eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
706 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ ♥️ بعد از اینکه کارم تموم شد به خونه یه زنگ زدم تا حال مامان و بپرسم سه تا بوق که خورد مامان جواب داد: _الو سلام _سلام مامان با خوشحالی گفت: _سلام عزیز دل مادر خوبی خسته نباشی!! _از صدای خوشحال مامان انرژی گرفتم و گفتم: _خوبم قربونت برم شما خوبی زهرا خوبه؟؟ کی رسید؟ _ما هم خوبیم عزیزم...ظهری مهدیه اومده بود... زهرا هم همون موقع رسید _اه...به سلامتی....زهرا خوابه؟؟ _نه مادر...وقتی بیدار شدم دیدم که نیست توی آشپزخونه توی یه کاغذ نوشته بود که رفته خونه مائده پیش سارا نمیدونم چرا سر ظهر رفته کلافه نفسی عصبی کشیدم بهش گفته بودم که سر ظهر و نصف شب تنها بیرون نره چون خطرناکه‌ اگه کارش واجب بود‌ من یا علی و بابا را خبر کنه تا ما برسونیمش‌ پس الان سر ظهر کجا رفته؟؟ اونم ساعت ۳ ظهر که ساعت خلوتیه‌ و برای یه زن خطرناکه‌؟؟ رو به مامان گفتم: _وای...وای از دست زهرا مگه نمیدونه‌ این ساعت ظهر خلوته‌ و خطرناکه‌؟؟ مامان من در این مورد بهش تذکر داده بودم‌ بعد الان چرا گذاشته رفته؟ مامان نگران گفت: _آروم باش محمدم....حتما کار واجب داشته که به خونه نفیسه خانم رفته...وگرنه سر ظهر که مزاحمت ایجاد میشه براشون‌ عصبی گفتم: _نه مامان این دلیل موجهی‌ نمیشه.... اگه کار واجب هم بوده همون موقع به من زنگ میزد حتی اگه سر جلسه هم بودم سریع میومدم‌ و میرسوندمش زهرا حتی به من اطلاع هم نداده مامان با صدایی آرامش کننده گفت: _محمد....حتما حواسش نبوده وگرنه همه میدونیم که چقدر دوست داره و هر کاری برات انجام میده... حتما یادش رفته عزیزم عصبی نباش الان بهش زنگ میزنم کلافه دست توی موهام‌ کشیدم و گفتم: _باشه... .پس منتظرم خداحافظ _خداحافظ عزیزم تماس را قطع کردم هزاران فکر به سرم هجوم آورد "نکنه که توی راه بلایی‌ سرش اومده باشه....نکنه توی راه گرما زده شده باشه....نکنه راننده تاکسی آدم نا اهلی باشه....نکنه ماشین گیرش نیومده‌ باشه ...نکنه تصادف کرده باشه...نکنه یکی مزاحمش‌ شده باشه‌.... سرم داشت از این هجوم افکار میترکید‌... هر اتفاقی افتاده که باعث شده زهرا بدون خبر بره مهم نیست ایندفعه زهرا باید تنبیه‌ میشد اما از یه نوع جدیدش دفعه قبل بهش هشدار داده بودم ولی گوشش بدهکار نبود موهام‌ را چنگ زدم سرم بی نهایت درد میکرد سرم و روی فرمون گذاشتم تا مامان زنگ بزنه 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay