هدایت شده از تبادل موقت؛ 🌸 از صبوری شما ممنونیم 🌸
🔰 سخنرانی تكان دهنده #شیخ احمد كافی درباره نماز اول وقت⁉️
🔰 چرا نماز #اول وقت ⁉️
🔰 برای #حضور قلب در نماز باید چکار کرد ⁉️
🔰 آثار #ترک نماز ...⁉️
🔰 حکم آرایش هنگام #نماز چیست⁉️
🔰 بلاهای #سبک شمردن و ترک نماز ⁉️
🔰 چهار عامل که ما را #جهنمی کرد⁉️
🔰راههای #دعوت کودکان به نماز⁉️
✔️پاسخ سوالات بالا در لینک زیر👇
http://eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab
🔰نمازت سر وقت نیست
🔰 به نمازت کم اهمتین
🔰 بچتون نماز نمیخونه"بیاین اینجا👆👆
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #اول
#فصل_اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند.
عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند،
که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند.
به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود.
دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم.
بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما.
تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay