eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
706 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨♥️🌸♥️🌸 ♥️ نفیسه خانم رو به من گفت: _زهرا جان. غذات‌ گرم شده میای توی حال بخوری یا برات بیارم اتاق؟ شرمنده سرم را زیر انداختم و گفتم: _دستتون درد نکنه الان میام توی حال خیلی بهتون زحمت دادم امروز نفیسه خانم با محبت نگام‌ کرد و گفت: _عزیزم چرا راحت نیستی!! اینجا خونه ی خودتونه‌. تو هم مثل مائده برام عزیزی لبخندی زدم و گفتم: _خیلی ممنونم خاله. ان‌ شالله یه روزی جبران میکنم‌. نفیسه خانم با لبخند رو به من گفت: _از تربیت مرضیه هم همچین دختری به ثمر میاد خجالت زده سرم را زیر انداختم. نفیسه خانم با دیدن خجالتم سری تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت. همین که نفیسه خانم از دیدمون پنهان شد، مائده دهنی کج کرد‌ و گفت: _لوس!!چقدر هم ناز میکنه برای مامانم بعد رو به سارا ادامه داد: _میبینی سارا!!از وقتی اومده ناز میکنه که مامانم باهاش مهربون باشه و گرنه‌ تو که مامان منو میشناسی بعد ادام‌ را در آورد: _دستتون درد نکنه خاله!!خیلی زحمت بهتون دادم. با چشم های گرد نگاهش میکردم، که گفت: _هان!!چیه؟!مگه دروغ میگم!؟ همیجوری‌ با سارا داشتیم بر و بر همدیگر را نگاه میکردیم و مائده هم حرف میزد. تا اینکه دیدیم که نفیسه خانم با یه ملاقه چوبی از آشپزخونه اومد بیرون و پشت سر سارا وایساد. سارا میخواست به مائده وجود مادرش را اطلاع بده که نفیسه خانم بهش علامت سکوت داد؛ سارا هم به ناچار سکوت کرد مائده با دیدن ما که سکوت کرده بودیم، گفت: _چرا ساکتین‌!!؟؟ دیدن حق با من بود..... اصلا مامانم زهرا را بیشتر از من دوست داره. زهرا با همین دلبری هاش خودشو از دبیرستان توی دل مادر من جا کرد. همینجوری‌ با چشمای‌ گرد نگاهش میکردیم که نفیسه خانم با ضربه ای محکم ملاقه چوبی را که فکر میکنم دردش از تیر تفنگ هم بیشتر بود، رو توی سر مائده زد و گفت: _ور پریده چی پشت سر من میگی؟؟ خودم تو رو به دنیا آوردم اونوقت میگی که مامانم زهرا را بیشتر از من دوست داره مائده که از اومدن ناگهانی مامانش، شوکه شده بود با بغض دست مامانش را گرفت و گفت: _مامان ببخشید به جان خودم...اصلا به جان زهرا هیچ منظوری نداشتم‌. ببخشید با تعجب نگاش‌ می کردم که گفت: _چیه!!تو باعث شدی بین من و مامانم اختلاف بیفته نفیسه خانم رو به مائده گفت: _به جای این حرفا‌ بیا کمک کنیم تا سارا را ببریم توی حال در کمال تعجب قبول کرد و بی هیچ حرفی به کمکم اومد؛ همه مون تعجب کرده بودیم، آخه مائده از اون آدم هایی بود که همیشه از زیر کار در میرفت‌. 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. ♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay