eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
185 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_صدوپانزده _درکت می کنم حس قشنگیه پدر بزرگ و
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ یک هفته ای کلا تو اتاق امیر علی بودم واز نگرانی شبا خواب به چشمام نمی اومد ، حس میکردم با این همه نزدیکی بهش دوباره وابستش شدم ونمیتونم ازش دور بمونم. هر وقت امیر علی از خواب بیدار میشد با اون حال ناخوشش یه لبخند بهم میزد وته دلم راضی شده بود به بخشیدن ولی باید بابت رفتارای بدش یکم تنبیه میشد. بعد از یک هفته حالش بهتر شد تصمیم گرفت دوباره به شرکت برگرده و میگفت از کارا خیلی عقب افتاده. هرچی بهش گفتم پسرات هستن ومدیریت میکنن گوش به حرفم نمیداد و میگفت پسرا مدیریت می کنن ولی یه ناظر باید بالا سرشون باشه که خطایی ازشون سر نزنه. خیلی سخت گیر بود،یا من خیلی آسون میگرفتم رو نمیدونم چون مدیریت رستوران هام دست پسرا بود و به احتمال زیاد مدیریت کردن چند تا رستوران سخت از چندین کارخونه باشه. از وقتی امیر علی به کارخونه رفت دل نگرونیم شروع شد. روزی ۱۰ بار بهش زنگ میزدم و حالش رو میپرسیدم. یه بار که زنگ زدم گوشی رو برداشت وگفت: _خانم بخدا من خوبم اجازه بده من به جلسم برسم از بس توی این دوساعت زنگ زدی همه فهمیدن. خیلی خجالت کشیده بودم و گفتم: +خب چیکار کنم دلنگرونم که دوباره حالت بد نشه. امیرعلی خیلی آروم گفت: _ممنون که دلنگرونم هستی ولی بخدا من خوبم عزیزم نمیخواد شبیه این بچه ها هر یک ربع بهم زنگ بزنی و حالم رو بپرسی توی این یک ربع اتفاق خاصی برای من نمیافته. خجالت تو صدام مشخص بود: ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃