eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
707 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 (تبسم) ♥️ ان شب را به شوخی و خنده گذراندیم. بزرگترها هنوز نشسته بودن و بحث میکردندکه من و رامین به طبقه بالا رفتیم . وقتی جلوی در اتاق ایستادیم رامین گفت: _خواب های خوب ببینی ثمین جان ,ببین عزیزم من تو این اتاق روبه رو هستم.هروقت کارداشتی صدام کن.شب خوش گلم. _ممنونم شب بخیر وارد اتاق شدم و سریع در را بستم و روی تخت دراز کشیدم و به آینده فکر کردم .به این که عاقبت زندگی من و رامین به کجا خواهد رسید.انقدر خسته بودم که لحظاتی بعد به خواب رفتم. صبح با صدای هیاهوی داخل خانه بیدارشدم. پدرم عصر به سمت ایران پرواز داشت . بعد از شستن دست و صورتم و مرتب کردن لباسهایم سریع از اتاق خارج شدم . همه برای صرف صبحانه دور میز نشسته بودند و خدمتکارها مشغول آماده کردن صبحانه بودند.به میز نزدیک شدم و گفتم: _سلام صبحتون بخیر بعد از اینکه تک تک اعضای خانواده جواب سلامم را دادند به سمت عزیزجون رفتم و از پشت سر بغلش کردم و گفتم :سلام عزیزجونم .خوبی؟ صبح بخیر _سلام دختر مهربونم تو خوبی ؟دیشب خوب خوابیدی؟ -بله عزیز جون مثل یه خرص قطبی تخت تا صبح خوابیدم -از اخلاقت معلومه خوب خوابیدی.حالا برو کنار رامین بشین ,از این به بعد میخوام شما دونفر رو کنار هم ببینم برو عزیزم. _چشم قربان .امری دیگه ندارید؟ با این حرفم همگی خندیدندو من در حالی که میخندیدم کناررامین نشستم. رامین خیلی آهسته در گوشم گفت: _سلام خانم زیبای من ساعت خواب.ثمین میدونی خیلی دوست دارم؟ در حالی که از این حرف رامین خجالت کشیدم به میزخیره شدم و گفتم: _سلام.میشه از این حرفها جلوی جمع نزنید من دوس ندارم رامین که از حرف من متعجب شده بود طوری که همه خانواده بشنوند گفت: _وای خدای من این خانم رو ببین ,من بهش میگم دو.... سریع دستم را روی دهانش گذاشتم و آرام به رامین گفتم: _تو رو خدا ادامه نده سریع بلند شدم و به اتاقم پناه بردم. در اتاق هرچه فکرکردم من چه حرف بدی زدم که رامین ناراحت شد نفهمیدم. رفتارمن شاید در این کشور زشت باشه ولی در ایران بخاطر حیا و شرم دخترانه ام بود نه چیز دیگر! بخاطر گستاخی رامین ناراحت بودم و در حال غرغرکردن با خودم بودم که در اتاقم به صدا در آمد .گفتم: _بله ؟بفرمایید. رامین وارد اتاقم شد و گفت : _چرا اومدی تو اتاقت؟ _شما بفرمایید بیرون من خودم میام -ثمین این رفتار بچگانه چیه اخه؟ _رفتار من بچگانه و زننده است یا تو؟ _من فقط گفتم دوست دارم .اگه حرف بدی زدم بزن تو دهنم؟ _حرفت زشت نبود و من ممنونتم که دوسم داری ولی من دوست ندارم این حرفها رو جلوی بقیه از تو بشنوم -عزیزم من آهسته تو گوشت گفتم و کسی نشنید.تو هم میتونی به جای اینکه ناراحت بشی بگی منم دوست دارم .اگه علاقه ای وجود داره؟ سرم را پایین انداختم و هیچ حرفی نزدم.واقعا حق با رامین بود ,او حرف بدی نزده بود و حتی آهسته گفته بود پس چرا من انقدر ناراحت شدم.خودم نیز گیج و مبهوت بودم و به حرفی که زده بودم فکرمیکردم . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️