eitaa logo
رمان کده
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
406 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Adminchanels تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝
مشاهده در ایتا
دانلود
توضیحاتش ازم میخواست تا براش تعریف کنم درسی که همیشه توی ۳ ساعت میخوندم رو با بردیا توی ۱ ساعت تموم کردم وقتی آخرین صفحه هم تموم شد کتاب رو بستم برديا گفت: فردا آخرین امتحان اینم بدی راحت میشی. سرم رو روی شونه ش گذاشتم و گفتم: خدا کنه نمره م بد نشه. _ نمره مهمه برات. دستش رو همزمان با این حرفش روی پاهام کشید دستم رو روی دستش گذاشتم به سختی گفتم: آره یکم بریم بخوابیم دیگه دیر شد. _ کجا هنوز ساعت نه؟ دستش رو از زیر بلوزی که پوشیده بودم رد کرد و... زیر دوش آب گرم ایستاده بودم از برخورد قطرات آب روی تن دردناكم آرامش عجیبی توی تنم حس میشد تو آینه حمام که بخاطر گرفته بودش خودم رو نگاه کردم همه جای گردنم كبود شده و لبام باد کرده بود. زیر لب دیوونه ای نثار برديا کردم بعد از سه ماه هر دومون به این رابطه نیاز داشتیم. خودم رو که کامل شستم از حموم بیرون اومدم رمبدوشامبر رو پوشیدم با اخمی ساختگی نگاش کردم روی تخت رو پهلو دراز کشیده و منتظرمه _چیشد رفتی حموم بد اخلاقی شدی؟ گردن كبودم رو نشونش دادم. _ ببین چه گلی کشتی فردا مثلا امتحان دارم؟ لبخند از ته دلی زد. _ خوبه دیگه تازه اون موقع میفهمن صاحب داری. کنارش نشستم و گفتم: جور دیگه ای نمیشد بفهمن؟ نوازش وار دستش رو روی کبودی هام کشيد غمی توی چشماش نشست از غم ناگهانیش شوکه شدم سريع گفتم: حرف بدی زدم؟ _ نه نه اصلا. _چیشد؟