eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
190 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی #خط_قرمز جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت #صدو
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت صدای خش‌دار ولی آشنای حامد را میان فش‌فش بی‌سیم می‌شنوم: -آره. بگو هوامو داشته باشن دارم میام! یک لحظه یک سیلی به خودم می‌زنم ، که ببینم خوابم یا بیدار. حتماً از خستگی خوابم برده ، و حامد می‌خواهد به خوابم بیاید. احتمالاً الان در همان اتاقک بیدار می‌شوم ، و می‌فهمم دارم خواب می‌بینم؛ اما درد سیلی نشان‌دهنده بیداری ست. دوباره حامد داد می‌زند: -کجایی؟ هوامو داشته باشین اومدم! منم دارم میام! به سیاوش نگاه می‌کنم ، که رفته پشت تیربار و می‌خواهد ماشینی که به خیال خودش انتحاری است را به رگبار ببندد. بجای جواب به حامد، می‌دوم به سمت سیاوش و با تمام توان داد می‌زنم: -نزن! نزن! سیاوش مثل دیوانه‌ها نگاهم می‌کند. می‌گویم: -حامده داره میاد! همین الان بهم بی‌سیم زد! سیدعلی و مجید جلو می‌آیند و تقریباً داد می‌زنند: -چی می‌گی؟ مگه می‌شه؟ مطمئنی؟ - آره! خودش بهم بی‌سیم زد! و جلوی چشمان حاج احمد به حامد بی‌سیم می‌زنم: -عابس عابس حیدر! با چند ثانیه تاخیر می‌گوید: -عابس به گوشم. نزنین! دارم از تیررس خارج می‌شم. چند قدم به جلو برمی‌دارم. کم‌کم می‌شود ماشینش را با چشم غیرمسلح هم دید. زیر لب صلوات می‌فرستم. کمی جلوتر بیاید از تیررس موشک‌ها خارج می‌شود، فقط کمی جلوتر. هنوز حس می‌کنم خوابم. امکان ندارد... حواسم نیست که بلند بلند دارم می‌گویم: -یا فاطمه زهرا... یا قمر بنی‌هاشم... یا امام حسین! دوباره صدای بی‌سیم درمی‌آید: -حیدر حیدر عابس! اشک خودش را رسانده به لبه پلک‌هایم. لب‌هایم می‌لرزند و از ته دل می‌گویم: -جانم عابس؟ - بگو آمبولانس اعزام کنن. مجروح آوردم. 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛