دل و رودم به هم میپیچه، گره دستمالو محکمتر میکنم و با یه نفس عمیق، به طرف آشپزخونه میرم.
★★★
با خستگی خودمو روی تخت میندازم و به سقف ترک خورده خیره می شم.
ارسلان با اون همه سر و صدایی که من کردم، بیدار نشده بود.
نفس عمیقی می کشم و دستمو روی کمر دردناکم میذارم. با چهره ای که از درد درهم شده به ساعت خوابیده روی دیوار نگاه میکنم و پوف کلافه ای میکشم. حتی نمیدونم ساعت چنده!
نگاهمو از ساعت به پنجره باز اتاق میدم. موقعی که اومدیم هوای داخل خونه خیلی گرم بود و بوی خیلی بدی هم میومد، ولی الان که چند ساعت از اون موقع گذشته دیگه از اون گرما و بوی بد خبری نیست و حالا زندگی کردن توی این خونه قابل تحمل شده.
اگر قراره اینجا زندگی کنیم خیلی چیزها هست که این خونه کم داره.