رمـانکـده مـذهـبـی
یعنی محمد صلیاللهعلیهواله اینقدر در بین یاران مدعیاش، غریب بود؟ یعنی تمام عرض ارادتها به محضر
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۷۹ و ۸۰
فضه در کنار بانو و مولایش در خانهٔ رسول خدا حضور داشت و او میدید که علی #مظلوم و #تنها، در اتاقی آنطرفتر به تنهایی مشغول غسل و کفن، نفس و جانش است و فاطمه با حالی نزار گریهها میکند و نالهها سر میدهد...
دل فضه از درد فراق رسول و بیتابی فاطمه سخت به درد آمده بود..اما نمیدانست دردی سختتر از درد عروج رسولالله در راه است و بیرون این خانه چه خبرهایی دهان به دهان میگردد و چه مجالسی به پا شده..
مردم دسته دسته وارد سقیفهی بنیساعده میشدند، مکانی که در نزدیکی مسجدالنبی بود و متعلق به طایفهی بنی ساعده بود..
جایی که بیشتر به محل استراحت شبیه بود، دور تا دورش را نخلهای سربهفلککشیده گرفته و برایش سقفی از شاخ و برگ درختان درست کرده بودند...
عده ای از انصار در صدر مجلس مشغول صحبت بودند، گویا مسئلهی مهمی برایشان پیش آمده بود، مسئلهای که از ارتحال پیامبرشان نیز، مهمتر بود.
مردم وارد سقیفه میشدند و دور آن جمع حلقه میزدند...هرچه زمان میگذشت، افراد بیشتری وارد آنجا میشدند و کمکم تعدادی از مهاجرین هم به حلقه ی صدرنشین پیوستند...
هر کس حرفی میزد و نظری میداد، اما بعد از مدتی نظر مورد بحث رد و نظریه ای تازه نمودار میشد،...
همه و همه به فکر #دنیا و #خلافت بعد از محمد صلی الله علیه وآله بودند، پیامبری که هنوز پیکر مقدسش بر زمین بود و اینان بی توجه به این موضوع مهم، تلاش میکردند که سهم خود را از خلافت بیشتر کنند و همه میدانستند که آنها را درخلافت سهمی نیست اما خود را به نادانی و بیخبری زده بودند و علیِ مظلوم، مظلومتر از همیشه به همراه بنیهاشم و ملائک آسمان، کمی آنطرفتر در خانهای ماتم زده، پیش روی دختری داغدار، مشغول غسل و کفن و حنوط، آخرین پیامبر خدا بود.
بالاخره داخل سقیفه، جمعشان جمع شد و انگار حلقه ی شورایشان تکمیل شده بود ، یکی میگفت خلافت از آنِ انصار است به فلان دلیل...،
دیگری از خوبیهای مهاجرین میگفت و آنها را مستحق خلافت میدانست...
گویی اینان #فراموشی و نسیان گرفته بودند و فراموش کرده بودند،کمتر از سه ماه پیش، پیامبر صلیاللهعلیهواله در حجةالوداع در غدیرخم از آنان برای علی علیهالسلام بیعت گرفت،...
آنها فراموش کرده بودند که همین جمع و سردستهی مهاجرین این جمع، اولین کسانی بودند که خلافت بلافصل علی علیهالسلام را بعد از پیامبر صلیاللهعلیهواله تبریک گفتند و جزء اولین نفراتی بودند که علی علیهالسلام را امیرالمؤمنین خواندند....
آنها آیه ی تبلیغ، آیهی مباهله، آیهی اکمال دین و آیات دیگری که ولایت علی علیهالسلام را گوشزد میکرد، از یاد برده بودند،...
گویی اینجا کینهها بود که میجوشید و بغض و حسدها بود که طغیان نموده بود، تا علی علیهالسلام را از حق مسلمش که خداوند تعیین کرده بود، محروم کنند... و درخلافت، در امری که اصلا به آن علم و اِشراف نداشتند، حقی برای خود قائل شوند.
گفتگوی مهاجرین و انصار به درازا کشیده بود...در این بین پیرمردی نشسته بود که به عصایش تکیه داده بود و پینهی وسط پیشانی و بین دو چشمش، نشان از این داشت که بسیار عبادت کرده، او خوب حرف اطرافیان را گوش میداد و به هر سخنی دقت فراوان داشت،...
وقتی بحث بین صحابه بالا گرفت و بیم آن بود که این جمع بدون اینکه به نتیجهای برسند از هم بپاشند، آن پیرمرد شروع به سخن گفتن نمود، ابتدا صدایش در هیاهوی مردم گم بود،...
اما به یکباره جمع متوجه او شدند و چون دیدند حرفهای حکیمانهای میزند، سخنانش را تأیید کردند و عاقبت، تصمیمشان همان شد که آن پیرسالخورده بر زبان آورد، هیچکس او را نمیشناخت، اما همه به درستی رأی و نظر او اقرار کردند، نفهمیدند او از کجا آمد و به کجا رفت، فقط دیدند که نظری مدبرانه داد...
پس از اینکه جمع مورد نظر بر سر خلافت اجماع کردند به سمت مسجد حرکت نمودند و #ابوبکر بر بالای منبر رسول خدا قرار گرفت و همان پیرمرد پیشانی پینه بسته ، برای بیعت کردن اولین نفر جلو رفت، اولین کسی بود که با خلیفهی تعیین شده دست داد و بیعت نمود، او هنگام بیعت، درحالیکه گریه میکرد گفت :
_شکر خدا که قبل از مردن، تو را در این جا میبینم، دستت را برای بیعت دراز کن،
ابوبکر دستش را جلو برد ،او هم بیعت کرد و گفت :
_«امروز ،روزی ست مثل روز آدم»
و با زدن این حرف خود را کنار کشید و از مجلس خارج شد....
رمـانکـده مـذهـبـی
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۱۰۴
چرخ روزگار میچرخید و این بار با ظلم دنیاطلبان بر مدار دنیاطلبان میگشت .
#فدک، سرزمینی حاصلخیز و پهناور که میتوان به چشم قطب اقتصادی هم به آن نگاه کرد، سرزمینی که قبل از اسلام در دست یهودیان اطراف مدینه بود و با رونق گرفتن اسلام، یهودیان این سرزمین تسلیم شدند و فدک بدون کوچکترین جنگ و خونریزی به دست سپاهیان اسلام رسید .
خداوند که دانای بیهمتاست، هیچ ابهامی در دینش نیست، سرنوشت غنائمی را که بدون جنگ و خونریزی بدست میآمدند مشخص نمود و آنها را از داراییهای پیامبر اسلام اعلام کرد و اختیار این اموال را به دست رسول الله صلی الله علیه وآله داد تا هر جور صلاح میداند، دربارهٔ این اموال تصمیم بگیرد...
وقتی خبر تسلیم فدک به پیامبر صلی الله علیه واله رسید، ایشان دوست داشتند به پاس فداکاری ها و بذل و بخشش های امالمؤمنین خدیجهکبری سلاماللهعلیها این سرزمین را به ایشان هدیه کنند، اما چون ایشان در قید حیات نبودند... پس فدک را به تنها وارث حضرت خدیجه سلامالله علیها، زهرای مرضیه سلام الله علیها،هدیه نمود....
و همگان از مهاجر و انصار میدانستند...
که فدک از آنِ زهراست و تمام درآمدش به دست حضرت زهرا سلاماللهعلیها، صرف امور مسلمین میشد،یعنی ایشان از مال خود، انفاق میفرمودند....
دشمنان خاندان رسول،به #غصب #خلافت قناعت نکردند و می خواستند آل طه را از همه لحاظ در مضیقه قرار دهند و سرزمین حاصلخیز و پر رونقی مثل #فدک را از دست آنها به در آورند و غصب نمایند، که چنین کردند...
وقتی به حضرت فاطمه سلام الله علیها خبر رسید که ابوبکر ،کارگزارن حضرت را از فدک بیرون کرده...و کارگزاران خودش را بر آن گمارده... و فدک را تصرف نموده،...
فضه شاهد بود که حضرت زهرا سلام الله علیها،سکوت را جایز ندانست و در حلقهٔ زنان بنیهاشم که او را چون نگینی در بر گرفته بودند به راه افتاد تا به نزد ابوبکر وارد شد...
ابوبکر که یکباره زهرای مرضیه و زنان بنیهاشم را در پیش رو دید غافلگیر شده بود،...رو به مادرمان زهرا سلام الله علیها گفت :
_چه شده لشکرکشی کردهاید؟
او خوب میدانست که این سخنان سزاوار دختر پیامبر نیست و براستی لشکرکشی را آنها کرده اند در ابتدا بر درب خانهٔ علی علیه السلام و آتش زدن آنجا و بعد هم لشکرکشی به فدک که از اموال زهرا و علی علیهماالسلام بود...
حضرت زهرا سلام الله علیها بی توجه به حرف او،فرمودند:
_ای ابوبکر ، میخواهی زمینی را که پیامبر صلیاللهعلیهواله برای من قرار داده و آن را بر من از طریقی که مسلمانان با جنگ آن را تصرف نکردهاند، بخشیده است، از من بگیری؟...آیا نشنیده ای که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم می فرمود : «احترام هرکس با فرزندش حفظ میشود و تو میدانی که پیامبر صلی الله علیه واله برای فرزندش جز این را باقی نگذارده؟!
وقتی ابوبکر سخنان حق و حقیقت مادرمان زهرا را شنید و زنان همراه او را دید ، دواتی خواست تا سند فدک را برای او بنویسد...
انسان متعجب است از کار این خلفای خود نشانده، مال غیر را غصب میکنند و سپس خود سند برای آن مینویسند...
ابوبکر سند را نوشت و به دست حضرت زهرا سلام الله علیها داد...زهرا سلاماللهعلیها کاغذ به دست میخواست از مسجد بیرون بیاید...
که ناگهان #عمر که خبر به او رسیده بود و از نرم خوتر بودن ابوبکر نسبت به اخلاق خشن خودش، خبر داشت، خود را مانند تیری در کمان به مسجد رسانیده بود، جلوی او سبز شد و....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
فاطمه سلاماللهعلیها که خود قرآنی ناطق بود،... آنقدر از قرآن آیه پشت آیه آورد تا دروغ ابوبکر را بر همگان آشکار نمود...
مادرمان زهرا میدانست که #فدک هم همچون #خلافت از علی، غصب شده و آنان این ملک را به او برنخواهند گرداند،...
اما فدک را بهانه ای کرد تا #تلنگری بزند به مهاجرین و انصار تا شاید وجدانی بیدار شد و کسی از آتش سوزانی که میرفت دامانشان را بگیرد، نجات یابد...
در آخر مادرمان زهرا، سلاماللهعلیها حرفی زد که دردش از درد شکستن پهلو و سینه زخمی و تازیانه و سیلی جلوی چشمان دریدهٔ اهل مدینه بدتر بود....
حرفی زد که ملائک آسمان را در عرش خدا به گریه انداخت....
سخنی گفت که ستون های زمین به لرزه افتاد...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛