eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
720 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
با حرص نگاهش کردم و غریدم _یه وقت نزاری نخود تو دهنت خیس بخوره ها!! چرا همه چیز رو به داداشت گفتی. آبرو واسم نگذاشتی. برایم ابرو بالا انداخت و لبخند دندان نمایی زد. _جونم برات بگه که شما خودت داروگری ،بهتر میدونی ،نخود خیس بخوره جوانه میزنه. دست به کمر زد و جدی ادامه داد _انتظار که نداری اجازه بدم تو دهنم نخود سبز بشه.به اندازه کافی زیر پام علف سبز شده!! با چشمانی گرد شده به حاضر جوابیش گوش می دادم. _امیرحسن هم به تو رفته که جواب تو آستینش داره. خودش را روی تخت کناردستم  پرت کرد ودستش را دور گردنم حلقه کرد _عزیزم از قدیم گفتن حلالزاده به داییش میره. امیرحسن کپی برابر اصل بهراد شده. دست از مزاح کردن برداشت و خیلی جدی گفت _پاشو بریم پیش مامان . چایی دم کرده منتظر ماست. _باشه . از اتاق خارج شدیم  و باهم پیش مریم خانم رفتیم. مریم خانم با شنیدن سفر من کمی ناراحت شد ولی وقتی دید این دوری به نفع من است ،مرا به خدا سپرد و آرزو کرد زودتر و با حال خوب برگردم. رفتنم با خودم بود ولی برگشتم دست خدایی بود که هیچ چیز این دنیا را بی هدف و بدون نظم نیافریده است. هرچه در زندگی پیش میرفتم بیشتر به رسالت وجودی خودم پی می‌‌بردم. بهراد مرخصی یک ماهه مرا از دکتر سلیمانی و صادق گرفت. روز موعود فرا رسید، همه زندگیم شد یک ساک کوچک ! بهنوش وارد اتاق شد و با عجله گفت _همه وسایلت رو جمع کردی؟ نگاهی به ساک دستی کوچکم کردم _همه زندگیم رو جمع کردم. مهربان نگاهم کرد و چشمکی حواله‌ام کرد _مهم نیست همه ی زندگیت چقدر شده، مهم  اینه خودت همه زندگی  ما شدی داروگر! امان از او و زبان درازش،امان!! _یادم باشه به علی آقا بگم که هیچ نقشی تو زندگیت نداره و منه همه زندگیتم. خندید و دستم را به دنبال خودش کشید _بگو تا خودم بفرستمت اون دنیا. خوبی هم بهت نیومده. بدو بریم دیر شد. مریم خانم هردویمان را از زیر قرآن رد کرد و همراه با علی آقا به سمت  دانشکده علوم پزشکی به راه افتادیم. قراربود اتوبوس آنجا پزشکان جهادگر را سوار کند. پانزده پزشک متخصص و فوق تخصص مرد  و ۲۴ پزشک زن به این سفرجهادی می آمدند. همگی افراد فرهیخته و با کمالاتی بودند وقتی متوجه شدند من دانشجوی داروسازی هستم برخوردشان ذره ای تغییر نکرد و نگاه بالا به پایین نداشتند. با اینکه اکثرا باتجربه و خیلی حرفه ای بودند. همگی سوار شدیم و با ذکر صلوات راننده به راه افتاد. ╭ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد پناهیان 🔸شیطان خیلی منطقی تورو از فرج امام زمانت مایوس میکنه!! 👌کوتاه و شنیدنی 🔸حتما ببینید و نشر دهید. ┏ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 ♥️͜͡🌱دل‌ به‌ دلدار‌ سپردن‌ کـار هـر دلـدار نیست من‌ به‌ تو‌ جان‌ میسپارم دل‌ که‌ قابلـدار نیست🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند ساعت بعد از پنجره اتوبوس به گذر جاده ها چشم دوخته بودم. هر چه به سمت سیستان نزدیک تر میشدیم ،ستاره های بیشتری چشمک میزدند. انگار ستارگان آسمان هم با دیدن گذشت و فداکاری پزشکان به رقص درآمده بودند. حوالی ظهر بود که به  سیستان رسیدیم . بعد از خواندن نماز جماعت و خوردن نهار ، گروه بندی شدیم و هرکسی راهی یک روستای مرزی شدیم.گروه بندی به این صورت بود که پنج گروه هشت نفره تشکیل دادیم. یک دندان پزشک ،یک پزشک عمومی، یک  فوق تخصص اطفال، یک جراح داخلی و یک پرستار. به جز بهنوش که دندان پزشک گروه بود ، خانم حسینی فوق تخصص اطفال بود زنی حدودا چهل و پنج ساله،بسیارجدی و البته مهربان ، خانم امیری پزشک عمومی بود.او دختری ۲۸ ساله و مجرد بود، بسیار خون گرم و خوش خنده بودبه طوری که با دیدن خنده ی او، تو هم به خنده می افتادی و در نهایت  آقای  سهیل خردمند جراح داخلی بودند ایشان سی و دو سالشان بود. طبق آماری که بهنوش دم گوشم داده بود، دکتر خردمند در ایران تنها زندگی می‌کرد و بسیار متدین و خوش اخلاق بود. از کمک به مردم حتی اگر گدا و یا معتاد و امثالهم باشد ،ابایی ندارد. او دوست همسر بهنوش است. بهنوش هم حق دوستی را ادا می کرد و میخواست هرطور شده مرا به این آقای دکتر غالب کند ولی زهی خیال باطل!! گروه ما بخاطر علاقه وافر به شهید ابراهیم هادی به نام  این شهید بزرگوار مزین شد. در یک درمانگاه ساده با کمترین امکانات پزشکی و البته رفاهی  ساکن شدیم. آقای دکتر به خواست خود در یکی از اتاق های درمانگاه مستقر شد و ما خانم ها به منزلی که دهیار روستا برایمان تدارک دیده بود،رفتیم. خانه ای روستایی با حیاطی خاکی و دیوار های گلی . یک اتاق و یک پذیرایی و در نهایت یک آشپزخانه کوچک محل استقرار ما بود. سرویس بهداشتی و حمام در گوشه حیاط قرار داشت. گوشه چپ حیاط ، یک فضای کوچک برای نگهداری مرغ  و خروس  حصار کشی شده بود. یک باغچه کوچک و یک درخت به حیاط خانه صفا بخشیده بود. این خانه و روستا ،آغاز دوران جدیدی از زندگی من شد. ╭ ╯ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین 🏴فرا رسیدن سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5944796291753052392.mp3
6M
📝 قرائت زیـارت اربعـین 🎤حاج مهدی سماواتی علیه السلام
🏴 به تو از دور سلام 🔸رهبر انقلاب: از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. دو سه زیارت مهم روز اربعین وارد است(، زیارت وارث و زیارت وداع امام حسین). روز همه مردم بنشینند زیارت اربعین را با حال، با توجه بخوانند و شِکوِه کنند پیش علیه السلام و بگویند یا سیدالشهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد. وضع اینجوری است تا یک نظری بکنند، یک کمکی بکنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا