📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سے_و_پنجم #قسمت_2 امروز سےامین روزیست ڪہ از براے هم شدنمان مےگذرد... ڪمتر ا
#سهم_من_از_بودنت ❤️
#بخش_سے _پنجم
#قسمت_3
فروشنده ڪاور لباس ها را به دستم مےدهد و راهنمایے ام مےکند تا به اتاق پرو بروم...
محنا هم همراهم مے اید همین ڪہ به دم در اتاق پرو مےرسم،مےگوید:اقا میعاد؟
_جانم خانوم؟
دستش را به سمت وسیله ها مےبرد و مےگوید:لطفا بدینشون به من
_نه نه شما خسته میشی،میزارم همینجا رو زمین...
همین ڪہ پایم را به اتاق مےگذارم،مےخواهم در را ببندم ڪہ سرم را از در بیرون مےبرم و رو به محنا مےگویم:جایے نریاا!!
محنا اخم تصنعے مےڪند و مےگوید:ڪجا مثلا؟
_هووم؟نمیدونم،اینو گفتم ڪہ تنهام نزارے
محنا_نترس اقا ڪوچولو تنهات نمیزارم...بدو برو ڪہ فروشنده داره نگامون مےڪنه!زشته
بدون هیچ حرفے چشم از او مےگیرم و دوباره در را مےبندم...
چند ثانیه اے صبر مےڪنم و دوباره در را باز مےڪنم و اینبار به شوخے رو به محنا مےگویم:بنظرت دوربین مخفے چیزے نداره؟
محنا_بله؟؟؟
_اخه میگم میترسم ڪت شلوارو پوشیدنے ازم فیلم اینا بگیرن،چش بخورم...
اینبار محنا در را مےگیرد،مےخواهم چیزے بگویم ڪہ او زودتر از من لب مےگشاید و مےگوید:بفرما تووو اقاے اعتماد به عرش!
_مگه بد میگم،پسر به این خوش تیپے،قشنگے...
محنا ڪلافه مےگوید_اخه میعاد خان دوربین مخفے تو اتاق پرو مردونه چیڪار میڪنه؟؟
فروشنده به سمتمان مےاید مےخواهم در را ببندم ڪہ مےگوید:مشڪلے پیش اومده؟
لبخند دندان نمایے میزنم و مےگویم:نه عزیز
فروشنده:اخه گفتم شاید چیزے شده اگه ڪمڪے خواستین تو پوشیدن حتما بگین!
_چشم
.
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay