رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_صدوهشتادوهشت _من ظلم نکردم فقط فکر می کردم د
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲
#پارت_صدوهشتادونه
با مامان مرجان در طول این یک ساعت سنگ هامون رو وا کنده بودیم و تمام مشکلاتمون حل شده بود…
مشغول صحبت با امیرعلی بودم که صدای حامین بلند شد:
_خانوما آقایون یه لحظه حواستون رو بدید به من…
بعد صداش رو نمایشی صاف کرد وادامه داد:
_میخواستم بگم منو داداش حامد تصمیم گرفتیم فردا شب برگردیم شمال…
همه قیافه هاشون درهم رفت وحانیه باز زد زیر گریه وپرید بغل حامد و گفت:
_چرا انقدر زود میخوایید برید؟!حامد مگه قول ندادی بیشتر پیشمون بمونید؟!
حامد برادرانه حانیه رو در آغوش گرفت و گفت:
_چرا ولی از شمال زنگ زدن گفتن کارای رستوران ها خیلی عقب مونده باید بهشون رسیدگی بشن بخاطر همین منو حامینم مجبور شدیم زودتر بریم…
ولی از طرف خودمو حامین قول میدم که هفته بعد پنجشنبه یه دورهمی توی همین رستوران باهم داشته باشیم خوبه؟!
حامد وقتی لبخند حانیه رو دید خیالش راحت شد وبا خوشحالی گفت:
_آها حالا شد…تو همیشه بخند آبجی بزرگه…بخدا روزی ببینم گریه میکنی قول میدم خودم مسبب کسی که به گریه انداختت رو تیکه تیکه کنم…
وحید این تهدید حامد رو به خودش گرفت وگفت:
_من تسلیم…اصلا به من میاد بخوام حانیه رو اذیت کنم؟!
✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃