eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
720 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_صد_دهم وقتی چشمانم را باز کردم در یک اتاق سفی
📚 📝 (تبسم) ♥️ مانی به هتل رفت ومن منتظرش ماندم . به گذشته فکرکردم ,به خانواده ای که مدتهاست دیگر در کنارم نیستن . به روزهای شومی که در این کشور گذرونده بودم . یک ساعتی نگذشته بود که مانی برگشت و به حسابداری رفت تا کارهای ترخصیم را انجام دهد. من سریع لباس های بیمارستان را عوض کردم و لباسهای خودم را پوشیدم و بدون اینکه جلب توجه کنم سوارماشین مانی که قبلا باز گذاشته بود,شدم. ده دقیقه بعد در حالی که با گوشیش حرف میزد سوار ماشین شد. میخواستم بپرسم چی شد ,که سریع دستش را گذاشت روی دهنم و به حرف زدنش ادامه داد: _ببین رامین اون دختره که آورده بودم بیمارستان,فرارکرده......اره همون ثمین. رفتم حسابداری تسویه حساب کنم برگشتم دیدم نیست فرارکرده. ببین رامین من میرم با ماشین تو خیابونا دنبالش میگردم . تو هم برو هتل شاید اونجا باشه.بای تماس را قطع کرد. بلند داد زد: -خدااا عاشقتم. به من نگاهی کرد و گفت: _نبینم غصه بخوری خواهری؟ در حالی که اشکم میریختم گفتم: _واقعا این کابوس تموم شد مانی؟ _اره عزیزم تموم شد حالا بخند بزار حداقل این لحظه های آخر خنده اتو ببینم گریه ام اوج گرفت و گفتم: _مانی نمیشه شما هم بیاین .من بدون شما اونجا خیلی تنهام. اونجا بی خانواده چیکارکنم. _الهی فدات شم بهت که گفتم سال نو ما ایران پیشتیم . حتی اگه بابا و مامان نیان من قول میدم عید پیشت باشم. مانی به سمت فرودگاه به راه افتاد .تو راه هردو ساکت بودیم. بعد نیم ساعت به فرودگاه رفتیم . باهم وارد سالن پروازهای خارجی شدیم . مانی به تابلو اعلانات اشاره کرد و گفت: _ثمین جان بیست دقیقه دیگه پروازته در حالی که بغض کرده بودم سرم را به نشانه فهمیدن تکان دادم . مانی روبه رویم ایستاد. دستانم را گرفت و گفت: _نبینم باز گریه کنیا.باشه خواهرم؟ثمین بهم اعتماد داری؟ _اوهوم _قول دادم سال تحویل کنارتم درسته؟ _اوهوم _اوهوم و درد پس این قیافه گرفته و چشمای اشکی واسه چیه؟ _اوهوم _ثمین میزنمتا.دماغتو بکش بالا آویزون شده خندیدم و گفتم: _اوهوم -بیا بغل داداش بزرگه ببینم . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️