eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خدا! روزگار ما رو ببین، یه روزی نمی تونستیم این فاطمه خانوم رو ساکت کنیم ... حاال باید التماس کنیم که یه ذره ازاون صدای قشنگش رو نصیبمون کنه .... باشه خانوم خانوما ، حرف نزن ... من صبرم زیاده ... ... صبرم زیاده، اما دیگه دارم کم میارم ... بی تابتم ... خدایا خودت کمکمون کن ... بعد هم در حالی که کانال تلویزیون رو عوض میکرد گفت: هفته دیگه بیکارم، پایه ای بریم مسافرت؟ -آره سهیل که از جواب فوری فاطمه تعجب کرده بود لبخندی زد و گفت: به به، خوب ... کجا بریم؟ -میخوام برم سر مزار علی... سهیل سکوت کرد، علی رو توی شهر مادری خودشون به خاک سپرده بودند و این مدت دو سه باری بهش سر زده بودند ... به ریحانه که مشغول کشیدن نقاشی بود نگاه کرد، دلش کباب شد ... رو کرد به فاطمه و گفت: همه زندگیت فدای علی دیگه نه؟ -گرچه گفتنش به تو بی فایدست، اما اون کسی که زندست من و ریحانه ایم ... که متاسفانه نمیبینیمون ... تو نه به نیازهای ریحانه اهمیت میدی نه به نیازهای من، نه حتی به نیازهای خودت ... فاطمه چیزی نمیگفت، سهیل خسته از سکوت فاطمه از جاش بلند شد و رفت توی اتاق... فاطمه نگاهی به رفتن سهیل کرد، بعد هم به ریحانه، شاید سهیل راست میگفت، توی این مدت اصلا به فکر سهیل و ریحانه نبود، نه وظیفه مادریش رو در قبال ریحانه انجام داده بود و نه حتی وظیفه همسریش رو در قبال سهیل ... اما چطور میتونست علی رو فراموش کنه ... چطور میتونست بی خیال به زندگی عادیش برگرده .... چطور میتونه طوری رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ... قرآن رو برداشت و نیت کرد، بازش کرد ... خدای من ... چی میدید؟! دوباره همون آیه ... ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا ... یاد حرفهای پدرش افتاد، به صبری که ازش خواسته بود. آروم گفت: بابا صبری که ازم خواستی اینجا دیگه غیرممکنه ... غیر ممکنه ... نمی تونم بابا ... اگه بازم ازم انتظار داری، خودت بهم آرامش بده ... خودت آرومم کن ... دوباره به ریحانه نگاه کرد و مهربون گفت: ریحانه مامان، میای اینجا، دلم میخواد بغلت کنم... دارد... 📝نویسنده:مشکات _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹 🌾🌹 🌹 بِسمِ‌اللّهِ‌الرَحمٰنِ‌الرَحیمَ✨ 🌾رمان بـازمانده🌹 خب دیگه بقیه اش را هم انشالله بعدا برات تعریف میکنم عسل لبخندی زد بعد از خداحافظی با سارا، با عسل به طرف خونه راه افتادیم ..... بعد از ناهار، مامان زنگ زد و احوالم و پرسید... وگفت کی میام... که من جواب دادم فردا عصر توی اتاق عاطفه نشسته بودم ودر حال درس خوندن بودم... عاطفه هم در حال کتاب خواندن بود _میگم زهرا... عصر میای بریم پارک؟ هم دلم میخواست عصر تنهایی برم حرم.... و هم دلم نمیومد دلش و بشکونم سکوتم را که دید... ناراحت شد.. فکر کرد که دوست ندارم بیام _عاطفه!! بهم نگاه کرد: _میخواستم عصر برم حرم... به تنهایی نیاز دارم... من اصلا بخاطر همین پاشدم تنهایی اومدم... ولی خب من یکساعت میرم حرم بعدش میام که باهام بریم پارک!! لبخندی زد: _باشه سعی کردم ذهنش و به جای دیگه ای پرت کنم: _ببینم داری به چی فکر میکنی؟ راستش ذهنم یکم مشغوله _مشغول چی؟ _ یه همسایه ای تازه اومده توی محلمون یه پسر داره که اصلا نگاه پاکی نداره! چند باری هم که عسل رفته خونشون و فیلم هایی که دیده بود تعریف میکرد یه دختری هم سن و سال عسل داره متوجه شدم فیلم های ماهواره ای خیلی میبینه و همه رو برا عسل تعریف میکنه. درسته ما خیلی با عسل تو خونه حرف میزنیم ولی هنوز بچه ست، نمیتونه خوب و بد رو کامل تشخیص بده! خدا نگذره اونایی رو که پای ماهواره رو به زندگیا باز کردن، اون ضربه ای که ماهواره به بنیان خانواده های ایرانی زد چیز دیگه ای نزد، _اره درست میگی متاسفانه خانواده ها خبر ندارن که با این کارشون تیشه به ریشه ی فطرت بچه هاشون میزنن. استاد رجبی درباره فیلم های ماهواره ای خیلی باهامون حرف زد به قول یکی از بچه ها می گفت اگه ماهواره از یه پنجره بیاد تو قران از پنجره دیگه میره بیرون، یعنی اینقدر مخربه! - درسته، یکی از دوستام، که توی دبیرستان با هم بودبم ازدواج کرده بود رابطه ش با شوهرش خیلی خوب بود... خیلی زندگی خوبی داشتن، یادمه یه روز گفت رفتم ماهواره گرفتم من خیلی ناراحت شدم تموم سعیم رو‌کردم که منصرفش کنم اما یه اخلاق بدی که داشت یه دنده و لجباز بود بعد از یه سال دیدم خیلی ناراحت و پکره! علتش رو پرسیدم گفت شوهرش بهش خیانت کرده. _خب بهش میگفتی علت اصرارت برای نخریدن ماهواره همین بوده _خودش متوجه اشتباهش شده بود. به خاطر همین نخواستم سرزنشش کنم و بیشتر از این نمک رو زخمش بپاشم. - بعدش چیکار کرد، رابطه شون خوب شد؟ - نه بابا طلاقشو از شوهرش گرفت و رفت... میدونی زهرا دین ما تکمیله و برای هر حرفی که زده علتی داره! اهل بیت هم از عقوبات گناها خبر دارن که به ما هشدار دادن! وقتی دین میگه خانم محترم حجابت رو رعایت کن، همین جمله سودش به خانم میرسه که از چشم های ناپاک و قلبهای مریض دور میشه هم اینکه زندگیای دیگه به فساد کشیده نمیشه! وقتی باهاشون حرف میزنیم، جواب خیلیاشون اینه که زندگی خودمه دوست دارم و به کسی مربوط نیست، در حالی که اشتباه محضه! وقتی یه مردی بیرون میاد و این خانم رو با هزار قلم ارایش و تیپ های فجیع میبینه احتمالش هست هم نسبت به خانم خودش کم کم سرد بشه هم به گناه بیفته! یا برعکس من خیلی تو کتابا خوندم که اون دنیا بعضیا وقتی نامه ی عملشون رو میبینن تعجب میکنن از گناههایی که براشون نوشته شده، ولی خبر ندارن اینا همون گناهاییه که ما فکر می کردن به خودشون مربوطه ولی میبینن نه! هزار نفرو با همین کاراشون به گناه انداختن و تو تمام اون گناها شریک شدن. _اره... ببینم تو این همه اطلاعاتو از کجا اوردی؟ _خب معلومه... مطالعه میکنم _آفرین عصر حاضر شدم و بعد از خداحافظی تنهایی راهی حرم شدم... دلم گرفته بود... شب جمعه بود... دلم برای بابام تنگ شده... بابایی که هزار و عندی ساله نیستش... اگه برسم بعد از نماز حتما دعای کمیل و بخونم وقتی رسیدم بعد از بازرسی، داخل صحن شدم... سلام کردم و زیارت نامه ای خوندم.. داخل حرم رفتم و روی یکی از فرش ها نشستم... دلم برای محمد تنگ شده بود... برای عصبانیتش... برای اخمش... برای مهربونی هاش.. برای حرف زدنش چشمام و بستم و انگار دوباره برگشتم به خاطرات با او 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌹 🌾🌹 🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹