eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
706 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
سلام به عشقترینها روزتون پر از عشق روزتون پر از اتفاقهای عالی الهی امروز براتون زیباترین اتفاقهای زندگیتون بیافته الهی امروز همش کلمات عاشقانه بشنوید الهی امروز هر دم و بازدمتون سرشار از عشق و شکرگزاری باشه عاشقانه دوستتون دارم❤️ امروز کنار نام زیبای «قدوس» که عبارت تاکیدی این هفته مون هست جمله‌ی کامل «دوستت دارم» باشه ❤️به عزیزات امروز بدون غرور بگو دوستت دارم💚 به خودت هم بگو بگو عشق جانم، خودم جانم دوستت دارم، عاشقانه دوستت دارم♥️ امروزمون رو این دو عبارت زیبا میتونه پر از معجزه کنه✔️ 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
☕پنج نکته ☕هرچه روح ما عظیم تر باشد اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینیم ☕هرچه بزرگوارتر باشیم کمتر به دیگران نیازمندیم ☕هرچه کمتر نیازمند باشیم کمتر از آنان دلگیر میشویم ☕هرچه کمتر دلگیر شویم کمتر آسیب میبینیم ☕هرچه کمتر آسیب بینیم راحت تر میبخشیم ☕ظرفیت روحمان افزون باد.... 🔵 🔴 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ اینجا زندگیتو متحول کن 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلای به قسمت اول رمان مخاطب خاص مغرور👆👆👆
هدایت شده از 
🤔 بزرگترین اشتباهی که اکثر انسانها در روابط مرتکب می شوند این است که، بجای اینکه مراقب و نگران رفتار و اعمال خود باشند، نگران رفتار و اعمال دیگران هستند! 👈 یادمان باشد: دنیای بیرون مان، تجلی دنیای درون ماست! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
🔻🔻 فرایند خلق _ مرحله تصور 👈 برای خودت مشخص کن دقیقا چه چیزی میخواهی و باور کن که می توانی آن را داشته باشی . باور کن که لیاقتش را داری و باور کن که برایت عملی میشود 👈 سپس هر روز چند دقیقه چشمانت را ببند و آنچه را از قبل می خواستی مجسم کن، و احساس کن که از قبل آن را داری حالا از آن حالت بیرون بیا و حواست را متمرکز مواردی کن که بابتش خدا را شاکر هستی ، و واقعا از آن لذت ببر 👈 سپس از آن حال و هوای خاص در بیا ، آن را در کائنات رها کن و اعتماد کن که کائنات می داند چگونه آن را برایت آشکار کند. جک کنفیلد 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
28.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت چهارم 🌟استاد: ✅تو هر چیزی که مشکل دارین یعنی یه چیزی رو نمی دونین یا میدونین و اهمیتش رو نمی دونین 🙋♂️شما چقدر قدرت تحمل دارین❓ 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
رمان شماره:12❤️😊 نام رمان:مردی در اینه نام نویسنده:شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی تعداد قسمتها:127
: اولین شعاع نور همیشه همین طوره ... از یه جایی به بعد می بری ... و من ... خیلی وقت بود بریده بودم ... صداش توی گوشم می پیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چی واضح تر می شد بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ... - هی توم ... با توئم توم ... توماس ... چشمات رو باز کن دیگه ... عصبی شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه می رفت ... اونم با کفش های میخ دار ... اما قدرت تکان دادن دستم یا باز کردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تکانی به خودم دادم شاید دست از سرم برداره اما فایده نداشت ... حالا دیگه داشت با لگد می زد به تخت ... به زحمت لای چشمم رو باز کردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ... لعنتی هیچ جور بی خیال من نمی شد ... به زور دوباره لاشون رو باز کردم ... تصویر مات چهره اوبران در برابرم نقش بست ... بلند شدم و نشستم .... سرم داشت می ترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ می ریختن ... به اطراف نگاه کردم ... - من اینجا چه غلطی می کنم؟ ... هنوز مغزم کار نمی کرد ... با تمسخر بهم نیشخند زد ... - تو اینجا چه غلطی می کنی؟ ... همون غلطی رو که نباید بکنی ... تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی؟ ... می دونی دیروز ... صداش مثل چنگک روی شیارهای مغزم کشیده می شد ... معده ام بدجور داشت بهم می پیچید ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند کشیدی ... من احمق رو باش که واست قهوه آورده بودم ... - برو گمشو لوید ... دست از سرم بردار ... چند قدم رفت عقب ... نگاش نمی کردم اما سنگینی نگاهش رو حس می کردم ... اومدم بلند بشم که روی استفراغ خودم سر خوردم و محکم وسط سلول پخش زمین شدم ... دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو کشیدم بالا ... - نمی دونم چرا توی آشغال رو اخراج نمی کنن؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ... - یه پرونده جدید داریم ... زودتر خودت رو تمییز کن قبل از اینکه سروان توی این کثافت ببیندت ... قهوه رو گذاشت کنارم و رفت بیرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توی سلول چه غلطی می کردم؟ ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی ❌@ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: برداشت اول قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون ... افسرپشت میز، زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر می کشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ... - به چی زل زدی تازه کار؟ ... -هیچی قربان ... و سریع سرش رو انداخت پایین ... قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختکن ... شلوارم رو عوض کردم و بدون اینکه برم سمت دفتر، راهم رو گرفتم طرف در خروجی ... - هی کجا میری؟ ... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... - می بینی دارم میرم بیرون ... - کور نیستم دارم می بینم ... منظورم اینه کدوم گوری میری؟ ... همین چند دقیقه پیش بهت گفتم یه پرونده جدید داریم ... منتظر نشدم جمله اش تموم بشه ... رفتم سمت خروجی ... - توی ماشین منتظرت می مونم ... در ماشین رو باز کرد ... تا چشمش به من افتاد با عصبانیت، پرونده های دستش رو پرت کرد روی صندلی عقب ... - با معده خالی؟ ... همین چند دقیقه پیش هر چی توی شکمت بود رو بالا آوردی... هنوز هیکلت بوی گند میده ... اون وقت دوباره ... - هر احمقی می دونه قهوه ... هر چقدرم قوی، خماری رو از بین نمی بره ... شیشه های ماشین رو کشید پایین ... و با عصبانیت زل زد توی صورتم ... - می دونی چیه توم؟ ... من یه احمقم که نگران سلامتی توئم ... و اینکه معلق یا اخراجت نکنن ... اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نیست ... هر غلطی می خوای بکنی بکن ... دیگه نمی تونم پشت سرت راه بیوفتم و کثافت کاری هات رو جمع کنم ... با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم ... - من ازت خواسته بودم کثافت کاری هام رو جمع کنی؟ ... تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ... - وقتی رسیدیم صدام کن ... صحنه جرم ... مقتول: کریس تادئو ... 16 ساله ... سفیدپوست ... دانش آموز دبیرستانی ... ساعت تقریبی قتل: 9 صبح ... برداشت اول از علت مرگ ... خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو ... دو ضربه به شکم ... سه ضربه به پهلو ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: تازه کار؟! مشاهدات اولیه صحنه جنایت .... نوجوانی با موهای نیمه ژولیده ... قد، حدودا 188 ... شلوار جین آبی پر رنگ ... تی شرت لیمویی ... پیراهن چارخانه سبز و آبی غرق خون ... و رد خونی که روی زمین کشیده شده بود ... دستکش ها رو دستم کردم و رفتم بالای سر جنازه ... هنوز دل و روده ام بهم می پیچید ... و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر می کرد ... چند دقیقه بعد، دوباره حالم بهم خورد ... دیگه بدتر از این نمی شد ... جلوی همه ... بالای سر جنازه ... افسر پلیسی که چند قدمی مون ایستاده بود ... با حالت تمسخرآمیزی بهم تیکه انداخت ... - بهت نمی خورد تازه کار باشی ... خوبه توی این سن*، امیدت به آینده رو از دست ندادی و به پلیس ملحق شدی ... اوبران با ناراحتی بهم نگاه کرد ... دیگه تحمل تمسخر اونها رو نداشتم ... برگشتم بالای سر جنازه ... - چند تا از ناخن های دستش بر اثر سائیدگی روی زمین شکسته ... از حالتش مشخصه تا آخرین لحظه برای دفاع از خودش جنگیده ... و توی آخرین لحظات هم برای درخواست کمک، روی زمین خودش رو کشیده ... اما به خاطر ضربات و شدت خونریزی، نتونسته خودش رو به جایی برسونه ... کسی اون رو ندیده یا نخواسته ببینه ... - احتمال داره عضو گروه گنگ یا فروش مواد دبیرستانی باشه ... بین گنگ ها زیاد درگیری پیش میاد ... سرم رو آوردم بالا و محکم توی چشمهاش نگاه کردم ... وقت، وقت انتقام بود ... - اینجاست که تفاوت بین یه کارآگاه تازه کار واحد جنایی با یه پلیس گشت کهنه کار مشخص میشه ... حتی پلیس تازه کاری مثل من می دونه وقتی یه درگیری توی دبیرستان پیش بیاد ... اولین انگشت اتهام میره سمت گنگ های دبیرستانی ... پس یه مواد فروش که تیپ لباس پوشیدنش عین بچه های عادی، سالم و درس خونه ... روی ساعدش از این مدل خالکوبی ها* نمی کنه ... که از 100 متری مثل آژیر قرمز برای پلیس ها جلب توجه کنه ... این خالکوبی هر چی هست ... مال زندگی قبلی این بچه است ... بدون اینکه به حالتش توجه کنم ... از جا بلند شدم و بین جمعیتی که جمع شده بودن، چشم چرخوندم ... اوبران اومد سمتم ... - دنبال کی می گردی؟ ... -اینجا نیست ... - کی؟ ... مکث کردم و برگشتم سمتش ... - همین الان به تمام پلیس هایی که اینجان بگو سریع کل دبیرستان رو ... دنبال یه دختر با رژ بنفش تیره بگردن ... تمام گوشه کنارها رو ... زیرزمین ... انباری یا هر گوشه کناری رو ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... - اگه خودش قاتل نباشه ... آخرین کسیه که غیر از قاتل ... مقتول رو زنده دیده ... * به تازگی وارد 31 سالگی شده بودم. * نوع طرح خالکوبی روی ساعد مقتول، مخصوص گنگ های دبیرستانی و خیابانی بود. 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از 
🔹فیل بسته شده با ریسمان کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است! صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است. کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟ صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است. فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند! شاید هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است. . باورهایتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چله شکرگزاری: 🍃تمرین روز دوازدهم🍃 یه گوشه دنج رو انتخاب کنید و برید اونجا بشینید،قلم و دفتر تون رو هم فراموش نکنید،صادقانه فکر کنید چه چیزهایی امروز دارید که روزی داشتن اونا آرزوتون بود... این آرزو میتونه شامل هر چیزی باشه از خونه و ماشین گرفته،تا مدارج تحصیلی و لاغیر.... حس کنید و بنویسید خدایا شکر بابت همه نعمت هایی که چشم زیبا بین من بهشون عادت کرده و فراموشم شده بابتش شاکر باشم ... خدایا بی نهایت بار شکرت🙏 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
سلااام روزتون زیبا امروز رو میخوام با یه حدیث قشنگ آغاز کنم از امام باقر(ع) هَلِ الدّینُ اِلّا الحُبّ 🌟آیا دین، جز مهر و محبت است؟! بیاییم امروز این حدیث رو تو زندگیمون پیاده کنیم، رفتارمون با همه عاشقانه و پر از مهر باشه😍 بیاییم به خودمون عشق بورزیم همین حالا یک لحظه تامل کنیم، چشمهامونو ببندیم و به خودمون بگیم عاشقانه دوستت دارم و بعد تمرکز رو‌ ببریم سمت عزیزانمون❤️ و اسمشونو تو دلمون بگیم و تاکید کنیم عاشقانه دوستشون داریم کم کم تمرکز رو ببریم سمت مردم شهر یا روستامون و تمام استانمون و کشورمون بعد زمینِ مادر را در نظر بگیریم که داره با سرعت دور خورشید میچرخه به کره‌ی زمین و کل ساکنانش بگیم عاشقانه دوستتون داریم این تمرین را امروز بارها انجام بدیم، بین ۱ دقیقه تا ۱۰ دقیقه معجزه ای زیبا به سمتت میاد این تمرین امروز غوغا میکنه❤️ #👇👇Ÿ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
@ROMANKADEMAZHABI ❤️ وقتی روزتان را با احساس قدردان بودن آغاز میکنید و همان نفس های اولیه صبحتان را سپاسگزارانه میکشید، سپس شروع میکنید بدنبال چیزهایی در زندگیتان که بودنشان به شما احساس خوبی میبخشد و عمیقا از خداوند بابت آنها سپاسگزاری می کنید همزمان فرکانس عشق ، سلامتی، فراوانی و فزونی را به جهان هستی ارسال میکنید. وقتی بودن خودتان را در این جهان یک نعمت بدانید که من هستم تا به جهان خیر برسانم و رسالتم که لذت بردن از زندگیست را انجام دهم آنوقت به وجود خودتان به عنوان ارزشمندترین مخلوق خداوند پی میبرید ، همه از وجودتان انرژی میگیرند، در زندگی خود تاثیرگذارتر میشوید، بابت هر نعمتی که خداوند شما را لایق داشتنش دانسته سپاسگزارتر خواهید بود و چه زیباست وقتی احساس کنید خداوند قدرت خلق زندگیتان را به شما هدیه کرده است پس هرروز مشتاقانه تر بیدار میشوید و شکرگزارانه تر به وجوه زندگیتان نگاه میکنید، فراموش نکنید چقدر خوشبخت آفریده شده اید. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
587223581.mp3
4.8M
زمان یکی از با ارزشترین دارایی‌های ما است، باید برای اهدافی که مشخص کرده‌اید زمان را برنامه ریزی کنید. باهم بشنویم...🌱 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: تماس های شخصی - پیدا کردن یه آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است ... عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست ... با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و رده ام بهم می پیچید ... - یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم ... بهانه هم قبول نمی کنم ... و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود ... یعنی قتل یه دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی، از نظر مدیر چیز مهمی نبود؟ ... یا چیزی اون دانش آموز رو از بقیه مستثنی می کرد؟ ... معاون پشت سرم راه افتاده بود ... - کارآگاه مندیپ ... اگه به چیزی یا کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام ... محکم توی صورتش نگاه کردم ... حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت می کرد ... چرا مدیر اینجا نیست؟ ... بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل ... منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم ... اما قبل از اینکه چیزی بگه ... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم ... محکم و با حالتی کاملا تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم... - چه کسی پای تلفنه ... که صحبت باهاش از قتل یه دانش آموز توی ساعت درسی ... توی مدرسه ای که تو مدیرش هستی مهمتره؟ ... واست مهم نیست؟ ... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی؟ ... خشکش زد ... هنوز تلفن توی دستش بود ... چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگه دقیقا جلوی میزش ایستاده بودم ... کمی خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روی میز ... و محکم توی چشم هاش زل زدم ... - ازت پرسیدم کی پشت خطه؟ ... فریاد دومم بی نتیجه بود ... سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت ... - شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید؟... از جاش بلند شد و رفت سمت در ... و در رو پشت سر منشیش بست ... - یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفته باشم؟ ... چند لحظه صبر کرد ... سعی می کرد به خودش و شرایط مسلط بشه ... اما چه نیازی به این کار داشت؟ ... - تلفن فوری و شخصی بود ... و اگه قصد دارید این بار سوال کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری یه قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سوال هایی و سرکشی توی امور شخصی من و دبیرستانم ... باید دلیلی داشته باشید که این سوال ها با تحقیق درباره قتل رابطه داره ... که در این صورت، لازم می دونم یه تماس شخصی دیگه بگیرم ... البته این بار با وکیلم... دلیلی وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه؟ ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: مسئله دارها دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم ... دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش ... دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم ... برگشت پشت میزش ... - کارآگاه ...؟ ... - مندیپ ... توماس مندیپ ... - به نظر میاد شما کارتون رو خوب بلدید که با این شرایط ظاهری ... اداره پلیس به شما هنوز اجازه کار کردن میده ... اما باید بگم ... منم کارم رو خوب بلدم ... می دونید چی مدرسه ما رو یکی از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت کرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشته باشیم؟... من می تونم از چند صد متری افراد مسئله دار رو بشناسم ... و برام خیلی جالبه افسر پلیس واحد جنایی رو... این وقت از روز ... توی چنین شرایطی می بینم ... چند لحظه سکوت کرد ... - پیشنهاد می کنم کارتون رو خارج از این دبیرستان شروع کنید ... چون من بچه های شرور رو قبول نمی کنم ... و همین طور که می بینید در تشخیص آدم های مسئله دار هم خیلی خوبم ... هیچ چیز از آبرو و رتبه علمی دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانه ازتون خواهش کنم ... بدون وسط کشیدن پای دبیرستان، پرونده رو حل کنید ... البته ما از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم ... تمام سلول های بدنم گر گرفته بود ... انگار توی مغزم سرب داغ می کردن ... به هر زحمتی بود خودم رو کنترل کردم ... می دونستم می خواد من رو برای شروع یه درگیری تحریک کنه ... اما چرا؟ ... چی توی فکر و پشت این رفتار آرام بود؟ ... بدون گفتن کلمه ای از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم می اومد ... چند قدمی که رفتم برگشتم سمتش ... - می خوام همین الان کل چارت تحصیلی کریس تادئو رو ببینم ... با تمام نکات و جزئیات ... اسامی دوست هاش ... و هر کسی که توی این دبیرستان لعنتی باهاش حرف می زده... پشت سر معاون ... توی مسیر چشمم به اولین پلیسی که افتاد رفتم سمتش ... - سریع یه قیچی آهن بر با دستکش بیار ... از دفتر اصلی که اومدم بیرون حاضر باشه ... پرونده کریس رو داد دستم ... به محض باز کردنش ... اولین نظریه ام تایید شد ... عکس روی پرونده ... عکس کریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یکی بود ... اما این عکس، تیپ و شخصیت توی عکس ... متعلق به اون جنازه نبود ... کریس تادئوی 16 ساله ای که به قتل رسیده ... با عکس توی پرونده اش خیلی فرق داشت ... 📝 نویسنده:شهیدمدافع‌حرم‌سیدطاها ایمانی @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ... حالت موها و چهره اش توی عکس ... دقیقا عین گنک های شر دبیرستانی بود ... با اون چهره های دردسرساز و خراب کار ... سرم رو بالا آوردم و به معاون پوزخند زدم ... - اون مدیر فوق العاده تون که گفت بچه های شرور رو نمی پذیره ... تشخیصش در مورد شناخت مسئله دارها اغراق بیش از حد بود؟ ... یا این بچه به دلیل خیلی مخصوصی، استثناء پذیرش شده بوده؟ ... چند لحظه صبر کرد ... حرف های زیادی پشت چشم هاش بود و از توی مغزش حرکت می کرد ... در نهایت فقط لبخند سنگینی زد ... - بابت برخوردهای آقای مدیر عذرمی خوام ... ذاتا فرد بدی نیست اما این دبیرستان از همه چیز واسش مهمتره ... مکث کرد ... و دوباره ... - از همه چیز ... تاکیدش روی " از همه چیز" ... قابل تامل بود ... و با تاکید خود مدیر روی آبرو و اعتبار علمی دبیرستان همخونی داشت .... غیر مستقیم می خواست حرف بزنه؟ ... یا در شرایطی بود که با کمی فشار و هل دادن ... خیلی چیزها برای گفتن می تونست داشته باشه ... - و چی شد که کریس رو قبول کردید؟ ... - قبل از اینکه آقای ... به عنوان مدیر اینجا انتخاب بشه ... کریس دانش آموز این دبیرستان بود ... و آقای مدیر هیچ دانش آموزی رو به راحتی و بی دلیل اخراج نمی کنه ... پرونده رو دادم دست خانمی که کنار دستگاه کپی و فکس ایستاده بود ... - یه کپی می خوام ... از تمام صفحات ... چیزی جا نیوفته ... و دوباره چرخیدم سمت معاون ... کپی گرفتن، بهانه چند لحظه ای بود که زمان بیشتری برای فکر روی سوال بعدی بخرم ... - از وقتی مدیر جدید اومده چند تا دانش آموز رو اخراج کردید؟... با چه بهانه هایی؟ ... حالت چهره اش عوض شد ... مطمئن شدم دلائل زیادی برای غیر مستقیم صحبت کردن داره ... لبخند رضایت کوچکی که چهره اش رو پر کرده بود و سعی در کنترلش داشت ... - این چیزها، چیزهایی نیست که در موردش حرف بزنیم ... اومدم توی حرفش ... - مشکلی نیست ... می تونم ازتون دعوت کنم برای پاسخ به سوالات به اداره پلیس بیاید ... یه دعوت کاملا دوستانه ... حالت رضایت توی چهره اش بیشتر شد ... - بدون میکروفن و دوربین؟ ... - بدون میکروفن و دوربین ... چرا باید از دعوت به اداره پلیس و بازجویی غیر مستقیم خوشحال بشه؟ ... یه آدم انسان دوسته که کمک به بشریت برای مبارزه با ظلم و جنایت بهش احساس یک نوع دوست و قهرمان رو میده؟ ... یا دنبال اهداف دیگه ای توی این گفت و گو می گرده؟ ... حداقل توی چهره اش نشانی از ناراحتی برای مرگ کریس تادئو رو نداشت ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از 
واقعا تا به ڪی ...؟ قضاوت، غیبت، تهمت چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد... دل شڪستن دارد ... چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست فلانی جراحی ڪرده... فلانی دزده ... فلانی زشته ... فلانی تتو، پیرسینگ، پروتز داره ... فلانی خیانت ڪرده و ... چرا ڪسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس همه خدا شدند ... همه قاضی شدند ... همه گناهڪارند جز خودمان ... ای ڪاش این را بدانیم در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود ... پس فڪر اعمال و افڪار خودتان باشید ... فقط ڪافیست پاهایتان را ڪمی از زندگی بقیه بیرون بڪشید... باور ڪنید خودتان هم آرام میشوید ...👌 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
27.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت پنجم 🌟استاد: ✅ زمانی شنیدم معنی حماقت این است که همان کارهای قبلی را انجام بدهیم و انتظار نتیجه جدیدی داشته باشیم(انتونی رابینز) ☝️از وضعیت فعلی زندگیتون راضی نیستید❓ ✔️چارچوب افکارتون رو بشکونید ✔️تا شما عوض نشید هیچ چیز عوض نمیشه چون اگه اینطور نبود عدالت خدا صددرصد میرفت زیر سوال 👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا