eitaa logo
رمان کده
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
409 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Adminchanels تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 پارت گذاری رمان#ماهگل و#هم نفس
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمان مغموم مسیح برقی گرفت برقی از سر امید وشایدم ناباوری نازنین سریع وهیجان زده ادامه داد -افرا قبل از اینکه شما به خواستگاریش برید بهتون علاقمند شده بود اینومن توی نگاش میخوندم اما خودش نمی خواست باور کنه ؛شماکه می دونید اون چقد لجباز ویکدنده است اگر واقعا از شما متنفر بود و نمی خواست با هاتون ازدواج کنه میتونست این واقعیت و به پدرتون بگه وخودشو از یه زندگی سرتا سر تحقیر واجبار خلاص کنه، اون که مریض نبود که افرا بخواد نگران حالش باشه !....... اما اون این کارو نکرد...... چرا ؟چون دوستتون داشت ونمی خواست زندگی با مردی وکه دوست داره رو از دست بده با ناباوری وپوزخندی از سر تمسخر گفت : -پس چرا از بودن در کنار من اینهمه زجر می کشید ونگاش همیشه پر از غم بود -چون هرگز فکر نمی کرد شما اینقدر سخت وغیر قابل نفوذ باشید.
او هر بار که به شما نزدیک میشد با سنگ دلی تمام قلبشو می شکستید وبهش فرصت اینوکه در کنارتون خودشو ثابت کنه وبه آرامش برسه رو بهش نمی داید این بحث کلافه اش کرده بود ، چرا این دختر داشت غرور افرا را با اراجیفش به بازی میگرفت ،برای پایان دادن به بحث آهی از سر حسرت کشید وپرسید -افرا می دونه شما اینجایید؟ با سر تکذیب کرد وگفت : -اون اگه بدونه که من همه چیزو به شما گفتم منو زنده نمی زاره شما که اونو میشناسید چقد تودار و لجبازه به صندلیش تکیه زد وگفت : -پس چرا حاضر شدی روی دوستیت با اون ریسکی به این بزرگی کنی ! -این حق شماست که بدونید مالک همه وجودافرا اید بازهم به سر خانه اولش برگشته بود .با دستش به او اشاره کرد وبا آرامشی کاملا تصنعی پرسید - برای اثبات این حرفت دلیلی هم داری ؟ -برا دوست داشتن دلیل نیازنیست ؛اما حالا که شماحتی برای دوست داشتنتون هم به دنبال دلیلید ، باید بگم چه دلیلی بالاتر از اینکه افرا حاضر شد برخلاف خواهش و التماسهای من ،وبدون رفیق همه سالهای تحصیلش ،کلاس فولاد ترم قبلشو با شما بگیره
با اکراه گفت : -این فقط به خاطر خواستگاری ارجمند از او بوده -ارجمنداز سال اول ورودمون چشمش دنبال افرا بود وهمون ترم اول به طور خصوصی ازخود افرا خواستگاری کرد اما افرا بهش جواب رد داد اونم از رو نرفت و سال سوم به همراه خانواده اش درخواستش و رسمی بیان کرد که اینبار حاج علی خدابیامرز آب پاکی رودستشون ریخت و گفت :فعلا افرا قصد ازدواج نداره وحتی بهش این فرصت و نداد که با افرا حرف هم بزنه پس اگه افرا به خاطر ارجمند می خواست با شما کلاس بگیره باید اینکارو از ترم دوم انجام می داد درصورتی که ما چندین واحدمون وبا خود ارجمند پاس کردیم -اگه اینجوره پس چرا اصرار داشت کلاسش رو بامن عوض کنه ؟ -چون خیلی زود متوجه شد اشتباه کرده و شما غیر قابل تحمل تر از حد تصور او هستین حرفهای نازنین گیجش کرده بود - چرا برخلاف علاقه اش به من می خواد ازم جدا بشه ؟ -چون نمی تونه با گذشته شما کنار بیاد.
رنگ ناباور نگاهش آنی رنگ تردید به خود گرفت وبهت زده نجوا کرد -منظورت چیه ؟ -افرا از رابطه عاطفی شما با بهار خبر داره و می دونه چرا برخلاف علاقتون به بهار حاضر شدید نامزدیتون و باهاش بهم بزنید و با اون ازدواج کنید ابروهایش درهم گره خورد وبه روی میزش خم شد وپراز خشم گفت : -کی این چرندیاتو تو مغزاون فرو کرده ؟ -برادرتون !......اینطور که مشخصه تنها شخص صادق توی خانواده شما اونه باورش چقدر سخت بود ،این بارهم ضربه را از ناحیه کسی که نزدیکترین کسش بود خورده بود ،با ناباوری زمزمه کرد -و افرا همه حرفهای اونو باور کرده ؟ -چرا نباید باور می کرد پر از خشم به تندی گفت :
-چون همه این حرفها دروغه -خودکشی دوستتون به خاطر خیانت نامزدش هم دروغه ؟!............... جناب محتشم افرا خودشو یک بازنده توی زندگی شما می دونه ،یه بازنده که داره همه سعی خودشومیکنه عشق و علاقه اش به شما رو تبدیل به تنفر کنه -اما واقعیت اون چیزی نیست که مهدی گفته ! -من برای دونستن واقعیت اینجا نیستم کلافه و مستاصل گفت : - وقتی افرا داره ؛منو وعشقمو فدای یه مشت اراجیفی که مهدی بهش گفته ،می کنه ؛ پس چرا تو اینجایی ! چرا مثل همیشه کنارش نیستی وازش حمایت نمی کنی -من اینجام تا به شما بگم اگه افرا حاضر شده به خودش افترا بزنه وخشم شما رو به جون بخره فقط به خاطر اینه که فکر می کنه شما ازش متنفرید -افرا اگه منو واقعا دوست داشت باید باورم می کرد -اون شما رو باور کرد ، اما شما هرگز باهاش صادق نبودین و بهش خیانت کردین با خستگی پنجه اش را درموههایش کشید و داد زد -چه خیانتی !
از جا برخاست وگفت : -در طول این مدت افرا خیلی سعی کرد به شما نزدیک بشه اما شما با رفتارتون فقط آزارش دادین. افرا تصمیم خودش و گرفته وهیچ کسی هم به غیر ازخود شما نمی تونه اونو از تصمیمش منصرف کنه ،خواهش میکنم حالا که واقعیت و می دونید برای نگه داشتن اون همه تلاشتون و بکنید تحت تاثیر حرفهای نازنین عمیق درهم فرو رفته بود . نازنین که او را در افکارش غطه ور می دید آرام و بی صدا از دفترش خارج شد. ته دلش احساس مسرت وشادی می کرد .او مطمئن بود که قلب این مرد هم تنها به عشق دوستش گرم میشود وعاشقانه میتپد واز اینکه برای اولین بار اینچنین غرور تنها دوستش را به چالش کشیده خشنود و راضی بود نفسی عمیق کشید و به طرف کلاسش رفت اما جای خالی افرا این ترم را برایش سخت وغیر قابل تحمل کرده بود
با ضربه ای که به در خورد بی حوصله پتو را روی سرش کشیدو معترضانه داد زد : -مامان خواهش می کنم راحتم بذار ؛ به خدا دیگه اعصاب شماتت و سرزنش هاتونو ندارم در با صدای خشکی به روی پاشنه چرخید کلافه سرش را از زیر پتو بیرون آورد وبه تندی گفت : -مامان .... اما با دیدن مسیح در چهارچوب درب قلبش فرو ریخت و ادامه حرف فراموشش شد مسیح با گامهایی منظم واستوار پا به درون اتاقش گذاشت وبا چهره ای درهم و جدی مثل همیشه محکم وقاطع گفت : -هیچ می دونی از یه بچه شش ماهه بیشتر مایه دردسری ! قیافه عبوس و رفتار تند مسیح او را به خود آورد .روی تخت نیم خیز شد واز سرخشم لبش را به دندان گزید و بی ادبانه گفت : -اینکه من مایه دردسرم یا نه به تو ربطی نداره !.......از اتاقم برو بیرون چون دیگه تحملت و ندارم با پوزخندی با آرامش صندلی میز تحریرش را بیرون کشید و گفت : -و اگه نرم! ....چی میشه ؟
با صدای نسبتا بلندی فریاد کشید -مامان !........مامان ..........! با بی تفاوتی روی صندلی نشست ودر کمال خونسردی گفت : -بهتره زیاد به هنجره ات فشار نیاری چون هیچ کس تو خونه نیست که صداتو بشنوه با صورتی از خشم برافروخته پتو را کنار زد واز تخت پایین پرید ؛هیجان زده به سمت در چند قدم برداشت در میانه راه مسیح بازویش رابه چنگ گرفت وبا خشم گفت : -کجا ؟.......تا به همه حرفهام گوش ندادی حق بیرون رفتن از این اتاقو نداری خشمگین بازویش را از دستش بیرون کشید وبه تندی گفت : -دستتو بکش ،اصلا تو به چه حقی بهم دستور میدی روبرویش ایستاد و بی حوصله گفت : -به چه حقی !.......مثل اینکه بهمین زودی فراموش کردی که من هنوزم شوهرتم !
با اخم فریاد کشید -شوهرم بودی ، دیگه نیستی ،یعنی از اولم زوری بودی دستهای عضلانی و قویش را روی شانه نحیفش قرار داد ومحکم اورا سرجایش نشاند وبا لحنی محکم وپرابهت گفت: -زوری بودم یا دلخواه به هرحال ، حالا شوهرتم ! پس بهتر این لجبازیهای احمقانه رو دیگه تمومش کنی !............... از تندی لحن کلام مسیح لحظه ای جا خورد و هراسید .کاملا واضح ومشخص بود که این مسیح ،دیگر آن مسیح متزلزل و ضعیف این چند وقته نیست که با جیغ وداد هایش بهراسد وبه آسانی عقب نشینی کند . بی اراده و از سراسترس درون انگشتانش درهم حلقه شدند . او از این مسیح میترسید ،این همان مسیحی بود که همیشه با غرور وخودبینی محضش حرف آخر را میزد .همان مسیحی که هرگز به او اجازه باور خودش را نداد .همان مسیحی ....... دلش نمیخواست دیگر به آن مسیح فکر کند .
روی تخت جا به جا شد وآرام گفت : -ما همه گفتنی هامونو گفتیم ، دیگه هیچ حرفی باقی نمونده صندلی اش را جلو کشید و روبرویش نشست. نگاهش کرد، عمیق وملتهب!..... این نوع نگاه قلبش را دیوانه میکرد -درسته ،تو همه حرفهاتو زدی اما من از خودم دفاع نکردم ،هیچ دادگاهی هم بدون شنیدن اظهارات یک متهم رای صادر نمیکنه با بدخلقی اما آرام گفت : -رای ماخیلی وقته صادر شده اونم یکطرفه وفقط از جانب تو بازهم حرفهای همیشگی ،کلافه نفسی عمیق کشید وگفت : -به هرحال ما چند ماه زن وشوهر بودیم ،درست نیست که با اینهمه نفرت از هم جدا بشیم نگاهش را از او گرفت وبه دیوار روبرویش خیره شد - با حرفهای تو چیزی از نفرت من کم نمیشه پس بی خود خودتو اذیت نکن لحن تلخ وگزنده کلامش قلبش را به درد آورد .اما او آنجا بود تا به این بازی برای همیشه پایان دهد بازی احمقانه ای که خود شروعش کرده بود وباید خودش هم تمام میکرد - دردهای زیادی روی دلم سنگینی می کنه که طاقتم و بریده
نگاه عاری از احساسش را ازدیواراتاق به پنجره بسته دوخت وبی تفاوت و سرد گفت : -فکر نکنم ! شخص مناسبی برای سنگ صبوری دردهای تو باشم !همینطور که این چندماهه نبودم! بی اعتنایش خنجر به قلبش فرو میکرد واو تاب تحمل اینهمه درد را نداشت . بی اختیار سرش را نزدیک صورتش آورد و دست لرزانش را در دست گرفت .دستان گرمش لرزشی آنی به جان افرا انداخت لرزشی که اصلا طالب آن نبود ،بیداری از خوابی که مدتها آرزویش را داشت !.....خواب غفلت !.........،خوابی که زندگی بی او به سر شود ،اما این دست گرم ثابت میکرد که به سر نمیشود نمیخواست !.....اینهمه وابستگی محض را نمی خواست ،......دلش رهایی میخواست ........،رهایی از هرچه حس تعلق است !......،تعلق خاطر به مردی که سهم او از زندگیش تنها چند ساعت بود ،چند ساعت ناقابل اما شیرین وپراز احساسی گرم وآتشین با هرم نفسهای گرم وروح بخش مسیح در زیرنرمی گوشش وجودش صیقل یافت
هدایت شده از کانال مداحی
اعتیاد همان آغازی است که پایانی ندارد و اگر هم روزی پایان آن فرا برسد چیزی جز مرگ و تباهی زندگی نخواهد بود. اعتیاد آسان ترین روش تبدیل هستی به نیستی و زندگی به مرگ است! ترک اعتیاد بدون درد و خماری ، بدون نیاز به بستری ، کاملا ریشه ای و گیاهی💯🌱 ترک اعتیاد به انواع مخدرهای صنعتی و سنتی شامل: 🔸️تریاک ، شیره ، هروئین 🔹️متادون ، اُپیوم ، ب۲ 🔸️ترامادول ، شیشه ، سورچه و ... برای دریافت مشاوره و شروع درمان پیام دهید👇 https://eitaa.com/joinchat/3328311657Ca7f19105c7